دغدغه هویت
دو نقطه ضعف تمدن اسلام در برابر غرب
در تاریخ ایران چه پیش از اسلام و چه پس از آن، و نیز در تاریخ اسلام از اوضاع و احوال جامعه و حالات افراد جز مطالب مختصر و اندک پیدا نمیکنیم. برای مثال آنقدر که دربارهی پیامبر اسلام افسانههای دور از ذهن ساخته و بافته شده، دربارهی زندگی او تا پیش از بعثت تقریبا هیچ چیز نمیدانیم. نمیدانیم چه مراحلی را از سر گذرانده یا با چه کسانی ملاقات کرده و از چه کسانی تاثیر پذیرفته. حتی به درستی نمیدانیم که سواد نوشتن و خواندن داشته یا نه. گویا تاریخ نگاران مسلمان علاقهی خاصی به این داشتهاند تا پیامبر را به کلی فاقد هر گونه پیشزمینهی اجتماعی و فکری تصور کنند تا از این طریق معجزهآمیز بودن پیام او را گوشزد کنند.
این موضوع در تاریخنگاری سنتی دربارهی شخصیتهای بزرگ و پادشاهان نیز به چشم میخورد. ما نمیدانیم نام کوچک سعدی و فردوسی و یا سال تولد و وفات آنها چه بوده مگر آنکه خودشان تاریخ خاصی را به صورت ابجد در شعری آورده باشند که مثلا پسر یا همسرشان در فلان جا و فلان زمان فوت کرده. در مورد فردوسی، عطار، حافظ و و سعدی افسانههای شاخدار زیادی نقل شده و گویا تاریخ نگاران هیچ علاقهای به جدا کردن خواب و خیالات از واقعیات نداشتهاند.
بدتر از همه اینکه وقتی صحبت از مردم عادی میشود همین خواب و خیالات هم دیگر موجود نیست. ما از احوالات جامعه و مردم عادی هیچ نمیبینیم. مثلا دربارهی اینکه چه نوع غذایی میخوردند مطالب اندکی وجود دارد و به درستی نمیدانیم که غذاهایی که با برنج درست میشوند از چه زمانی رایج شده، یا ذائقهی مردم برای نوشیدنی قبل و بعد از غذا در چند صد سال اخیر چه تغییراتی کرده. شاید پرداختن به امور روزمره از دید تاریخ نویسان امری ناشایست تلقی میشده. تا این حد ناشایست که وقتی دو سوم جمعیت ایران در اثر گرسنگی تلف میشوند، این موضوع علاقهی هیچ تاریخ نویسی را جلب نمیکند و فقط اینکه یک شاه اخته بوده یا تیرانداز ماهری بوده و چهرهی زیبایی داشته برایشان اهمیت داشته.
در گوشههای نسبتا تاریک و مبهمی از تاریخ میخوانیم که در اثر تضعیف سلسلهی صفویه و تا زمان روی کار آمدن آغامحمد خان آنقدر مرگ و قحطی و درگیری زیاد بوده که جمعیت ایران دچار نقصان عمدهای میشود اما در تاریخ رسمی غیر از جنگ و جدلهای دائمی شاهزادگان افشار و زند چیز مهمی پیدا نمیشود. تازه همین را هم تاریخنگارانی چاپلوس و میرزا بنویس و قلم به مزد نوشتهاند که صحت مطالبشان باید حالا توسط کارشناسان دانشگاه رفتهی امروزی، یعنی آنهایی که مطابق با روش علمی تاریخ در غرب کار میکنند و نه بر اساس روش تاریخ نگاری سنتی، بررسی شود تا بشود چیزهای به درد بخور از آن استخراج کرد.
در مقدمهی ترجمهی کتاب «سفرنامهی اصفهان» نوشتهی «پیر لوتی» جهانگرد فرانسوی از قلم «محمد مهریار» اینطور آمده است:
کتاب «به سوی اصفهان» گرچه به ظاهر سفرنامهایست که نویسندهی نامدار فرانسوی از جهانگردی در ایران و سفر خود از دریای فارس تا بحر خزر نوشته است، ولی در واقع یک کتاب ادبی است که نویسندهی توانا در وصف ایران و مناظر آن و صحاری و کوهها و دشتها و شهرهای ایران و حتی کوچههای پر گرد و خاک و مساجد ویران و غیره، همه را بس زیبا و دلنشین به وصف آورده است.
در ادبیات خارجی بسیار میبینیم نویسندگانی را که قسمتی از وطن خویش را - از مزرعه و کوه و جنگل و مناظر آن - به وصف آوردهاند و یا به توصیف شهرها، کانالهای آب، دریا و سواحل پرداختهاند. نقاشان چیره دست هم با قلمی سحر آفرین در اطراف کشور خویش دست به توصیف همین مناظر زدهاند.
کشور ما وصف کردنیهای بسیار دارد. اما کدام نویسنده و یا شاعر را سراغ دارید که اینها را دیده و وصف کرده باشد؟ کجا دیدهاید یک تابلوی نقاشی یا یک صفحه حاوی یک قطعه در وصف یک مزرعهی نشاط انگیز تریاک، وقتی گلهای سرخ و سفید آن از کران تا کران دشت را فرا میگیرد؟ راست که فرخی و منوچهری در اشعار خود توصیفات دلکشی از طبیعت آوردهاند ولی این اشعار در توصیف کلی طبیعت است و نه یک محل به خصوص. کاش فرخی «غزنین» را توصیف کرده بود یا «سومنات» را و لشکر سلطان محمود را که در بیابانها پیش میرفت و اسیران را به جلو میراند.
ایراد دوم را از مقدمهی ترجمهی کتاب «تهافت الفلاسفه» غزالی، به قلم «علی اصغر حلبی» میخوانیم. غزالی در این کتاب به نقد نظریات دو فیلسوف مهم اسلامی یعنی فارابی و ابن سینا میپردازد. البته چیزی فراتر از نقد، یعنی در حد تکفیر. روش غزالی کلا ضد فلسفه بوده اما جالب اینجاست که برای رد نظریات این فیلسوفان خود ناچار به استدلالهای فلسفی میشود.
نظر غزالی در رد برهان علیت شباهت زیادی به نظر دیوید هیوم دارد و از این جهت برخی ادعا کردهاند که هیوم از او تاثیر پذیرفته. هیوم کسی بود که کانت را به گفتهی خودش از «خواب جزمیت» بیدار کرد و میتوان او را یکی از مهمترین فیلسوفان غرب به حساب آورد.
در این مقدمه آقای حلبی به یک تفاوت مهم فلسفهی اسلامی با فلسفهی غرب میپردازد و اول از مارکس مثال میزند. مارکس در زمانهای ظهور کرد که سرمایهداری اروپا به سان زالوی کثیفی به جان کارگران بینوا، و استثمار اروپا نیز به جان ملتهای مظلوم افتاده بود. گسترش مارکسیسم اول از همه از خود این اروپای ستمگر آغاز شد و بعد به کشورهای دیگر سرایت کرد و موجب تغییر و تحولاتی در نظام استثماری گردید که به تعدیل قوانین کار در اروپا و تغییر ماهیت استعمار منجر شد. اما خود مارکسیستها نیز با نظریات انتقادی روبرو شدند که نهایتا باعث شد از آن وضعیت آرمانی و افراطی به شدت فاصله بگیرند و معتدل شوند. این اعتدال نتیجهی برخورد آزادانهی اندیشههاست که اول از همه به مردم میآموزد که حق به طور مطلق با هیچکس نیست و هر کسی ممکن است اشکالاتی داشته باشد.
در زمان غزالی نیز مردم به نظریات ابن سینا و فارابی خیلی معتقد بودند و کمتر کسی قادر بود در گفتههای آنها تردید کند. حتی خود ابن سینا هم که دنبالهروی ارسطو بود معتقد بود که از زمان ارسطو کسی نتوانسته بر منطق او چیزی بیافزاید یا نقصان و قصوری در آن پیدا کند و لذا حرف ارسطو همیشه سند بود. اما وقتی کتاب غزالی منتشر میشود تازه شک و تردید دربارهی این نظریات فلسفی شکل میگیرد و مردم میفهمند که حقیقت منحصر به ارسطو و پیروان او نیست. راهی که در غرب توسط امثال فرانسیس بیکن، دکارت و جان لاک در حجت ندانستن ارسطو آغاز شد، در شرق توسط غزالی شروع شده بود. اما چرا همان مسیر در شرق پیش نرفت و به پیشرفت فلسفه منجر نشد؟
انتقاد امثال دکارت و جان لاک از فلسفه و شک کردن آنها اگرچه از این حیث که شک کردهاند، با شک غزالی از یک ریشه میتواند باشد، اما هدف و غرض آنها از تشکیک در اصول فلسفه، بویژه جزمیات ارسطویی، این بود که فلسفه را از درجا زدن و رکود و خمود آن برهانند، و راه اندیشه را باز کنند، و سخن نو آورند و فلسفهای بسازند بر اساس نیازهای عینی، و بالاتر از آن، از نظامهای فلسفی به عنوان فرضیههای علمی بزرگ، در علوم طبیعی و اجتماعی و روانی استفاده کنند، نه اینکه با فلسفه دشمنی کنند و جای آن را با با اصول کلامی اشعریانه - صوفیانه پر کنند. به عبارت دیگر شک فیلسوفان اروپایی شکی فلسفی - ریاضی بود برای ساختن فلسفههای بهتر و عینیتر، در حالیکه شک غزالی برای تخریب فلسفه بود و برای استوار کردن پایهی کلامی اشعری و مذهب شافعی که مبتنی بر کشف و شهود باطنی و تصوف بود، و از این روی هدف و مقصود یکسره با هم فرق دارد. در نتیجه ادعای کسانی که این همه از مقایسهی او با دکارت و لاک و دیگران دم میزنند محملی ندارد. زیرا غایت این شکها را با هم اشتباه میکنند و یا اعتقاد ایشان برآمده از این اندیشهی واهی است که آنچه خوبان همه دارند ما تنها داریم.
نتیجهی شک دکارت و لاک و هیوم و کانت این همه پیشرفتهای درخشان علمی و فلسفی و بهبود وضع زندگانی و حصول ملکهی آزادی فکر و عقیده است، و حاصل شک امثال غزالی و ابن تیمیه، رکود فلسفی و علمی و فقدان آزادی و آزاداندیشی و غوطه خوردن در عالم لاهوت و بیخبر ماندن ما از عالم ناسوت است که در آن زندگانی میکنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب ستارگان شوم بخت ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
پلی کربوکسیلات در روان کننده های نسل جدید
مطلبی دیگر از این انتشارات
استوارِ ورزیده گروهان ما