اوه این انصافه؟

همه چیز از اونروز شروع شد.

زنگ ورزش بود.

قایمکی رفتیم تو کلاس و دیدیم یکی دیگه از دانش آموزاهم هست.

داشت میرفت بیرون از کلاس که بهش گفتم: نرو بیرون! مارو تنها نذار! خانم مارو تنها پیدا کنه بد میشه برامون.

و همون موقع بود که گفت: تو همین الانشم تنهایی! اونم دیگه نمیتونی ببینی! تنهات میزاره!

تا از در رفت بیرون پشت سرش فاک نشون دادم و گفتم گوه نخور.

اون بهم گفت: حتما منظورش اینه که مدرسه هامون عوض میشه.

من بهش گفتم که گوه میخوره اینطوری راجع بهت حرف بزنه (ازینجابه بعدساخته ی تخیل منه) ولی امروز فهمیدم اون دروغ نبوده.

امروز میبینم که مدرسمون عوض نشد، بلکه دیگه اصلا دلش نمیخواد با من دوست باشه!

اون عوضیا دورشو گرفتن و اون حتی به من نگاهم نمیکنه!

اوه لعنتی من چه بدی‌ای در حقت کردم؟ تو منو میزدی اما هیچی نگفتم!

پس الان انصافه که اینطوری ولم کنی؟