علاقهمند به بازاریابی محتوایی | البته تو ویرگول بیشتر دلی مینویسم. مرسی از ویرگول که این تریبون رو بهم اختصاص داد... همین دیگه :)
📘 خلاصه کتاب «هنر شفاف اندیشیدن»

معمولاً ما آدمها در طول روز در حال انجام کارهای ذهنیای مثل فکرکردن، تصمیمگیری، انتخابکردن و... هستیم. اما سؤال اینجاست که آیا واقعاً درست فکر میکنیم؟ آیا همیشه تصمیمات درستی میگیریم؟ آیا همیشه بهترین گزینه رو انتخاب میکنیم؟ پاسخ به این سؤالها و پیشبینی دنیایی که هرگز تجربهاش نکردهایم، کار سختیه. اما پیشبینی میکنم که هرچی بیشتر خطاهای خودمون رو بشناسیم، میتونیم زندگی بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم.
این کتاب به تصمیمگیری، شناخت و خطاها از جنبههای روانشناسی میپردازه. حدس میزنم خوندن این کتاب همونطورکه روی من تأثیر گذاشت، روی فکرکردن، تصمیمگیری، انتخابکردن و... شما هم تأثیر بگذاره. مخصوصاً وقتی که یه لبخندی میاد رو لبتون، چون خیلی از این مواردی که بهشون اشاره خواهیم کرد احمقانه هستن. البته در بعضی جاها نویسندۀ کتاب طوری صحبت میکنه که شاید باعث خشکشدن ریشۀ امید در شما بشه! که نیاز داره جنبهتون برای روبهروشدن با حقیقت بالا باشه.
نکتۀ جالب دیگهای که تو این کتاب دیدم اینه که عناوینی که بهعنوان خطاهای شناختی ذهن انسان عنوان میشه، تو بعضی کتابهای دیگه در حوزۀ بازاریابی، تبلیغات و... بهعنوان راهکارهایی برای تأثیرگذاشتن روی انسانها عنوان شده. انگار که اون خطاهای شناختی ذهنی که ما انسانها داریم، تو یه سری حوزۀ دیگه واقعاً کاربردیه! به بیان دیگه اینکه گویی این کتاب میخواد به جنگ کتابها و سخنرانیهای انگیزشی بره؛ یعنی میخواد بگه که خیلی از اطلاعاتی که در دنیا توسط نویسندگان که اتفاقاً بعضاً مشهور هم هستند نوشته میشه، ازنظر علمی صحیح نیست.
کتاب هنر شفاف اندیشیدن سعی داره ارزشهایی که در ذهن آدمها شکل گرفته رو تغییر بده. میشه گفت که اموری نظیر سود و زیان، فروش بیشتر، پیشرفت و موفقیت و... تعبیر واقعی زندگی مبتنی بر ارزشها نیست، بلکه اینها نتیجۀ تلاش آدمها برای بهدستآوردن نیازهای خودشونه.
این کتاب سعی میکنه با اشاره به شناخت غلط از ارزشهای واقعی، شما رو به فکرکردن و تغییردادن ترغیب کنه. اگه به محتوای بعضی از این سخنرانیهای انگیزشی هم دقت کنید، میبینید که معمولاً اون چیزی که بهعنوان موفقیت و دستاورد مطرح میشه صرفاً جنبۀ مادی و فیزیکی (پول، ماشین و...) داره و لزوماً هم با سعادت بشر، احساس خوشحالی و آرامش هممعنی نیست.
دربارۀ نویسنده:

هنر شفاف اندیشیدن (The Art of Thinking Clearly)، نوشتۀ رولف دوبلی (Rolf Dobelli) است. او متولد سال ۱۹۶۶ است. رولف دوبلی نویسنده، رماننویس و کارآفرین سویسی و فارغالتحصیل مدیریت کسبوکار (MBA) و دکترای فلسفۀ اقتصاد از دانشگاه سنتگالن سویس (University of St.Gallen) است. او از هم بنیانگذاران getAbstract هست که بهعنوان بزرگترین فراهمآورندۀ خلاصۀ کتاب شناخته شده.
اگر دوست داشتید میتونید رولف رو در سایت شخصی و توییتر هم دنبال کنید.
تألیف کتاب هنر شفاف اندیشیدن یکی از دلایل اصلی مشهورشدن اوست. رولف در جایی در مقدمۀ کتابش آرزو میکنه که:
اگر ما انسانها بتوانیم بزرگترین خطاهای فکری را بشناسیم و از آنها در زندگی شخصی، شغلی یا در دولتمان پرهیز کنیم، ممکن است شاهد جهشی در موفقیت خود باشیم. نیازی به حیلههای جدید، طرحهای نوین، ابزار غیرضروری و کارهای طاقتفرسا نیست؛ تمام آنچه ما بدان نیاز داریم، پرهیز از بیخردی است.
مقدمۀ کتاب:
عادل فردوسیپور در مقدمهای بر ترجمۀ فارسی میگه:
تصور کنید در زمین فوتبال هیچ خطایی اتفاق نمیافتاد. آن وقت واژهای به نام پنالتی، اخطار و اخراج هم معنا نداشت. اشکها و لبخندها محو میشدند و زیبایی فوتبال هم رنگ میباخت. آدمها شبیه رباتهای برنامهریزیشدهای بودند که وظیفهشان بردن، بدون کوچکترین اشتباه بود.حالا تصور کنید در این جهان پهناور که هزاران زمین فوتبال را در خود جای داده، قرار میشد هیچ انسانی دچار خطا و اشتباه نشود. آیا جهان بهتری داشتیم، جنگافروزیها به پایان میرسید، جرم جنایت از صحنه روزگار محو میشد، انسانها با همدیگر روابط بهتری برقرار میکردند؟ پاسخ به این پرسشها و پیشبینی جهانی که هرگز تجربهاش نکردهایم کار دشواری است؛ اما قابل پیشبینی آن است که هرچه بیشتر خطاهای خود را بشناسیم، رویکرد بهتری به زندگی خواهیم داشت. ازآنجاکه خطاهای بشری در طول حیاتش از الگوهای مشابهی پیروی میکند امکان شناختن آنها نیز امری ممکن است.
رولف دوبلی، در مقدمۀ کتابش چنین نوشته:
ناتوانی در شفافاندیشی، یا بهقول متخصصان «خطای شناختی»، یک انحراف اصولی از منطق است، انحراف از افکار و رفتار بهینه، عقلانی و مستدل. منظور من از «اصولی» خطاهای گاهبهگاه در تصمیمگیری نیست، بلکه منظور اشتباههای متداول و موانعی بر سر راه منطق ماست که دائماً ما را گرفتار میکنند: الگوهایی که نسلهای گوناگون در قرون مختلف تکرار میکنند. مثلاً دستبالاگرفتن اطلاعات خودمان خیلی متداولتر از دستکمگرفتنشان است. یا خطر ازدستدادن یک چیز خیلی بیشتر ما را برانگیخته میکند تا امکان بهدستآوردن یک چیز مشابه.
عادل فردوسیپور در تأیید صحبتهای دوبلی در جای دیگری از مقدمه بر ترجمۀ فارسی نوشته:
یک شوک خلاقانه به ذهن در جهت زدودن انباشتهای زایدش، شناسایی پیشفرضهای ساختگی اشتباهات متداول و موقعیتهای کاذبی که بهواسطۀ خطاهای ذهنی دچارش میشویم. کاوشی است در شناخت واضحتر خطاهای انسانی که در زندگی کارکردهای متفاوت و بعضاً متضادی دارد. برخی از آنها انسان را از خطر نابودی نجات میبخشد و برخی دیگر مانع از خردورزی و شفافاندیشیدن میشود. درک فرایند اندیشیدن و دامهایی که ذهن بر سر راهش قرار میدهد کار سادهای نیست و بی سبب نیست رولف دوبلی کتابش را هنر شفاف اندیشیدن نام نهاده است.
اینکه انتظار داشته باشید این کتاب باعث معجزه بشه انتظار زیادیه! یعنی مثلاً اینکه انتظار داشته باشید بعد از خوندن همین یه دونه کتاب تفکر شما کونفیکون بشه؛ چراکه به تمرین و اصلاح در طول زمان نیاز هست. اصلاً شاید همین طرز تفکر کونفیکونشدن با یه کتاب هم خودش یه خطای ذهنی باشه. در واقع این کتاب سعی میکنه به ذهن شما نوعی الکتروشوک بده تا ذهن شما سروسامون بگیره.
نوشتۀ پشت جلد کتاب:
آیا تابهحال...
- زمان صرف چیزی کردهای که در آینده احساس کنی ارزشش را نداشته؟
- پول زیادی برای خرید اینترنتی پرداخت کردهای؟
- به انجام کاری که میدانی برایت مضر است اصرار کردهای؟
- سهام خود را خیلی زود یا خیلی دیر فروختهای؟
- موفقیت را نتیجۀ کار خود و شکست را نتیجۀ تأثیر عوامل بیرونی دانستهای؟
- روی یک اسب بهاشتباه شرط بستهای؟
اینها نمونههایی هستند از خطاهای شناختی ذهنی ما که در تفکر روزمرۀ خود دچارشان میشویم. اما با شناخت چیستی آنها و دانستن نحوۀ شناساییشان، میتوانیم از آنها دوری کنیم و تصمیمهای هوشمندانهتری بگیریم.
هستۀ اصلی کتاب:
این کتاب در ۹۹ فصل نوشته شده. دوبلی در هر فصل کتاب با بیان یه خاطره یا رخداد واقعی سعی کرده به بسیاری از خطاهای شناختی ذهن انسان که به شکل غیرعمدی و ناخودآگاه مرتکب میشه بپردازه که باعث میشه ما متوجه بشیم چه تصمیماتی میتونه اشتباه باشه و چرا نباید چنین تصمیماتی بگیریم.
همونطورکه خود نویسنده هم در مقدمۀ کتابش ذکر میکنه، فهرست خطاهاش کامل نیست و خطاهای دیگهای رو هم خود ما میتونیم بهش اضافه یا کم کنیم. البته باتوجهبه اینکه این ۹۹ تا تمام خطاهای شناختی ذهن انسان نیست، حدس میزنم نویسندۀ کتاب بیشتر از اینکه دغدغۀ جمعآوری یک فهرست جامع و کاربردی رو داشته باشه، سعی کرده به کمک یه عدد جذاب، یه حس خوب رو به ذهن خوانندۀ کتاب القا کنه.
برخی از فصلهای جالب کتاب هنر شفاف اندیشیدن
در ادامه سعی کردم به برخی از فصلهای جالب و کاربردی از این ۹۹ فصل بپردازم.
- خطای بقا: چرا باید به قبرستانها سری بزنی؟
نمیشه که همه برنده باشیم. حتی تو بازی موفقیت هم یه عده برنده هستند و یه عده بازنده. وقتی کسی مثل رولف دوبلی کتاب منتشر میکنه و میترکونه، باید رفت دید در این قبرستان چند نفر کتابشون رو چاپ کردند؛ ولی هیچوقت کتابشون نتونست پرفروش باشه و هزاران نفر رو ببینیم که کتابشون رو نوشتند، ولی ناشری حاضر به چاپش نشده و دهها هزار نفری که با رؤیای نوشتن کتابشون تو دل زمین خوابیدند. - توهم بدن شناگر: آیا دانشگاه هاروارد شما را باهوشتر جلوه میدهد؟
اگه بخواید هدفی رو انتخاب کنید، هدفقراردادن دیگرانی که در حال حاضر در حالت ایدئالِ هدفمون هستند موجب توهمزدنمون خواهد شد. برای اینکه بدن ما شبیه بدن یک شناگر حرفهای و خوشفرم و سیکسپکدار بشه، لازمه قبل از دستوپا زدن تو قسمت پرعمق استخر جلوی آیینه به ژنتیک و استعدادهای بدنیمون نگاه کنیم. این شنا نیست که بدن شناگرها رو خوشفرم و سیکسپکدار میکنه، بلکه این افرادی با بدن خوشفرم هستند که شناگر میشن. فرم کلی بدن شناگرها یکی از عوامل انتخابشونه، نه نتیجۀ فعالیتهای ورزشیشون. - توهم دستهبندی: چرا ابرها را به شکلهای مختلف میبینی؟
احتمالاً تا حالا به ابرهای تو آسمون خیره شدید و اونها رو به حیوانات و چیزهای دیگه تشبیه کردید. این کاریه که ذهن ما بهصورت خودکار انجام میده. ذهن ما شروع به دستهبندی و شبیهیابی اتفاقات اطرافمون میکنه، چون ذهن ما دنبال الگوئه. بعدش ذهنمون در خودش روابط علت و معلولی درست میکنه و ما فکر میکنیم که دلیل یه اتفاق از یه روند منظم نشأت گرفته. خیلیوقتها اتفاقها فقط اتفاق هستند و نظمی در شکلگیریشون ندارند. - تأیید اجتماعی: اگه پنجاهمیلیون نفر چیز احمقانهای بگویند، آن چیز کماکان احمقانه است.
عنوانی که خوندم، جملهای از آناتول فرانس (Anatole France) است که مشخصاً به بحث تأیید اجتماعی میپردازه. تأیید اجتماعی به بیان ساده یعنی دنبالهروی آدمها از انتخاب سایر آدمها، به شکلی که هرچی این انتخابها در سطح و اندازۀ بزرگتری صورت بگیره، تمایل ما به انتخاب اون انتخاب بیشتر میشه و ناخوداگاه جنبۀ اشتباهش رو نادیده میگیریم. ساده بخوام بگم اینکه باید به راهی که اکثریت میرن شک کنیم و نظر جمعی آدمها رو بهصورت پیشفرض درست در نظر نگیریم و سعی کنیم با سؤالپیچکردن و بررسی جوابها تصمیم بگیریم. - خطای هزینۀ هدررفته: چرا باید گذشته را فراموش کنی؟
قیمت خرید سهام چیزی نباید مبنای تصمیمگیری ما برای فروشش باشه. باید شاخص منطقیتری داشته باشیم؛ مثلاً توجه به اینکه آیندۀ اون سهام چی میتونه باشه. این موضوع به شکل خیلی دیوونهواری صادقه که هرچی کالا ضرر بیشتری بده، سرمایهگذارها تمایل بیشتری برای نگهداشتن سهام اون کالا دارند. انگار دلشون نمیاد که رهاش کنند بره. مثلاً خود ما وقتی تو سینما هستیم و وسط فیلم متوجه میشیم که اون فیلم رو دوست نداریم، واسه اینکه احساس نکنیم پولمون هدر رفته میشینم و تا آخر فیلم رو میبینیم که البته اینجوری بدتر هم هست؛ چون اینجوری زمانمون هم داره هدر میره. خلاصه اینکه میرسیم به همون ضربالمثل قدیمی که میگه: «جلوی ضرر رو از هرجا بگیریم منفعته.» - خطای مرجعیت: تسلیم مرجعیت نشو
مراجع مسئول همواره به دنبال جلب توجهاند و همیشه راهی پیدا میکنند تا وجهۀ خود رو تقویت کنند. پزشکان و محققان روپوش سفید میپوشند. مدیران بانکی کت و شلوار و کراوات به تن میکنند. پادشاهان تاج بر سر میگذارند. مرجعیتها مانند مد لباس متغیرند و جامعه هم به همون میزان از اونها تبعیت میکنه. در نتیجه، هروقت میخوای تصمیم بگیری، به این فکر کن چه مراجعی ممکنه بر استدلالهات اثر گذاشته باشند. مثلاً اگه از مرجعیت دینی تبعیت نکنیم و خلاف دستور زندگی کنیم، از بهشت رونده میشیم. پس وقتی به یکی از اونها در واقعیت برخوردی، تمام تلاشت رو بکن که در برابرش مقاومت کنی. - اثر مقایسهای: دوستان سوپرمدل خود را در خانه رها کن
«اثر مقایسهای» تصور غلط و متداولیه که نشون میده اگه ما خودمون چیزی داشته باشیم که زشت یا ارزون باشه، چیز دیگرِ نداشته رو قشنگ و گرونقیمت در نظر میگیریم. شما در واقع با قضاوتهای مطلق مشکل دارید.
با بمباران تبلیغاتی که سوپرمدلها در اونها نقشآفرینی میکنند، حال این افراد رو تا حدودی جذاب میبینیم. اگه به دنبال همسر هستی، هیچگاه با دوستان سوپرمدلت بیرون نرو. بقیۀ مردم تو رو کمتر از اونچه هستی جذاب میبینند. تنها برو یا حتا بهتر از این، دو دوست زشتت رو با خودت ببر. - خطای دردسترسبودن: چرا یک نقشۀ غلط را به نبود نقشه ترجیح میدهیم؟
آیا کلمات انگلیسیای که با حرف «K» شروع میشن بیشتر از کلماتی هستند که «K» حرف سوم اونهاست؟ جواب: تعداد کلمات انگلیسیای که «K» حرف سوم اونهاست، بیش از دو برابر کلماتیه که با حرف «K» شروع میشن. چرا بیشتر مردم باور دارند که برعکس اون درسته؟ چون میتونیم به کلماتی که با «K» شروع میشن سریعتر فکر کنیم. اونها در حافظۀ ما دردسترسترند.
خطای دردسترسبودن به شما میگه ما با استفاده از مثالهایی که خیلی ساده به ذهن میان، تصویری از دنیا میسازیم. البته که این کار بیهودست؛ چون در واقعیت، صرف اینکه یه اتفاق راحتتر به ذهن ما خطور میکنه دلیلی بر پرتکراربودن اون نیست. بهخاطر خطای دردسترسبودنه که ما درک و برداشت صحیحی از ریسکها و خطرها در ذهن خود نداریم. - خطای داستان: حتی داستانهای واقعی هم افسانهاند
دو داستان از ادوارد مورگان فورستر (Edward Morgan Forster) رماننویس انگلیسی نقل میکنم تا ببینیم کدوم یکی رو بهتر به خاطر خواهید سپرد؟
۱) پادشاه مرد، ملکه هم مرد؛
۲) پادشاه مرد، ملکه هم دق کرد و مرد.
بیشتر مردم داستان دوم رو بهتر به خاطر خواهند سپرد؛ چون در آن فقط توالی مرگها نیست، بلکه ازنظر احساسی به هم وصل میشن. داستان ۱، فقط یه «گزارش» واقعیه؛ اما داستان ۲ در خودش «معنا» داره. ما با تاریخ جهان هم همین کار رو میکنیم؛ جزئیات رو در قالب یه داستان باثبات میگنجانیم. ناگهان چیزهایی رو درک میکنیم. مشکل اصلی داستانها اینه که یه احساس نادرست از درککردن به ما میدن که ناگزیر باعث میشن ما ریسکهای بزرگتری بکنیم و روی لایۀ نازکی از یخ قدم بگذاریم. - خطای بازنگری: چرا باید دفترچه خاطرات داشت؟
خطای بازنگری از متداولترین خطاهاست. بهدرستی میتوان اون رو پدیدۀ «من به تو گفته بودم» نامید. وقتی به گذشته نگاه میکنیم، همهچیز واضح و اجتنابناپذیر به نظر میرسه. وقتی مدیرعاملی بهخاطر خوشاقبالیش به موفقیت میرسه، با نگاه به گذشته احتمال موفقیت خود رو بسیار بیشتر از احتمال واقعی اون ارزیابی میکنه. یه توصیه: «خاطراتت رو بنویس.» پیشبینیهای خودت رو یادداشت کن، آن هم دربارۀ تغییرات سیاسی، شغلت، وزنت، بازار بورس و... . بعد، گاهی یادداشتهای خودت رو با وقایع بیرونی مقایسه کن. از اینکه چه پیشگوی ضعیفی هستی، شگفتزده خواهی شد. - اثر بیشاعتمادی: چرا مرتب دانش و تواناییهایت را دستبالا میگیری؟
ما دائماً دانش و تواناییهای خود رو دستبالا میگیریم؛ اون هم به مقدار زیاد. اثر بیشاعتمادی ارتباطی با نتایج نهایی تخمین نداره، بلکه در اون اختلاف بین اونچه شخص میدونه و اونچه فکر میکنه میدونه، مهمه. جالبه بدونید: متخصصان بیش از عامۀ مردم در معرض بیشاعتمادی هستند. اگه از یه استاد اقتصاد بخواید قیمت نفت رو در پنج سال آینده پیشبینی کنه، به اندازۀ جواب یه نگهبان باغوحش از واقعیت فاصله خواهد داشت. باوجوداین، استاد پیشبینی خود رو با قطعیت اعلام خواهد کرد. درنتیجه، آگاه باش که تو معمولاً دانش خود رو دستبالا میگیری. به پیشبینیها بدبین باش، بهخصوص اونهایی که از جانب افراد به اصطلاح متخصص ابراز میشه. با تعیین برنامههات، سناریوی بدبینانه رو در نظر بگیر. به این صورت برای قضاوت واقعبینانهتر از شرایط، امکان بهتری داری. - اثر مالکیت: به هیچچیز بیش از حد وابسته نباش
میتوان با قطعیت گفت ما در جمعکردن اشیا بسیار ماهرتریم تا در دورریختن اونها. این پدیده نهتنها این مسئله رو که چرا خونۀ خود رو با اثاثیۀ بهدردنخور پر میکنیم توجیه میکنه، بلکه نشون میده چرا عاشقان تمبر و ساعت و قطعات هنری بهسختی حاضرند از اونها جدا بشن.
درنتیجه، خیلی به چیزی وابسته نباش. فرض کن اونچه در اختیار داری چیزی است که «جهان» بهطور موقت به تو امانت داده و میتونه در یه چشم به هم زدن اون رو (یا حتی بیشتر از اون رو) از تو بگیره. - گروهاندیشی: فاجعۀ دنبالهروی
اگه خود رو میون یه گروه نزدیک و همعقیده پیدا کردی، باید اونچه در ذهنت میگذره بیان کنی، حتی اگه گروه به اون علاقهای نشون نده. فرضیات ضمنی رو زیر سؤال ببر، حتی اگه این کار باعث بشه از آسایش دور باشی. اگه رهبری یه گروه رو بر عهده داری، یه نفر رو بهعنوان «مخالف» منصوب کن. اون احتمالاً محبوبترین فرد گروه نخواهد بود، اما شاید مهمترین عضو باشه. - خطای کمبود: چرا آخرین شیرینی جعبه دهان تو را آب میاندازد؟
رومیها معتقدند «کمیاب باارزش است.»تبلیغات میگن: «فقط تا وقتی سهامها سود میدهند.» پوسترها هشدار میدن: «فقط امروز.» صاحبان گالریها از همین خطای کمبود سوءاستفاده میکنند و نشونههای قرمز «فروخته شد» رو زیر نقاشیهای خود میگذارند تا کارهای باقیموندۀ خود رو نمونههایی کمیاب معرفی کنند که باید هرچه سریعتر اونها رو خرید. درنتیجه، پاسخ معمول به کمبود باعث ایجاد خلل در شفافاندیشی میشه. ارزش محصولات و خدمات رو صرفاً براساس قیمت و مزایای اونها بسنج. اینکه یه محصول در حال اتمام است یا پزشکان لندن به آن علاقهمند شدهاند نباید در ارزشش اثرگذار تلقی بشه. - استدلال استقرایی: چطور مردم را از چند میلیون پولشان خلاص کنیم؟
تفکر استقرایی لزوماً جادهای به سمت نابودی نیست، اما میتونه نتایج مخربی نیز داشته باشه؛ باوجوداین نمیتونیم با نبودن اون کنار بیایم. اطمینان داریم وقتی سوار هواپیما میشیم، قوانین آیرودینامیک همچنان معتبرند. تصور میکنیم کسی در خیابون بهصورت تصادفی به ما حمله نمیکنه. اینها نقاط اتکایی هستند که بدون اونها قادر به زندگی نیستیم. اما باید یادمون باشه که قطعیتها موقتیاند.
استقرا ما رو گمراه میکنه و به نتیجهگیریهایی نظیر این میرسونه: «بشر همواره جان سالم به در برده. پس ما هم قادر خواهیم بود با هر چالشی در آینده مقابله کنیم.» در نگاه اول خوب به نظر میرسه، اما نکتۀ حائز اهمیت اینه که چنین اظهارنظری میتونه فقط از جانب بشری باشه که تابهحال جون سالم به در برده. - کمکاری اجتماعی: چرا تیمها تنبلاند؟
وقتی مردم کاری رو با هم انجام میدن، عملکردهای فردی کاهش پیدا میکنه. این شگفتآور نیست؛ چون نیروی مصرفشده ازطرف ما با وجود کاهش، بهطور کامل صفر نمیشه. کمکاری اجتماعی فقط در عملکرد فیزیکی ما اتفاق نمیافته. ما به لحاظ ذهنی هم کمکاری میکنیم. برای مثال، در جلسهها، هرچی تیم بزرگتر باشه، مشارکت فردی ضعیفتر میشه. اما به محض اینکه شرکتکنندگان به یه تعداد مشخص برسند، عملکرد ما ثابت میشه. مهم نیست گروه شامل بیست نفر باشه یا صد نفر، اینرسی بیشینه حاصل شده. درنتیجه، مردم در گروهها نسبت به وقتی که تنها هستند متفاوت رفتار میکنند. در غیر این صورت، اصلاً گروهی در کار نمیبود. با آشکارشدن عملکردهای فردی، تا حد امکان میتوان نقاط ضعف گروهها رو خفیف کرد. زنده باد شایستهسالاری! زنده باد جامعۀ عملکردمحور! - خطای انتساب ذاتی: هیچوقت از یک نویسنده نپرس رمانش شرح حال خودش است یا نه.
خطای انتساب ذاتی بهطور مشخص برای تراشیدن وقایع منفی و تبدیل اونها به بستههای تروتمیز، مفیده. وقتی شرکتها نتایج خوب یا بد خود رو اعلام میکنند، الگوی مشابهی رو میبینیم. همۀ نگاهها به سمت دفتر مدیریت تغییر جهت میدن؛ حتی اگه حقیقت رو بدونیم. موفقیتهای اقتصادی، بیشتر به شرایط عمومی اقتصاد و جذابیت بازار بستگی داره تا رهبری عالی. جالب اینه که شرکتهایی که در صنعت دچار مشکلاند، مدیران خود رو به تناوب عوض میکنند و چنین اتفاقی چقدر بهندرت در بخشهای در حال ترقی رخ میده. درنتیجه، اونقدر که مجذوب صحنۀ تماشای زندگی هستیم، مردم روی صحنه بینقص و خودمختار نیستند. در عوض، اونها از موقعیتی به موقعیتی دیگه جستوخیز میکنند. اگه میخوای بازی کنونی رو درک کنی، واقعاً درک کنی، بازیگران رو فراموش کن. با دقت به رقص اثرهایی توجه کن که بازیگران بازیچۀ اون هستند. - اثر هالهای: هر کسی در اوج، زیبا به نظر میرسد
اثر هالهای وقتی اتفاق میافته که تنها یه جنبۀ ما رو جذب میکنه و چگونگی نگاه ما به تصویر کلی رو تحتتأثیر قرار میده. اثر هالهای جلوی دیدن خصوصیتهای واقعی رو میگیره. برای خنثیکردن این اثر، باید از ارزش ظاهری فراتر بریم و از برجستهترین ویژگیها فاکتور بگیریم. - واژهبندی: مهم نیست چه میگویی، مهم این است که چگونه میگویی
این دو جمله رو در نظر بگیر:
۱) هی، سطل آشغال پر شده!
۲) عزیزم، اگه بتونی سطل آشغال رو خالی کنی عالی میشه.
مهم نیست چه میگویی، مهم این است چگونه میگویی. اگه یه پیام به روش متفاوت فرستاده بشه، به روشهای متفاوت هم دریافت میشه. در روانشناسی، این تکنیک «واژهبندی» نامیده شده.
تفسیرکردن، نوع پرطرفداری از واژهبندیه. تحت قوانین آن، آشفتگی در قیمت سهام «در حال اصلاح شدن» نامیده میشه. قیمت بیش از حد یه ملک «سرقفلی» نامیده میشه. کسی که اخراج شده «مشغول ارزیابی شغلش» است. سرباز کشتهشده، بدون توجه به اینکه بدشانسی یا حماقت چقدر در مرگش دخالت داشته، به «قهرمان جنگی» تبدیل میشه.
درنتیجه، بدون هر اونچه بیان میکنی تا حدودی واژهبندی داره، چه حقیقتی که از یه دوست مورد اعتماد شنیدی، چه مطلبی که در روزنامهای معتبر خوندی، تحتتأثیر واژهبندیه. حتی همین فصل از کتاب. - خطای عمل: چرا تماشاکردن و صبرکردن شکنجه است؟
وقتی موقعیتی جدید یا نامشخصه، خطای عمل برجستهتر میشه. خیلی از سرمایهگذاران ناتوانیشان برای قضاوت در بازار سهام رو با حرکات بیشفعالانه جبران میکنند. البته چنین کاری هدردادن وقته. درنتیجه، در شرایط جدید یا متزلزل احساس ناچاری میکنیم؛ اینکه باید حتماً کاری کنیم، هر کاری. بعد از انجام این کار، احساس بهتری داریم؛ حتی اگه با این عمل سریع یا بیش از حد اوضاع رو بدتر کرده باشیم. پس وقتی شرایط نامشخصه، عقب بایست تا اینکه تمام گزینههات رو ارزیابی کنی. هرچند ممکنه این کار با تحسین مواجه نشه. «تمام مشکلات بشر، در ناتوانی اون در آرام و تنها نشستن در یک اتاق ریشه داره» این رو بلز پاسکال (Blaise Pascal) هنگام مطالعه در خانهاش نوشت.
مؤخرۀ کتاب:
پاپ ژولیوس دوم (Julius II) از میکلآنژ (Michelangelo) پرسید: «راز نبوغت رو به من بگو. چگونه مجسمۀ داوود، شاهکار تمام شاهکارها رو ساختی؟» جواب میکلآنژ این بود: «ساده است. هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم.»
بیا صادق باشیم. ما بهدرستی نمیدونیم چه چیزی عامل موفقیت ماست. نمیتونیم بهدقت بگیم چه چیزی خوشحالمون میکنه. ولی با قطعیت میتونیم بگیم چه چیزی موفقیت و شادی ما رو نابود میکنه. این درک، با وجود سادگیش، بسیار اساسیه: دانستن منفی، یعنی شناخت نبایدها، بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت، یعنی شناخت بایدهاست.
شفافاندیشی و زیرکانه عملکردن بهمعنی بهکارگیری شیوۀ میکلآنژه: بر داوود تمرکز نکن. بهجای اون، بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و اون رو بتراش. تمام خطاها رو کنار بزن. در این صورت شفافاندیشی ظاهر میشه.
مشخصات کتاب:
- عنوان اصلی: The Art of Thinking Clearly
- عنوان فارسی: هنر شفاف اندیشیدن
- نویسنده: رولف دوبلی (Rolf Dobelli)
- مترجمان: عادل فردوسیپور، بهزاد توکلی نیشابوری، علی شهروز ستوده
- نوبت چاپ: هفتادویکم
- نشر: چشمه
- تعداد صفحات: ۳۲۵
- قیمت: ۳۸٫۰۰۰ تومان
برای خریدن این کتاب میتوانید به نشر چشمه مراجعه کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
📘 خلاصه کتاب «بهترین قصهگو برنده است»
مطلبی دیگر از این انتشارات
کیف پول دیجیتال (Digital wallet) چیست؟ + مزایا و معایب
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای پایان همکاری با «موتنرو» ❤️