دختر تبریزی

اولین باری که عاشق شدم رو خوب یادمه

عاشق یه دختر تبریزی که وقتی باهام قهر می‌کرد

می گفت: جونِ من باهات گَهرم!

حتی موقعی هم که دلخور بود؛ جونم گفتناش

تموم نمی‌شد!

آدم تو نوجوونی پر از هیجان و انرژیه با دلهره

و کلی استرس شارژ ایرانسل می‌خریدم بهش زنگ بزنم

شمارشم دو رقم آخرش فقط با من فرق

داشت شماره خودمو تا قبل از اینکه اون بیاد

تو زندگیم حفظ نبودم، اول برا اونو یاد گرفتم

و از شماره اون برا خودمو حفظ شدم

موقع زنگ زدن بهش از بس دستام می لرزید،

چند باری اشتباهی به کس دیگه زنگ زدم.

فارسی رو با شیرین‌ترین حالت ممکن صحبت می‌کرد،

آدم دلش می‌خواست هر چی کلمه که توش

"قاف" داره رو بهش بگه تا اون تکرارشون کنه.

آخرین باری که با هم حرف زدیم از خوشحالی

نمی‌دونست چه کار کنه.

علی رغمِ سن کمش، طرح تموم لباس‌هایی که روشون

کار می‌کرد توی یه جشنواره معتبر انتخاب شده بودن.

برام یه شال گردن با عکس خودش و یه جعبه

شکلات فرستاد اومد دم در خونمون

آخرین جمله‌ای که بهم گفت مثل یه گلوله

آتیش تموم قلبمو سوزوند

گفت: همیشه دوستم داشته باش

فرداش دیگه...

فرداش دیگه هیچوقت از خواب بیدار نشد

می‌گفتن از خوشحالی انتخاب شدن و از این

که قرار بود بفرستنش ترکیه دوره ببینه قلبش ایستاده

اما فقط قلب اون نبود؛قلب منم واسه همیشه ایستاد.

حالا هر وقت دلم تنگ می‌شه شال گردنشو

میندازم دور گردنم، حتی اگر وسط چله

تابستون باشه،

برام فرقی نداره؛ عطر دستاشو با تمام وجودم

حس می‌کنم

رفیق نیمه راه!

می‌خواستم باهات گَهر کنم، اما دلم نیومد

هنوزم دوستت دارم!