مامان بزرگ
مامان بزرگ
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

نامه ای به خودم و مَردُم

جامعه ای شده ایم که درحالی لبخند میزنیم که خیره به جعبه نورانی و جادویی در دستانمان هستیم
و اعتماد به آدم های مجازی برایمان راحت تر از آدم های واقعیست


همگی به دنبال این هستیم که به هم دیگر یاد بدهیم به عقاید هم احترام بزاریم
نژاد پرستی رو از بین ببریم و همه رو در یک سطح ببینیم
جامعه ای که نهال هایش معتقدن که لازم نیست حتماً درس بخوانی تا بتوانی موفق شوی
کمتر کسی پیدا میشود که به کتاب و مطالعه و درس علاقمند باشد
به دنبال آدم هایی با طرز فکرهای متفاوت و عجیب هستیم و به جای بزرگ مردان و اندیشمندان آن ها رو الگو قرار می‌دهیم
و نوجوان هایی که به دنبال تغییر روند زندگیشان هستند
به جایی رسیدیم که روانشناس هایی که در قدیم درآمد چندانی نداشتند زیرا کسی بهشون اعتقاد نداشت روز به روز درآمدشان به صدر جدول میرسد زیرا حال ما دنبال کسانی هستیم که بتوانیم دغدغه و اتفاقات زندگیمان را بدون ترس از فاش شدن برایشان بازگو کنیم


از متحد بودن و ازدواج فراری هستیم و آن را عامل نگون بختی و محدودیت میدانیم



همگی مستقل بودن و جداگانه زندگی کردن را دوست داریم
زیرا از سرک کشیدن دیگران در زندگیمان خسته شده ایم
ازینکه دیگران برایمان تصمیم بگیرند یا نگران حرف های پشت سرمان باشیم


تازه داشتیم سروسامان می‌گرفتیم که کوید ۱۹ وارد زندگیمان شد و آن را از ریشه مختل کرد
اعتماد به نفس ها را زیر پاهایش له کرد ، آدمیان را ز یکدیگر گریزان
اولش همگی از آنلاین شدن خرسند و راضی بودند
کسانی که مشکل داشتند برای تفهیم درس ها میتوانستند چندین بار تدریس ها را تماشا کنند و نمراتشان را بالا ببرند
و کسانی که سر کلاس در غفلت و شیطنت به سر می‌بردند هم راحت میخوابیدند ، با تقلب ۲۰ نمادینی می آوردند و راضی از فرض کردن معلم به چیز های بلانسبت بی دغدغه زندگیشان را می‌کردند .


عقربه های ساعت به دنبال هم گذاشتن و در چشم به هم زدن دو سال گذشت
در این دوسال قدر خیلی چیز ها را دانستیم
بوسه های گرم پدر بزرگ و مادر بزرگ هایمان
آغوش پر آرامش رفیق شفیقمان
سهیم شدن خوراکی هایمان
احساس غریبی با همکلاسی هایمان
با آرامش خاطر قدم زدن
از دست دادن عزیزانت و...
خیلی چیز ها که بخواهم بگویم باید سالها پای حرف هایم بنشینی و پیر شوی :)
بعد از دو سال امتحانات حضوری شد
از طرفی خرسند از دیدن همکلاسی ها و دوستان مجازی از طرفی مشوش
مشوش چرا ؟!
آنچه عیان است چه حاجت به بیان است ؟
در آن روزگار میانه خواب هر محصلی منحصراً دو ساعت بود
و چه بسا نتایجش برای بسیاری چندان رضایت بخش نبود
ولیکن شاعر میگوید :« در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است »
هُر بیراه هم نمی‌گوید
کرونا با همه بدی و خوبی هایش نیز میگذرد
من نیز از نمراتم ناراضی بودم ، نزد دوستم گله میکردم
جمله زیبایی را برایم بازگو کرد و باعث شد نگرشم نسبت به اتفاقات زندگیم تغییر کند
او گفت : چیزی را که امروز برایش ناراحت و حیرانی سالیان بعد به این حالت خواهی خندید ، پس حال نیز برایش پریشان نباش !
درست است ما باید تمام و کمال تلاشمان را بکنیم تا به نتیجه دلخواه برسیم
می‌گویند هر شکست زمینه موفقیته
اگر دست روی دست بگذاریم و لمیده منتظر معجزه ای باشیم پس آمدنمان به این دنیا بهر چیست ؟!
شکستی نباشد ، موفقیتی نیست
غمی نباشد ، شادی ای نیست
سختی نباشد ، راحتی نیست
همه تبصره های زندگیت را عمو زنجیر باف برایت بافته
اگر موفقیت را میخواهی باید تلاش کنی و نیز طعم گس شکست را بچشی
تمامش را گفتم که به تو بگویم جامعه هر چقدر تغییر کند
هر چه شرایط و اتفاقات در زندگیت بیوفتد
خودت باش ، دست از تلاش و امید بر ندار
تو میتونی که موفق باشی
فقط کافیه بخوای
در پایان
« هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد میگذرد »
این جمله شعار زندگی من است ، شاید نسبت به ماجرا بی ربط باشد اما حیف بود آن را برای شما نگویم !
متشکرم که وقت گرنبهایتان را در اختیار نوشته بنده حقیر گذاشتید



حال خوبتو باهام تقسیم کنحال خوبتو با من تقسیم کنمسابقه دست اندازاین نوشته رو برای مدرسه هم دادم نظرتون؟
ترجیح میدم، به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید