دل هر آدمی یه دری داره…
خدا هست...
سلام خدا
از طرف یکی از بندههای روی کرهی زمین برات نامه مینویسم. میخوام بگم خیلی دوست دارم. از وقتی باهات آشتی کردم خیلی لطف و رحمت دیدم، اون موقعی هم که قبولت نداشتم لطف و رحمت بود ولی خب من نمیخواستم قبول کنم که از طرف تو هستش.
خدایا حدود یه سالی شده که آشتی کردیم و من توی این یه سال پرواز کردم، چه توی زمینهی کاری و چه توی زندگی، خدایا هرشب که میخوابم نگاه میکنم به زندگیم میبینم که اصلا اتفاقاتی که افتاده هیچ جوره نمیشده و من حتی توی تصوراتم هم راحت این اتفاقات 5 سال طول میکشید، اما حالا در عرض یه سال به اندازهی چندین سال جلو افتادم. ازت تشکر میکنم.
یادش بخیر توی مدرسه که بودم همیشه از شاگرد زرنگهای کلاس بدم میومد، من همیشه میرفتم نماز که نمرههای خوب بگیرم اما اون شاگر ممتازها اصلا نماز نمیخوندن، با خودم میگفتم خدایا من دارم برات نماز میخونم چرا من نمرههام پایینتر از اونها میشه؟!
خب دیگه ما انسانها همیشه برای یه کاری طرف خدا میریم، یا چیزی میخواییم و یا گرفتاریم و میخواییم مشکلمون رو حل کنه. بعدها که نگاه میکنی همون مشکل یه دلیلی داشته و بی دلیل نبوده.
به طور مثال من خودم رو میگم وقتی با پدرم بحثم شد بدترین روزهای عمرم بود و برای اینکه مستقل بشم رفتم و توی رستوران کار کردم، اون رستوران نقطه ی عطف زندگی من بود و فهمیدم که من نمیتونم با این طوری کار کردن پول زیادی در بیارم و بخاطر همین فکر کردم و طرف کار و حرفهی دیگهای رفتم. نمیگم توی کارم حرفهای هستم ولی هدفم رو دوست دارم و خوشحالم که الان توی این مسیر قراردارم.
هرکس بخواد میتونه یه جایی از زندگیش خدا رو پیدا کنه و باهاش همراه بشه، خدا با اثباتهای دوران راهنمایی و دبیرستان کتاب هدیههای آسمانی بدست نمیاد، خدا با قلب آدم به دست میاد، آدم حسش میکنه و اون وقت هستش که دیگه ولش نمیکنی و به طرفش میری. خدا خیلی مهربونه یه کاری با آدم میکنه که تو حتی فکرش هم نمیکردی.
این دلنوشته رو میخواستم دیروز بنویسم اما منصرف شدم ولی امروز گفتم یه نامه به خدا بنویسم و دوست داشتم یه جایی داشته باشمش.
خدایا مرسی بابت تمام کارهایی که در حق من کردی و میخواهی بکنی، هرکاری که به نفع من هستش رو انجام بده چون تو آگاه به همه چیز هستی اما ما انسان ها فقط جلوی پامون رو میبینیم.
من با خوندن کتاب باشگاه پنج صبحیها و پادکست کتاب معجزهی شکرگذاری الان به این تفکر رسیدم.
حالا یه چیز جالب بگم چون از نظر من زشته وقتی با الهام گرفتن از یکی میری جلو ازش نام نبری، من خودم از فضای مجازی متنفرم و دوستش ندارم و فقط روزی نهایتا یه ساعت وقت میزارم، یه روز که داشتم میگشتم کلیپهای آیسان رو توی فضای مجازی دیدم و خوشم اومد، دیدم چطور با خدا عاشقانه حرف میزنه و دوستش داره و تاثیرش هم گرفته، منم یه ذره دقت کردم به زندگیم دیدم منم چیزهای زیادی برای تشکر کردن دارم و از اونجا بود که شیفتهی اون مرد شدم و استوریهاش رو نگاه میکنم.
حالا شاید شما بگید این خیلی مذهبیه و اینا ولی خدا شاهده من نماز نمیخونم، روزه نمیگیرم و من فقط خدا رو قبول دارم، فقط خدا
توی فیلم مارمولک بود که میگفت راههای رسیدن به خدا به تعداد آدمهای روی زمین وجود داره، من راهم رو پیدا کردم و مادرم هم راهش اینه که نماز بخونه، من کاری به راه کسی ندارم سرم توی زندگی خودم هستش.
خب این هم از دلنوشته خیلی وقت بود ننوشته بودم، امروز که دارم مینویسم یه احساس خالی شدن دارم.
ببخشید اگه با نوشتهی من حال نکردین، من فقط با خدای خودم داشتم حرف میزدم و اصلا اهل نصیحت نیستم و بدم میاد، چون معتقد هستم کسی که نصیحت میکنه باید خودش کامل باشه و من اصلا خودم رو در اون جایگاه نمیدونم.
دوستان بخندید بخدا این زندگی با اخم کردن و عصبانیت رد نمیشه خیلی سخت میشه بخندین و دیگران هم بخندونید. بخدا که همه مشکلات دارند ولی خب چون میخندن دلیل بر این نمیشه که غم و ناراحتی ندارن.
حتما نظراتتون رو بگید ببینم چیکار کردم?
ببخشید سرتون درد گرفت?
#خود_نوشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
با آینده چی کار کنیم؟!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان خودنوشت: توی دنیا چه خبره؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلنوشته: این پول از زندگی ما چی میخواد...