آسیب‌هایی که تقلب کردن برای من داشت


این پست به صورت ویدیویی در اینستاگرام و یوتیوب هم قابل مشاهده است

خیر، من استاد دانشگاه یا معلم مدرسه نیستم. از این‌هایی هم نیستم که تقلب سختشون بوده یا دلایل اخلاقی‌ای داشتن که تقلب نکردن. اتفاقا برعکس، به غیر از دو سال آخر دانشگاهم در تمام مقاطع دیگه همیشه تقلب کردم و همیشه هم دفاع داشتم برای کارم (یا حداقل دلیل کافی برای عدم تقلب نداشتم). بعد چند سال به این نتیجه رسیده‌م که تقلب کردن در مدرسه و دانشگاه اتفاق مثبتی نبود. یک سری مزایای کوتاه مدت و مقدار قابل توجهی معایب بلند مدت. و قراره اون‌ها رو به اشتراک بذارم.

قبل از هر چیزی، دو تا از بزرگ‌ترین ضربه‌هایی که خوردم رو می‌نویسم. ضربه‌هایی که تا قبل اینکه بخوری متوجه نمیشی داری در مسیرش حرکت می‌کنی. وقتی متوجه میشی که دیگه اون فرصت رو از دست دادی و حالا صرفا باید برای جبران تلاش کنی.

انجام دادن کار سخت، بلد بودن می‌خواد

اکثر کارهایی که روزمره انجام میدیم کارهای سخت و غیرجذاب هستن. سختی‌شون یا به خاطر حوصله سر بر بودنشونه یا به خاطر پیچیدگی خود اون کار یا هر چیز دیگه‌ای. انجام این کارها بلد بودن می‌خواد. منظورم اون عمل خاص نیست. منظورم همین هست که آدم بتونه خودش رو از نظر ذهنی قانع کنه که بره اون کار سخت و حوصله سر بر رو انجام بده. چه هر شب مسواک زدن باشه، چه تایپ کردن ۱۰ صفحه کاغذ توی کامپیوتر چون رئیست بهت گفته، چه هر روز صبح به مرغ‌های تو مزرعه غذا دادن. همشون سختن، همشون غیرجذابن و در عین حال همشون باید انجام بشن وگرنه زندگی‌مون با سختی مواجه میشه.

آدم به صورت طبیعی علاقه‌ای به این کارها نداره و دائم می‌خواد ازشون فرار کنه و ذهن آدم فقط با تمرین می‌تونه به این توان برسه که بدون اتلاف وقت بره و اون کار رو انجام بده. و درس خوندن تمرین خوبی برای این کار بود. تمرین خوبی بود چون اولا درس خوندن خیلی کار سختی هست، دوما چون درس خوندن به زمان هم محدوده و می‌تونی خیلی شفاف ببینی که اگه به زمان موعد نرسی نمره رو از دست میدی و سوما، چون بیش از هر کار دیگه‌ای می‌تونی در درس خوندن ببینی که شاید این‌هایی که داری می‌خونی کاملا بی‌فایده باشن برات. به عبارت دیگه، یاد می‌گیری حتی اون کاری که به نظرت هیچ فایده جانبی‌ای برات نداره ولی صرفا باید انجام بشه رو انجام بدی.

و این فرصتی بود که من شخصا از دست دادم. اکثر اوقات به خاطر همین سختیِ گفته شده، انجام نمی‌دادم درس و تمرین‌ها رو و یا دو سه روز آخر تحت فشار خیلی شدیدی قرار می‌دادم خودم رو که بتونم یه نمره قابل قبول بگیرم یا مجبور میشدم تقلب کنم. اما امروز که نگاه می‌کنم به زندگی، می‌بینم خیلی از این کارهای سخت هستن که روزانه باید انجام بدم ولی انگار هنوز یاد نگرفتم خودم رو قانع کنم بشینم ۲ ساعت پشت میز و این کار رو انجام بدم. دقیقا کاری که در سال‌های دبیرستان می‌تونستم با چیز بی‌اهمیتی مثل نمره‌های میان‌ترم و پایان‌ترم مدرسه تمرین کنم و یاد بگیرم و این فرصت رو خودم برای خودم سوزوندم.

توهم راه فرار همیشگی

شاید بدترین ایراد تقلب کردن این بود که در طول ۵-۶ سال این توهم رو برای من ایجاد کرد که «همیشه یه راه فرار هست». ولی حقیقت این بود که نیست. تا وقتی توی مدرسه باشی می‌تونی همه امتحان‌ها رو شب آخر بخونی ولی وقتی بری دانشگاه نمیشه. دقیقا به همین شکل که کارها بزرگ‌تر و حجیم‌تر میشن، تا وقتی مسائل آدم درسِ مدرسه و دانشگاه هست می‌تونی همه تمرین‌ها رو از یکی دیگه بگیری بنویسی ولی به محض اینکه از محیط تحصیلی خارج میشی دیگه اینطوری نیست. یه نفر کنار دست تو نیست که مشغول انجام دادن دقیقا همین کاری باشه که تو داری انجام میدی تا تو بتونی از اون بگیری و کپی کنی. هر کسی کارهای مخصوص خودش رو داره. و تو بخوای یا نخوای امروز با تقلب کردن سر موارد بی‌ربط داری این عادت رو در ناخوداگاه خودت شکل میدی.

دو تا نکته‌ی اصلی اینجا هستن که اولا، آدم بعد از اینکه شکست می‌خوره می‌فهمه راهش اشتباه بوده نه در حینش! این مساله انقدر مهم هست که چندین بار روش تاکید کنم. آدم وقتی میفهمه «این درس رو نمیشد شب آخر جمع کرد» که سعی کردی شب آخر جمع کنی و نشده، و الان دیگه دیره. نکته دوم اینه که آدم عادت میکنه و اون توهمی که اشاره کردم ایجاد میشه. توهم اینکه «حالا می‌دونم این کار یه هفته زمان می‌خواد ولی اگه بذارم دو روز آخر هم اوکیه یه راهی براش پیدا میشه» ولی متاسفم اینطور نیست. و مجددا، زمانی متوجه این قضیه میشی که تعداد خوبی از کارها و وظایفت رو موفق نشدی انجام بدی - چون تا روز آخر فکر میکردی یه راه فراری پیدا میشه بالاخره، ولی جلسه آزمونی وجود نداشته که بتونی داخلش از برگه یکی دیگه جواب‌ها رو ببینی. خودت بودی و خودت، و شکست خوردی.

صادقانه بخوام بگم، این مساله تاثیر جزیی‌ای روی اعتماد به نفس آدم‌ هم داره. اگه همیشه خودت کارهات رو انجام بدی این اعتماد به نفس رو به دست میاری که «من می‌تونم کارهام رو انجام بدم» ولی اگه همیشه در حال تقلب بوده باشی احتمالا باوری که ایجاد میشه برات اینه که «من خودم از پس کارهام بر نمیام». حتی اگه در ظاهر این رو نگی، وقتی یکی یه کاری بهت می‌سپره واکنشت این باور رو نشون میده - که با اعتماد به نفس و مطمئن به خودت کار رو قبول می‌کنی یا ته دلت حس می‌کنی تو انجام‌دهنده کار نیستی و باید بیخیالش شی.

پرتکرارترین بهانه‌هایی که متقلبین استفاده می‌کنن

شماره ۱: این درس‌ها هیچ فایده‌ای برای من ندارن

اوکی ببین دو تا مساله اینجا هست. اولیش رو همیشه آدمای باتجربه در مقاطع بالاتر به من می‌گفتن و من احساس می‌کردم حرف مفت می‌زنن چون من خودم شرایط زندگیم رو بهتر می‌دونم. و اون این بود که «خیلی از چیزایی که فکر می‌کنی به دردت نمی‌خورن اتفاقا به درد می‌خورن و مهمن». با احتمال خوبی من هم اینجا این‌ها رو تعریف کنم برای شما تاثیری نداره چون شما هم طبیعتا فکر می‌کنید از شرایط خودتون کاملا آگاهید ولی بسته به رشته یا درسی که دارید می‌خونید، احتمال خوبی هست که خیلی از مفاهیمی که فکر می‌کنید به درد نمی‌خورن در آینده به کار بیان. حداقلش اینه که به شما یه فضای ذهنی از اون حوزه میدن. خیلی چیزا به خودی خود کاربرد شاید نداشته باشن ولی دونستنشون مساوی بلد بودن یه عالمه ایده در اون حوزه ست؛ ایده‌هایی که در مسائل دیگه بسیار استفاده میشه و ایده‌هایی که شاید هرگز متوجه نشید دلیل اینکه بلد هستین‌شون اینه که یه سری چیز به نظر بی‌کاربرد رو بلد بودین.

مساله دوم که به من نگفته بودن و بعدا احساسش کردم این بود که کارها و وظایفی که ما روزانه انجام می‌دیم خیلی شبیه همن. خیلی از کارهایی که انجام می‌دیم و درس‌هایی که می‌خونیم شاید به خودی خود دیگه هیچ وقت تو زندگی‌مون استفاده نشن ولی دارن ما رو از نظر ذهنی قوی‌تر می‌کنن. و اون ذهن قوی‌تر چیزیه که دنبالش هستیم. فلان مبحث ریاضی که هیچ وقت در کار من به دردم نخواهد خورد داره به من کمک می‌کنه بتونم با اعداد در فرم‌های مختلف سریع‌تر محاسبه انجام بدم و این چیزیه که به درد من می‌خوره. دقیقا مثل اینه که یه نفر بره باشگاه بدن‌سازی و مربی بهش بگه دمبل بزن. و در حین دمبل زدن دائما اعتراض کنه که «آخه دمبل زدن کجای زندگی مهمه؟ من مطمئنم هیچ وقت تو زندگیم لازمم نمیشه که بلد باشم دمبل بزنم». آره لازم نمیشه ولی دمبل زدن داره کمک می‌کنه بدن قوی‌تری داشته باشی که کارهای دیگه بکنی. متاسفانه در بحث ذهنی، قوی شدن ذهن خیلی راحت دیده نمیشه مثل قوی شدن بدن برای همین متوجهش نمیشیم. ولی این تفاوت وجود داره. تفاوت حرف زدن یه آدمی که تحصیلات دانشگاهی قابل توجهی داره با کسی که موفق به گرفتن دیپلم نشده برای همه مشخصه. با اینکه تو دانشگاه به آدم حرف زدن یاد نمیدن، ولی به آدم کلی درس میدن که ساختار فکر کردنش رو می‌چینه و اون ساختار فکر کردن بعدا توی ساختار حرف زدنش هم تاثیر می‌ذاره، چون ذهنش قوی‌تر شده.

شماره ۲: نظام آموزشی معیوبه و من مدرک می‌خوام

همین اول کار در این تفکر مشکل هست به عقیده من. اگه نظام آموزشی معیوبه مدرکش رو چرا می‌خوای؟ برو عمرت رو صرف چیز دیگه‌ای کن که به نظرت بیهوده و معیوب نیست. من که کم ندیدم مثال آدم‌هایی که مدرک رو گرفتن و همه یه برهه‌ای از زندگی از خودشون پرسیدن «واقعا چرا اون مدرک رو گرفتم وقتی دارم یه کار دیگه می‌کنم کلا با زندگیم؟» مطمئنم تو هم کم ندیدی از این موارد. خیلی‌هاشون هم آدم‌هایی هستن که واقعا موفق هستن! ولی باشه، فرض می‌کنیم که شرایط زندگیت طوریه که بهترین راه موفقیت برات گرفتن مدرک از این نظام آموزشی‌ای هست که به نظرت معیوب میاد.

حتی اگر این مدرک به نظرت لازم میاد برای موفقیتت، مدرکی که لازمش داری قراره مدرک «من تونستم از این نظام آموزشی معیوب گذر کنم و مدرکش رو بگیرم» هست نه اینکه «من تونستم در این نظام آموزشی معیوب از بقیه افراد تقلب کنم و کار اون‌ها رو به جای کار خودم جا بزنم تا بهم این کاغذ رو بدن». اگر واقعا فکر می‌کنی این مدرک به دردت می‌خوره خب برو بگیرش. ولی اینکه دیگران مدرک رو برای تو بگیرن واقعا بعیده هیچ جایی به کارت بیاد. یا جایی که می‌خوای از مدرک استفاده کنی واقعا به اون علم و توان پشت مدرک نیاز داره که خب بعد یک هفته متوجه میشن مدرکت تقلبی بوده و بیرونت می‌کنن، یا به علم نیاز نداره ولی برای تشریفات مدرک ازت می‌خوان! تجربه نه چندان وسیع من میگه برای چنین جایی کار نکنی بهتره. چون این نگاه قرار نیست فقط موقع استخدام وجود داشته باشه. اگر موقع استخدام مدرک تشریفاتی لازم داشته باشن فردا هم موقع کار و ارتقا و ماموریت و هر چیز دیگه‌ای که باشه می‌بینی که تشریفات جای بالاتری داره و اذیتت می‌کنه. همه رو اذیت می‌کنه. آدم‌ها دوست دارن به خاطر توان‌مندی‌هاشون به موفقیت دست پیدا کنن و تقدیر بشن نه تشریفات‌شون. بگذریم از اینکه با کار کردن در چنین جایی داری همون اول خودت رو در محیط کاری قرار میدی که همه آدم‌های استخدام شده آدم‌های تشریفاتی هستن و باید هر روز تو محیط کار چیزهایی رو ببینی که آزارت میدن و شب بیای تو شبکه‌های مجازی برای ما تعریف کنی از اینکه «چه قدر فرهنگ کار ما بده» و غیره.

شماره ۳: ولی بقیه که تقلب کردن می‌گن هیچ وقت ضرر نکردن

ببینید من با اطمینان نمی‌گم اونا ضرر کردن و متوجه نشدن یا ضرر کردن و الکی میگن؛ شاید واقعا ضرر نکرده باشن. ولی یه مساله‌ای که مهمه در ذهن داشته باشید اینه که آدم‌ها خیلی وقت‌ها می‌خوان برای خودشون شریک جرم پیدا کنن. یعنی خیلی وقت‌ها یه کاری انجام دادن یا انجام می‌دن که خودشون خیلی مطمئن نیستن ازش و نگاه جامعه هم نگاه مثبتی نیست بهش، در نتیجه برای اینکه حس بهتری بگیرن بقیه رو تشویق می‌کنن که اونا هم این کار رو بکنن. چون وقتی چند نفر دیگه هم اون کار رو انجام بدن تا حدی به کارشون تایید داده شده و خوشحال میشن. مثال فضای تحصیلیش همین هست که یکی می‌خواد کلاس رو بپیچونه سعی می‌کنه یکی از رفیقاش رو هم پیدا کنه که با هم بپیچونن. این موضوع خودش یه پست دیگه‌ست و اینجا بیشتر از این وارد جزییات نمیشم.

شماره ۴: ولی بقیه دارن تقلب می‌کنن

خب که چی؟ نه فقط در این مثال به خصوص بلکه در هر مثالی، تصمیم‌گیری با توجه به کاری که بقیه دارن می‌کنن بهترین فرصت‌ها رو از شما می‌گیره. اگه شخصا حس می‌کنید تقلب کار مفیدیه خب حله این ربطی به اینکه دیگران می‌کنن نداره. ولی اگر به این باور رسیدین که ضرر تقلب بیشتر از فایدشه، اینکه بقیه دارن این کار رو انجام میدن به هیچ وجه نباید معیار تصمیم‌گیری شما باشه. چه به خاطر خودتون که فرصت‌هاتون رو به پای اشتباه دیگران از دست می‌دید، چه به خاطر کل سیستم که شما هم دارین دست به دست دیگران کمک می‌کنین معیوب‌تر بشه تا باز یکی دیگه بهانه شماره ۲ رو داشته باشه و بگه «سیستم معیوبه پس منم تقلب می‌کنم».



چند نکته پایانی هم از مشاهداتم در طول تحصیل و مشاهداتم از تحصیل دیگران بخوام اضافه کنم این هست که اولا، گاهی تقلب کردن واقعا ظلم به دیگرانه. امتحان دانشگاه معمولا اینطور نیست، امتحان میان‌ترم دبیرستان معمولا اینطور نیست، ولی خیلی از شرایط هستن. مثلا کنکور یا هر آزمون ورودی دیگه‌ای. این جور جاها تقلب کردن مستقیما ظلم کردن به یک نفر دیگه‌ست و اینکه «خب بقیه هم دارن می‌کنن» توجیه قابل قبولی نیست. همون‌قدر که چون بقیه دارن آشغال میریزن روی زمین دلیل نمیشه شما هم آشغال بریزی و این کثیفی رو وسیع‌تر کنی.

به طریق مشابه، گاهی این تقلب کردن وقتی خیلی وسیع بشه اعتبار اون موسسه یا گروه یا اسم رو از بین می‌بره. موسسه‌ای که معروف بشه به اینکه همه آدم‌ها توش تقلب می‌کنن موسسه خوبی نیست و خب همه اون افرادی که تقلب کردن دست به دست هم دادن که این ضربه رو به گروهی که خودشون عضوی ازش هستن بزنن. هیچ کدوم از اون افراد به تنهایی کار بزرگی نکردن ولی هیچ کدوم از اون افراد هم بی‌تقصیر نیستن. یه بار یکی از دوستان تعریف می‌کرد با مسئول یه مسابقه‌ای در خارج از کشور صحبت می‌کرده و وقتی متوجه شدن این دوست ما ایرانیه ازش پرسیدن «ما تعداد زیادی از تقلب‌هایی که تو مسابقه می‌بینیم مربوط به شرکت‌کننده‌های ایرانی هست. آیا تقلب یه امر پذیرفته شده‌ست در کشور شما؟» و این شاید بزرگ‌ترین نمونه خراب کردن اعتبار گروهی که توش عضو هستین باشه.

بدون اینکه فشار خاصی بیارم به حافظه‌م، همین الان سه نفر از بچه‌های دانشگاه رو یادمه که به روش‌های عجیب غریب وارد دانشگاه شدن و در طول تحصیل هم تمام درس‌ها رو با تقلب و کپی کردن اومدن جلو. واقعا قابل تقدیر بود که چطوری بدون اینکه هیچ چیزی یاد بگیرن انقدر خوب دارن به جلو حرکت می‌کنن ولی هر سه‌شون در سال‌های آخر تحصیل رو ترک کردن. یکیشون دقیقا در آخرین ترمش. چون حس کردن دیگه نمی‌تونن ادامه بدن ولی راستش رو بخواین به نظر من چون حس کردن «خب الان که فارغ‌التحصیل شم بعدش چی؟». چون خودشون می‌دونستن کاری بلد نیستن و اون ترک‌تحصیل‌شون هم دقیقا یک فرار از شرایطی بود که داخلش قرار گرفته بودن.

من این فرصت رو داشتم که تا امروز در ۳ دانشگاه مختلف درس بخونم. دو دانشگاه در داخل ایران و یک دانشگاه در خارج از ایران. یک چیز رو اگر بتونم با اطمینان بگم راجع به این محیط به خصوص (یعنی دانشگاه) این هست که فارغ از امکانات محیط و توان اساتید و غیره، فایده‌ای که دانشجوها می‌تونن برای هم داشته باشن خیلی بیشتر از همه چیزهای دیگه هست. فضایی که دانشجوهای اون دانشگاه ایجاد می‌کنن بیش از هر چیزی به رشد (یا عدم رشدشون) کمک می‌کنه و بزرگ‌ترین حسرتم این بود که اون دانشگاه اولی که درش درس خوندم به جای فضای یاد گرفتن و فعالیت‌های دانشجویی و غیره، فضای پیچوندن و تقلب و امتحان کنسل کردن و این‌جور چیزها رو داشت. دوستانم در دانشگاه‌های دیگه رو می‌دیدم که دارن فرصت‌های خوبی رو به خاطر فضای مثبتی که ایجاد شده به دست میاوردن و حسرت می‌خوردم. در این رابطه هم پستی در آینده خواهم نوشت.

و در آخر، مسئولیت کارتون رو بپذیرید. اگه حال نداشتی درس بخونی و الان شب امتحانه خب بیوفت امتحانت رو. حال نداشتی و تصمیم گرفتی درس نخونی، الان هم یه عاقبتی وجود داره و آدم منطقی می‌پذیره عاقبت کارش رو. اگه دیشب رفتی مهمونی و ساعت‌ها بهت خوش‌گذشته و زمان کافی نداری که این تمرین رو انجام بدی و ارسال کنی خب اوکی بپذیر این مسئولیت رو. دوست داشتی تصمیم بگیری و بری مهمونی و هزینه‌ش هم این بوده که یه تمرین درس رو از دست بدی. حداقل این کار کمک می‌کنه به آدم که درک دقیق‌تری از خودش و تصمیم‌گیری‌هاش داشته باشه و در آینده بهتر عمل کنه. از من بپرسید میگم اخراج شدن از دانشگاه هم حتی هزینه خوبیه برای اینکه آدم این مسئولیت‌پذیری رو یاد بگیره، چون آدم مسئولیت‌پذیر که فرار نمی‌کنه از عواقب معمولا تصمیم بهتری می‌گیره.