دل‌نوشته: این پول از زندگی ما چی می‌خواد...

آرزو
آرزو

توی یه مصاحبه‌ای دیدم که از خارجی‌ها میپرسید بزرگ‌ترین لذت زندگیت چیه؟ و اکثر جواب‌هایی که می‌دادن وقت گذروندن با دوستان و خانواده بود، کاری ندارم که واقعا این لذت هست یانه ولی واقعا یک لحظه تصور کردم این سوال رو از مردم ایران بپرسن، قطعا ۹۰ درصد مردم به همراه من میگیم پول، شاید واقعا پول جواب درستی نباشه اما واقعا توی کشوری زندگی می‌کنیم که برای یه خوشی کوچیک نیاز به پول داری، ولی در عوض برای درآووردن همون پول باید ساعت‌ها و یا حتی روزها کارکنی.

فقر
فقر

وقتی پسر ۱۵ ساله‌ای که باید به فکر عشق و حال و لذت بردن از زندگیش باشه، داره کار میکنه که پول دربیاره، یا خانواده‌ای که همه اعضای خانواده کار می‌کنند که فقط بتونن اجاره‌ی خونه رو بدن، یه ذره که آدم با خودش فکر میکنه میبینه حق داریم که بگیم پول بزرگترین لذت زندگیه، حق داریم.

خدا
خدا

شاید بخاطر همینه که جوون‌های الان اعتقادشون کم‌رنگ‌تر شده نسبت به خدا، شاید این تفاوت نگرش و زندگی کردن رو دیدن و فهمیدن اونقدرها هم که پدر و مادرهای ما میگفتن خدا عادل نیست، مارو یه عمر گول زدن که خدا آدم‌هایی رو که دوست داره بیشتر توی شرایط سخت قرار میده، اینم یکی از عجایب خداست که برعکس همه کار میکنه.

میگن بعد هر سربالایی، سرپایینی هستش، ولی اینو می‌خوام به خدا بگم اگه صدام رو میشنوه سرپایینی اگر هست توی سن پیری بدرد نمی‌خوره، همون ندی بهتره، چون فقط حسرتش رو می‌خوریم که چرا زودتر ندادی.

هرجوری فکر می‌کنم میبینم حق ماها این نیست، ولی خیلی وقته که این دنیا رو حق و عدالت اداره نمیشه، مثل اینکه هرکی قدرت داشته باشه، زور میگه.

آدم‌های فقیر حتی نمی‌تونن عاشق بشن، یعنی به خودش اجازه نمیده که کسی رو دوست داشته باشه بعد اون موقع ما حرف از خوشی و لذت بردن از زندگی میزنیم!

شادی دوران بچگی
شادی دوران بچگی

دلم تنگ شدم برای دوران بچگی که تنها دغدغه‌ مون این بود که این توپش رو میاره یا اون، یا اینکه یخمک قرمز بگیرم یا زرد، یا اینکه یخمک زرشکی بخوریم زبونمون قرمز بشه و نگاه کنیم و بخندیم، نمی‌دونم ما عوض شدیم یا دنیا، ولی این رو خوب می‌دونم که همین الان وضع زندگیمون بهتر از فرداست......

شعر:

خدایا کفر نمیگویم،

پریشانم،

چه میخواهی تو از جانم؟!

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بکشانی

لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارتهای مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو یی روان باشد

زمین و آسمان را کفر میگویی

نمیگویی؟!

خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشیمان می شوی از قصه خلقت،

از این بودن،

از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی میکشد آن کس

که انسان است و از احساس، سرشار است.

خلاصه مطلب:

این متن‌های من همه دلنوشته‌ی منه و درد و دلم با خدا، دلیل نمیشه که من خدا رو قبول ندارم و به کارهاش اعتقاد ندارم فقط با خدای خودم حرف میزنم و گلایه می‌کنم.

شعار همیشه‌ی من اون طوری که دوست دارید زندگی کنید، شاد زندگی کنید و از زندگیتون نهایت لذت رو ببرید، چون زندگی از اون چیزی که فکر میکنید بی‌ارزش‌تر و کوتاه‌تره

امیدوارم از این دل‌نوشته هم لذت برده باشید...

#خود_نوشت