H who seeks life diesHe who seeks death lives):
زندگی روی ابرهای پف پفی
می دوم.باد دلچسبِ بعدازظهر شهریور موهایم را نوازش می کند.
چشمانم را می بندم چون نمی ترسم که از دره پرت شوم پایین.اگر هم پرت شوم ابرها آغوششان را باز می کنند تا من را بگیرند.مثل افتادن روی یک عالمه پنبه.
سبزه ها پای برهنه ام را قلقلک می دهند.بعد از مدتی دویدن به چشمه ی بالای کوه می رسم.روی یک سنگ می نشینم و پاهایم را در آب فرو می کنم.
آب خنک و شفاف است.می توانم رویش دراز بکشم تا هر جا که دلش خواست من را ببرد.چشمانم را می بندم تا صداهای اطرافم را بشنوم.
سمفونی طبیعت در حال اجرا است.صدای چشمه،صدای گنجشک ها،و صدای دشت.آری دشت هم صدا دارد؛صدایی شبیه به صدای زندگی،اگر زندگی صدا داشته باشد.
گاهی وقتی می دوم احساس می کنم در حال پرواز هستم.کوه ها و دشت ها زیر پایم می گذرند.ابر ها کنارم در حرکت هستند.آنقدر نرم و پف پفی هستند که می خواهی لمسشان کنی.دستم را دراز می کنم تا ابر ها را در دست بگیرم.......
کاش می شد رویشان خانه ای بسازم و همانجا زندگی کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچ)؛
مطلبی دیگر از این انتشارات
من و تو؛برکه و قایق
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغز تو خیلی خنگی!