علاقهمند به بازاریابی محتوایی که نتیجۀ کنجکاویها و موشکافیهام رو توی «ویرگول» منتشر میکنم. خوشحال میشم بخونید. 😉
نگاهی به مسیر چهارسالۀ «رسانۀ نیماتودِی»؛ از شروع تا واگذاری

دنیای بلاگری، دنیای پر از لذت برای من. تقریباً همۀ کسانی که من را از نزدیک میشناسند از علاقۀ بیحدوحصر من به موضوع بلاگینگ باخبرند. راستش فکر کردن به یک موضوع، نوشتن دربارهش، پرسوجو کردن، خط زدن و دوباره نوشتن و نهایتاً منتشر کردن برای من یک فرآیند باارزش و دوست داشتنیه؛ اصلاً خود زندگیه. البته نه چیزی شبیه به اینفلوئنسرهای اینستاگرامی - افرادی که اسم خودشون را بلاگر گذاشتند، اما دریغ از نوشتن یک بلاگپست!
علاقۀ بیش از حد من به این موضوع باعث میشه که موقع حرف زدن دربارۀ بلاگپست و اتمسفر آن، چشمهام برق بزنند. وقتهایی که تو جمع دوستهام هستم، آنها به شوخی بهم میگن که «نیما تو هر موضوعی را میتونی به یک بلاگپست تبدیل کنی! تا حالا فکر کردی چه موضوعی را نمیتونی به بلاگپست تبدیل کنی؟»
همین علاقهام به دنیای بلاگینگ باعث شد تا کمکم در کنار خوندن بلاگپستهای بقیه، خودم هم شروع کنم به نوشتن تا بتونم خودم را محک بزنم. اوایل از دلنوشته و روزمرهنویسی روی کاغذ شروع شد و بعد آرامآرام نوشتههای کاغذی به کلماتی تو قالب Word تبدیل شدند و بعد فایلهای Wordبه یک صفحۀ با URL توی فضای وب تغییر حالت دادند.
اما مهمترین نتیجۀ این پیگیریها و علاقۀ وصفنشدنی من به بلاگری، راهاندازی «رسانۀ نیماتودی» بود. رسانۀ آموزشی نیماتودی را عین چشمهام ازش مراقبت کردم تا به جایی که لیاقتش را داره برسه. و خوشحالم، خیلی خوشحالم از اینکه تونستم این رسانه را به این جایگاه برسونم؛ به همان جایی که انتظارش را داشتم. الان با اعتمادبهنفس خاصی و با همون چشمهای براق از شادی میتونم بگم که نیماتودی تبدیل شده به یکی از بزرگترین و مهمترین تجربههام توی کارنامۀ کاریم و تو زمینۀ بازاریابی محتوایی.
حالا که ۴ سال (۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰) از زمان راهاندازی رسانۀ نیماتودی میگذره، اخیراً یک اتفاق خوب دیگه هم برای این رسانه افتاده و نیماتودی جز کوچکی از ویپدیا، بلاگِ بزرگترین آژانس تبلیغاتی آنلاین کشور، یعنی صباویژن شده. الان فکر میکنم زمان مناسبی باشه برای اینکه با هم به این مسیر نگاهی بندازیم و دستاوردهای این رسانه را تو این چند سال بررسی کنیم. سخن را کوتاه میکنم و به اصل مطلب میپردازم. با من همراه باشید.
رسانۀ آموزشی نیماتودی در شش پرده
تو این بخش، با توجه به اتفاقاتی که تو این چند سال رخ داد، من سعی میکنم مهمترین آنها را برای شما تو شش پرده توضیح بدم.
پردۀ اول: تولد بلاگ
راستش سال ۱۳۹۶ که تصمیم گرفتم بلاگ شخصیم را راهاندازی کنم، دلایل مختلفی وجود داشت که میتونست من را از این کار منصرف کنه؛ دلایلی مثل رشد شبکههای اجتماعی، کمحوصلهتر شدن مخاطبها و کاهش تبوتاب بلاگنویسی تو فضای وب فارسی و... اما خب این موضوعات دلایل قانعکنندهای نبودند تا من را از این تصمیم منصرف کنند. من تصمیمم را گرفته بودم و میخواستم یک بلاگ شخصی و دلی راه بندازم و توش شروع کنم به نوشتن از خودم، کارهام و اتفاقات مهمی که دور و برم میافتاد. من تصمیمم را برای تولد بلاگم گرفته بودم.
از روزهای ابتدایی تا ۲ سال بعد، اغلب موضوعات بلاگپستهای من، پاسخ به سؤالات تکراریای بود که همکارهام، دوستان و اقوام تو زمینۀ کاری و شخصی براشون پیش میآمد. یعنی به جای اینکه بخوام یک سؤال تکراری را هر بار براشون بهصورت وویس یا تکست جواب بدم، یک بار جوابم را تو قالب بلاگپست آماده میکردم و تو بلاگم بارگذاری میکردم. اینجوری دیگه لازم نبود هربار بهشون جواب بدم و هرکسی سؤالی داشت خیلی راحت لینک بلاگپستم را براش می فرستادم.
هدف من از نوشتن بلاگپستها، پاسخهای جامع و کامل بود که تمام جوانب سؤالات شخصی و کاری توی آن گنجانده شده بود؛ بهقول خارجیها، یک نوشتۀ آسمانخراش (Skyscraper). خوشبختانه، توجه من به موضوعات و پرداختن به تمام جزئیات، باعث شد تا با گذر زمان و با تولید و انتشار این بلاگپستها، مخاطبانم به این درک برسند که نوشتههای من، همۀ جوانب یک موضوع را در نظر میگیرندـ به قول قدیمیها از موتورش میرم داخل و از اگزوز میام بیرون.
درواقع، با این بلاگپستها، خیال مخاطبانم را راحت کرده بودم. آنها بهجای اینکه بخواند برند چندتا لینک را بخونند یا به چند سایت و منبع سر بزنند تا به پاسخ سؤالی که براشون پیش آمده برسند، کافی بود یک بار پستهای من را بخونند. همین دقتم باعث شده بود تا مخاطبانم به کامل و قابل اتکا بودن بلاگپستهام اعتماد کنند تا این حد که وقتی بلاگپست جدیدی منتشر میکردم، هنوز نخونده و بدون اطلاع از نوشتۀ من، شروع به بازنشرش میکردند! تا حالا بعداً سر فرصت آن را بخونند. من جوابم را با اعتماد مخاطبانم گرفته بودم و این من را خوشحالتر میکرد.
اعتمادی که مخاطبانم به قلمم پیدا کرده بودند، به من اعتمادبهنفس داده بود و با خودم میگفتم نیما، آنها قلمت را دوست دارند و نوشتههات براشون اهمیت داره، پس بنویس براشون. در ادامه، همین اعتماد به خودم و اعتمادبهنفسم باعث شدند تا بلاگپستهایی را که توی شبکههای اجتماعی منتشر کرده بودم به کتاب تبدیل کنم. نهایتاً من تو قالب یک مجموعه کتاب کاغذی سه جلدی با عنوان کتاب کالبدشکافی شبکه های اجتماعی تمام آن نوشتهها را چاپ و منتشر کردم. حس خوب مدام بیشتر و بیشتر میشد، چشمهام بیشتر برق میزد، امیدوار شده بودم که نوشتههام تبدیل به کتاب شدند. حس و حال خاص و عجیبی داشت.

در کنار این کامل و جامع بودن بلاگپستها واسه اینکه آنها متفاوتتر از بقیۀ بلاگپستهای فضای وب فارسی دیده بشند، یک کار دیگه هم همزمان شروع کردم: تو موضوعاتی که انتخاب کرده بودم برای نوشتن بلاگپست، با افراد متخصص هر حوزه هم مصاحبه کردم؛ کاری که تبدیل شد به امضای بلاگپستهام.
مثلاً وقتی تصمیم گرفتم دربارۀ آژانسهای دیجیتال مارکتینگ تو ایران یک بلاگپست بنویسم، مجبور شدم دهها ساعت وقت بگذارم و با بیش از ۵۰ نفر مصاحبه کنم تا این مصاحبهها را به یک مجموعه بلاگپست کاملاً بومی و تجربی تبدیل کنم. درنهایت، مجموعهای که منتشر کردم آنقدر کامل و جامع بود که حیفم آمد آنها فقط تو قالب بلاگپست باشند، پس با حساب تجربۀ خوب قبلی، که از چاپ و انتشار کتاب داشتم، رفتم سراغ تبدیل کردن آنها به یک کتاب دیجیتال با عنوان آژانس دیجیتال مارکتینگ چیست؟ کتابی جامع دربارۀ آژانسهای دیجیتال مارکتینگ.

طی دو سال، از سال ۹۶ تا ۹۸، چیزی حدود ۱۲۰ تا بلاگپست دربارۀ موضوعات مختلف نوشتم که خیلی از آنها تو حوزۀ شبکههای اجتماعی بودند. اما بعد از گذشت دو سال، فهمیدم که برخی از آنها خیلی نمیتونند کارآمد باشند یا با ذهن و فکر امروز من سازگار نیستند، پس، تعدادی از آنها را که فکر میکردم کارساز نیستند حذف کردم و تعدادی را هم به صفحۀ ویرگولم انتقال دادم و فقط بلاگپستهایی را تو بلاگم نگه داشتم که مرتبط با شبکههای اجتماعی بودند.
پردۀ دوم: از بلاگ شخصی به رسانۀ آموزشی
راستش توی این دو سال، خیلی از دوستان و اطرافیان بهم پیشنهاد دادند که چون بلاگ تو خواننده داره، ما هم علاقهمندیم آنجا مطلب منتشر کنیم. ولی بلاگ من شخصی بود و عملاً امکان همچین کاری نبود. از طرف دیگه، خیلی از دوستهام به من میگفتند که دوست دارند مثل من بنویسند، اما این کار خیلی زمانبر بود، چون من باید به تکتک بهشون بازخورد میدادم.
درنهایت، با اصرار آنها و همینطور علاقۀ خودم به انجام کار تیمی، اوایل سال ۱۳۹۸ بود که تصمیم گرفتم بلاگ را از حالت شخصی به یک بلاگ تیمی تبدیل کنم! و اسمش را از «بلاگ شخصی نیما شفیعزاده» به «رسانۀ نیماتودی» تغییر بدم.
نیماتودی، رسانهای بود تو حوزۀ شبکههای اجتماعی که مفاهیم اصلی و اساسی این حوزه را به زبانی ساده روایت میکرد. ما در ابتدای راه فقط ۴ نفر بودیم: من، زینب، شکیبا و سینا. با این اوصاف، دستبهکار شدیم و شروع کردیم برای رسانه هویت بصری بسازیم، تقویم محتوایی درست کنیم و بهجای هفتهای یک بلاگپست، بهصورت مرتب، هفتهای ۳ تا بلاگپست تولید و منتشر کنیم. با حضور بچهها توی تیم، فعالیت نیماتودی منظمترو بیشتر شده بود.
پردۀ سوم: نیماتودی، بزرگتر میشود!
شش ماه اول سال ۹۸ به همین ترتیب سپری شد. اما با گذشت زمان، تعداد درخواستها برای نویسندگی توی نیماتودی در حال افزایش بود و افراد بیشتری برای همکاری با تیم ما تمایل نشان میدادند. ما وارد مرحلۀ جدیدی شده بودیم، پس نیاز بود تا این رسانه را گسترش بدیم. در اولین قدم، فرم شروع همکاری را داخل نیماتودی گذاشتیم تا داوطلبان بتونند درخواستشان را برای نویسندگی ثبت کنند. درنتیجه حدود ۱۰۰ نفر فرم را پر کردند و درخواست همکاری برای ما فرستادند که بعد از بررسی نهایی، ۱۰ نفر از آنها پذیرفته و به جمع نویسندگان نیماتودی اضافه شدند.
بعد از اضافه شدن همتیمیهای جدید ما روزانه یک بلاگپست جدید منتشر میکردیم. متنها توی ترلو (Trello) گذاشته میشدند و بچهها هر هفته یک بلاگپست را آماده میکردند. مسئولیت مدیریت و نظارت روی بلاگپستهای بچهها را شکیبا به عهده داشت و بعد از نهایی شدن، فایل را به دست زینب برای ویراستاری میرساند و کارهای آمادهسازی برای انتشارش را هم من انجام میدادم.
بزرگترین چالش من تو این مدت، ایجاد و پررنگ کردن حس همدلی و همکاری بین بچهها بود، چون هرکداماز اعضای تیم یک جای دنیا بودند، یکی ترکیه، یکی مشهد، یکی تهران و... و ما مجبور بودیم کارها را کلاً تو ترلو و گروه تلگرامی پیش ببریم. خوشبختانه با همکاری و همدلی خود بچهها کارها سروسامان پیدا کرد و با برگزاری جلسات آنلاین هفتگی و دیدارهای حضوری همهچیز بهخوبی پیش رفت.
پردۀ چهارم: اعتبار اسم نیماتودی
تو این دو سال که بچهها شروع به نوشتن کرده بودند، من آنقدر روی بلاگپستهاشون کامنت دادم که دیگه یواشیواش خودشون شروع کردند کامنتها را به فرمولهای بلاگپستنویسی تبدیل کنند. همین فرمولها، تبدیل شدند به نسخۀ اولیۀ چارچوب نگارشی تو نیماتودی. البته من هم بیکار ننشستم و این چارچوب نگارشی، که برگرفته از دل کامنتهای خودم بود، را به یک کتاب تبدیل کردم تا هرکسی که میخواد بلاگپستهای اثربخش و ساختارمند بنویسه از تجربیاتی که تو بلاگپست نوشتن و خوندن دارم استفاده کنه؛ این تجربهها تو قالب کتابی با عنوان اصول تولید محتوای متنی چاپ و منتشر شدند.

یکی دیگه از نتایج مهمی که از همکاری دوسالۀ این تیمِ پانزدهنفره تو رسانۀ نیماتودی حاصل شد، تولید و انتشار ۳۰۰ بلاگپست با بازدید ترافیک روزانه تا بیش از ۳۰۰۰ نفر بود!
از اتفاقات خوب نیماتودی توی این سالها فعالیت بچههای مستعد با آن بود. همین موضوع، نیماتودی را بهعنوان یک رسانۀ هدفمند در زمینۀ تحلیل و بررسی شبکههای اجتماعی سر زبانها انداخت و به اعضای تیم کمک کرد تا بیشتر دیده و شناخته بشوند. راستش، وقتی بچهها برای مصاحبۀ کاری به شرکتی میرفتند و آن شرکت متوجه میشد که آنها با نیماتودی همکاری میکنند، طور دیگهای روی سواد و تجربهشان حساب باز میکرد. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند و زیبا بود - همان حکایت برق زدن چشمها، همون خوشحالی. نیماتودی تونسته بود به بهتر و بیشتر دیده شدن اعضای دوستداشتنی تیمش تو اکوسیستم کمک کنه و چه اتفاقی بهتر از این.
پردۀ پنجم: توقف فعالیت
تو همۀ این سالها، اصلیترین مشکل ما تو رسانه نیماتودی، مسئله درآمدزایی بود. درواقع نمیشد بدون درآمدزایی کار را به روال قبل پیش برد. چون به مرور زمان، همکاری ما، جنبۀ رفاقتی پیدا میکرد و از حالت حرفهای خودش خارج میشد.
به این ترتیب، من مدلهای درآمدی مختلفی را که میتونستند برای رسانه نیماتودی مناسب باشند پیدا و بررسی کردم. برای مثال، تو تحلیل نمونههای داخلی، میتونم به سردمداران حوزۀ تکنولوژی یعنی سایتهای دیجیاتو و زومیت اشاره کنم که مدل درآمدزایی نهایتاً منجر میشه به تن دادن به تبلیغات بنریِ داخل سایت، رپورتاژ و... مواردی که بههیچعنوان مورد علاقۀ من نبودند. من دلم میخواست با محتوای باکیفیت و وقت و انرژیای که صرفش میکنیم درآمدزایی داشته باشیم. اما خب کاری نبود که به این راحتیها میسر بشه.
یکی از مدلهای درآمدی متداول توی دنیا، مدل اسپانسرشیپی بود. به طوری که یک بلاگپست با اسپانسر شدن یک کسب و کار خاص نوشته میشه و تو پاراگراف انتهایی مقاله به آن مجموعه و خدمات و مزایایی که ارائه میکنه اشاره میشه. این مدل درآمدزایی را مدتی امتحان کردیم و تونستیم حدود ۲۰ میلیون تومان درآمد کسب کنیم. اما این مبلغ حتی کفاف هزینههای هاست و دامین ما را هم نمیداد.
درضمن، این مدل، داخل کشور خیلی شناختهشده نبود و کمتر کسی تمایل داشت به این شکل برای محصولش هزینه کنه. چون وقتی که به آنها پیشنهاد میدادیم تا اسپانسر بلاگپست ما بشند، سریع جواب میدادند که منظورتون رپورتاژه! خدای من. نه رپورتاژ یعنی بلندگو تو دهن رسانۀ ما و ما این کار را نمیکنیم. هدف ما معرفی کسبوکار شماست، اما از یک موضع بیطرف. همین!
البته مدلهای درآمدی دیگهای هم بود، مثل فروختن دوره یا ارائۀ سرویس و... که هیچکدام مدل مناسبی برای رسانۀ نیماتودی نبودند یا خودمون علاقهای به این سبک کسب درآمد نداشتیم. درنتیجه هیچکدام از این مدلها برای ما کار نمیکرد.
باتوجه به این شرایط، بعد از مشورت و همفکری با اعضای تیم به این نتیجه رسیدیم که با این وضعیت نمیشه نیماتودی را ادامه داد و باید فعالیتش را علیرغم میل باطنیمان متوقف کنیم. با این وصف، در تاریخ 9 شهریور ۱۴۰۰، نیماتودی آخرین پست خودش را آپلود کرد و بعد از آن به فعالیتش پایان داد؟! گرفتن این تصمیم برای ما خیلی سخت بود. کسانی که منو میشناختند میدونستند که تولد و رشد نیماتودی برای من چقدر مهم و پرزحمت بوده. اما خب یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بیپایانه!
پردۀ ششم: نیماتودی عضو کوچکی از یک تیم بزرگ
بعد از اعلام تصمیمِ تلخ ولی قطعی، نیماتودی را برای فروش، واگذاری یا سرمایهگذاری به مزایده گذاشتم. راستش سختگیری و تعصب خاصی هم روی مدل فروش یا واگذاریش نداشتم، چون تیم پانزدهنفرۀ این رسانه، بزرگترین و ارزشمندترین سرمایۀ من بودند. ما با هم یک حس خوب را تجربه کرده بودیم. البته که نیماتودی هم طی این پروسهها داشت از دست میرفت.
اما این پایان کار نبود. ما طی مذاکراتی که با افراد و مجموعههای مختلف داشتیم با مجموعۀ صباویژن برای همکاری به نتیجه رسیدیم. قرار شد نیماتودی جزئی از بلاگ این مجموعه بشه. طبیعتاً این بهترین و جذابترین پیشنهاد ممکن برای من بود تا بتونم تیمم را حفظ کنم. برای نیماتودی یک مسیر متفاوت باز شد و ما حالا علاوه بر اینکه به کارمان ادامه میدیم، البته با همان تیم سابق (ولی با اسم صباویژن)، موانعی هم که تا پیش از این سرراهمان داشتیم برطرف شدند و مسیر برایمان هموارتر شد.
با مراجعه به دستهبندی شبکههای اجتماعی تو بلاگِ صباویژن با عنوان ویپدیا میتونید به محتواهای قدیمی نیماتودی دسترسی داشته باشید و همچنین، تو خودِ ویپدیا هم به تعداد زیادی محتوای دیگه تو حوزۀ تبلیغات و دیجیتال مارکتینگ میتونید دسترسی داشته باشید.
و در آخر هم اینکه من این فرصت همکاری با مجموعۀ بزرگ و حرفهای صباویژن را غنیمت میشمارم و سعی میکنم با رفع کمبودها و نواقص و پرداخت بهتر و پوشش کاملتر محتواهای دنیای هیجانانگیز تبلیغات و بازاریابی دیجیتال، خواستهها و نیازهای مخاطبان را شایستهتر پاسخگو باشم.
در آخر هم خوشحال میشم که هرچقدر که با رسانۀ نیماتودی حال میکردین، چیزی ازش یاد گرفته بودین یا هر حس دیگهای رو که بهمون داشتین، تو قسمت کامنتهای این نوشته برامون بنویسین تا واسمون یادگاری بمونه. ;)
قدردانی
اینجا جا داره از تکتک اعضای تیمم تشکر و قدردانی کنم. ما از روزهای اول، که راه خیلی مشخص و هموار نبود، سعی کردیم تو یک مسیر پر از مه قدمهای درستی برداریم و دیدید که برداشتیم. ممنونم از تک تکتون. ❤️
سینا شیعهنواز، شکیبا شاملو، زینب صادقینژاد، بهنام نیکدهقان، مهراد روستا، علیرضا داودینیا، مانی شکیبایی، حدیث خیرآبادی، سحر محمدی، سمیه رفیعی، یگانه محسنیپویا، فاطمه صابونی، بهار فلاح، علی کاشی، حسین نیرینی، زینب فرخی، فرزانه مجتهد، الاهه انصاری، پوریا جامعی، ریحانه رمضانی، نازنین جوکار، شیوا پورفیلیه و شیوا روشنی
سؤالاتی که باید هنگام مصاحبۀ شغلی از مصاحبهکننده بپرسید
🎁 مزایای ارسال هدیۀ تبلیغاتی چیست؟
💰 منظور از دونیشن (Donation) یا حمایت مالی چیه؟