همواره در جستجو
صبح خلاق، مامن آدم ها
من فکر میکنم که احساس تعلق داشتن، مهم ترین چیزی است که آدم را به جلو حرکت می دهد. وقتی به جایی احساس تعلق داری، برای رشدش تلاش میکنی، برایش دلسوزی و دوست داری آن جا بمانی. نه تنها به رفتن فکر نمیکنی بلکه هر روز از اینکه هنوز اینجا هستی راضی و سپاسگزاری.
تجربه من در صبح خلاق
صبح خلاق! اولین بار، این نام را از زبان یکی از دوستانم شنیدم. نیازی نبود که حتی برایم توضیح دهد که صبح خلاق چیست. قبل از این که بخواهد بگوید، من عاشق اسمش شدم!
جمعه ها روزهایی بود که من به باشگاه ورزشی می رفتم و نمی توانستم در رویداد ها شرکت کنم. اما مدام صبح خلاق را پیگیری می کردم تا روزی که بتوانم یک جمعه را برایش خالی کنم.
بالاخره شد. خرداد 98، اولین تجربه من از رویداد صبح خلاق بود. من به قصد شنیدن سخنرانی آمده بودم، اما دیدم که چیزهایی فراتر از سخنرانی هم هست و اصلا همین چیزها به صبح خلاق معنا می دهد و از دیگر رویداد ها متمایزش می کند. از آدم هایش خوشم آمده بود. از مجری روی صحنه بگیر تا عکاس ها و آن هایی که دم در بودند. همه، همه را دوست داشتم.
حدود نه ماه بعد، این آدم ها تبدیل به دوستانم شدند! اسفند 98 درحالی که شرایط آن زمان، اعتماد به نفس، قلب، اعتماد و اطمینانم به آدم ها را شکسته بود، تصمیم گرفتم کاری برای خودم انجام دهم.
ارائه 30ثانیه ای در مقابل جمعیت 500 نفری صبح خلاق، کاری بود که قرار بود به من قوت قلب بدهد. قرار بود یک تغییر باشد در زندگی ام. انجامش دادم. در دوازدهمین رویداد صبح خلاق، رویدادی که جشن یک سالگی صبح خلاقِ نازنین بود، من یک ارائه 30ثانیه ای داشتم.
توصیف حس و حال آن روزم، برایم سخت است. موقعیت عجیبی بود، یک قدم رو به جلو. به خودم اعتماد نداشتم اصلا. اما این، کاری بود که تصمیم گرفته بودم انجام دهم. تمام مدت استرس داشتم، استرس داشت از چشم هایم میزد بیرون. اما به روی خودم نمی آوردم.
بالاخره نام من خوانده شد. وقتش رسیده بود. با بدنی لرزان روی سن رفتم. اتاق بازرگانی، استیج بلندی داشت. آن بالا که رسیدم، از تصویر بزرگ خودم روی صفحه نمایشگر و انبوه جمعیت مشتاق، وحشت کردم.
منتظر بودند من چیزی بگویم و من فقط دلم می خواست میکروفون را پس بدهم و از ارائه انصراف بدهم. اما با یک نفس عمیق، جمله هایی که حفظ کرده بودم را به بیرون پرتاب کردم.
در میان صحبت هایم، چشمم به محسن طاهری افتاد. یکی از سخنران های قبلی صبح خلاق که حالا روی صندلی وی آی پی نشسته بود و با لبخندی که در آن رضایت دیدم، به من نگاه میکرد. بعد از اتمام ارائه، دست زدن آدم ها به من انرژی داد و صادقانه بگویم، این آغاز تغییر در زندگی من بود.
یک ماه بعد، من عضوی از این خانواده دوست داشتنی بودم. من آدم درونگرایی هستم. دیر آدم ها را به حریمم راه میدهم و دیر با آدم ها صمیمی میشوم.
صبح خلاق، اولین جایی بود که از ابتدا حس کردم که به آن تعلق دارم. به آدم هایش اعتماد کردم و بدون این که خودم بخواهم، آدم هایش را از ته قلب دوست داشتم و هنوز هم دارم.
صبح خلاق به من یک خانواده و یک مسیر جدید برای زندگی داد. صمیمیتی که هیچ جای دیگر نظیرش را ندیدم و دوستانی که همیشه به نیکی از آن ها یاد میکنم. صبح خلاق فقط رویداد برگزار نمیکرد، آدم های شهر را بغل میکرد که التیام شان دهد، که رشد شان دهد و کنارشان باشد.
ما فقط یک تیم 20نفره نبودیم و نیستیم. ما همه مردم شهریم. من در این مدت آدم های زیادی را دیده و شناخته ام که اگر بیرون از اینجا می دیدم شان، هرگز دوستی بین مان شکل نمیگرفت. اما در صبح خلاق، همه آدم ها از قبل دوست و نزدیک اند.
اگر صبح خلاق یک آدم باشد یک جوان عاقل، سرزنده، باهوش و مشتاق برای زندگی است که چشمان سیاهی دارد. اگر توی چشم هایش نگاه کنی، آنقدر مصمم است که نمیتوانی مانع راهش شوی. در عین حال صمیمی است. میتوانی با او درد دل کنی. میتوانی کنارش گریه کنی و او قضاوتت نمیکند.
شروع دوران همه گیری، شروع مشکلات تیم بود. رویداد های آنلاین آن طور که باید و شاید به ما و شرکت کنندگان انرژی نمی دادند. اما ما تلاش کردیم که زنده بمانیم و خودمان را سرپا نگه داریم. یک بار دیگر از نو رشد کردیم و این، بسیار سخت و البته دوست داشتنی بود.
حالا ما یک سفر جدید را شروع کرده ایم. نشریه ای که در آن مینویسیم و اینگونه یک راه ارتباطی جدید با آدم ها ایجاد کرده ایم. این ارتباط، ما را زنده نگه میدارد. دوست داریم که شما هم برای ما بنویسید، ما شما را می خوانیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جایی برای شنیدن قصه ی آدمها
مطلبی دیگر در همین موضوع
دوست مشترک کارلا و زوکا (قسمت دوم)
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
تجربه کدوم جذابتره؟ بلکفرایدی یا اسنپپی؟