دل نوشته: ای کاش بچه بودیم...

دوران کودکی
دوران کودکی

یادش بخیر وقتی بچه‌تر که بودیم دوست داشتیم بزرگ بشیم، دوست داشتیم روی ما حساب کنند نگن هنوز بچه‌ای، اما حالا که بزرگ شدیم انگار دنیا سخت‌تر شد، انگار فکر و خیالمون هم مثل سنمون بزرگ‌تر شد، خدایی وقتی به بچگی‌هام فکر میکنم میبینم اصلا فکر و خیال بزرگی نداشتیم، فقط به فکر این بودیم که بچه‌ها ساعت ۹ صبح میان بیرون یا دیرتر، نکنه فاطمه خانوم نزاره فوتبال بازی کنیم، نکنه ابوالفضل فردا نباشه ما یه یار کم داشته باشیم.

اما الان که نگاه می‌کنم به جامعه یا حتی زندگیم میبینم خیلی فکر و خیالمون بزرگ‌تر شده، وقتی بچه‌ای رو که ۱۵ سالشه میبینم به جای اینکه به عشق و حالش برسه و درسش رو بخونه میره سرکار واقعا ناراحت میشم که چرا این بچه از این سن باید فکر و خیال بزرگونه داشته باشه و سختی بکشه.

ای وایی چه بچه‌هایی که مدرسه رو که دوست داشتن بخاطر کار و پول درآووردن ول نکردن، چه کسایی که آینده‌شون رو به پول ندادن چون باید کار میکردن.

همیشه با خودم میگم ای کاش بزرگ نمیشدم همون توی سن ۱۰ سالگی میموندم، ای بابا همیشه همینه‌ها چندسال دیگه هم دوباره همین رو میگیم ای کاش توی سن الانم میموندم.

خلاصه که هرچی سنمون بزرگ‌تر شد مشکلاتمون هم بزرگ‌ شد، هرچی ما قد کشیدیم، مشکلاتمون هم قد کشید، فقط یکی نیست بگه ای بابا این ریشه مشکلات کی می‌خواد خشک بشه.

ولی هرچی فکر میکنم اگر من خدا بودم این طوری خدایی نمیکردم، چرا یکی خیلی داره، یکی نداره، چرا یکی ۵ تا خونه داره، یکی توی کوچه می‌خوابه، مشکلت چیه باما، کاری کردیم، از ما زمینی‌ها ناراحت شدی داری تلافی میکنی، بابا به خودت قسم من خبر نداشتم سیب دست آدم بود وگرنه بهت میگفتم، بابا مگه خودت نگفتی گناه کسی رو به پای دیگری ننویسین، به من چه که آدم سیب خورده، چرا از ما عصبانی هستی.

بگذریم سرتون هم درد گرفت، اینم از دنیایی که هیچ چیز سرجاش نیست و داریم توی یه عالمه هرج و مرج زندگی می‌کنیم، البته اینم بگم که تقصیر ماهم هست که به همدیگه رحم نمی‌کنیم.

به قول مهران مدیری: دیگه این دنیا بدرد نمیخوره....

آقا دیگه واقعا تموم شد از زندگیتون لذت ببرید.

#خود_نوشت