وقتی دیگر نمی دانم)؛







مغزم تاریک است.خیلی تاریک.انگار کسی دکمه ی خاموش روشن مغزم را در دست دارد و آن را به طور کل خاموش کرده است.

وقتی مغزتان خاموش باشد،مانند آشپزخانه ای است که تعطیل است و غذایی برای فروش ندارد.مدتی است که می خواهم در تاریکی زندگی کنم؛ زیرا اگر در روشنایی باشم ممکن است روزی روشنایی وجود نداشته باشد و نمی خواهم از آن روز بترسم‌.

نکته ی بعدی این است که اگر مغزتان خاموش باشد،هیچ چیز را نمی دانید.هیچ چیزِ هیچ چیز.

من هم نمی دانم.واقعاً نمی دانم.اما این که بدانید که نمی دانید واقعاً جالب است نه؟

















می بینید؟ این چرند هایی که می گویم از عوارض خاموش بودن مغز است.