فرار نکنیم

فرار کردن از مشکلات چیزیست شبیه به فرار کردن از ی طوفان شن.

در حال فرار هستی و او در تعقیب تو، مسیرت را تغییر می‌دهی می‌بینی به تو نزدیک‌تر است، این بازی را همچنان ادامه می‌دهی تا بلکه به رهایی برسی، چیزیست شبیه به بازی مرگ قبل از غرق شدن.


چرا؟ اين طوفان از راه دور نیامده. و کاری از دستت بر نمی‌آد اگر بخوای فرار کنی.


اين طوفان از درون توست و تنها کاری که از دستت بر می‌آد اینه که در داخل طوفان قدم بگذاری.

چشمهایت را ببندی، گوشهایت رو بگیری تا شن داخل آن نشود، و درون آن قدم برداری، گام به گام.

اینجا خبری از خورشید، ماه، مسیر، و حسی از زمان نیست. تنها چیزی که هست شن‌های سفید معلق در هوا شبیه به استخوان‌های پوکیده. چنین طوفانی را باید تصور کنی. تنها راه زنده ماندن.


و کاری کنی ذرات شن درون تو ندمد. فشار هوا و طوفان را بر روی پوستت احساس می‌کنی، و چیزی نمانده تو را ببلعد.


حق اشتباه کردن نداری.


"با پایان طوفان حتی به یاد نخواهی آورد که چگونه از آن گذشتی، و چطور زنده ماندی."


حتی اطمینان نداری آیا طوفان تمام شده یا نه. ولی ی چیزی مسلم است:


"زمانی که از طوفان خارج شدی، دیگر همان آدمی نیستی که قدم در داخل طوفان گذاشتی."