دل هر آدمی یه دری داره…
دلنوشته: تولد 20 سالگیم مبارک...
تولد ۲۰ سالگیم مبارک باشه، خیلی زود گذشت، خیلی، انگار همین دیروز بود که بخاطر خراب کاری کردن تو شلوار داشتم به سمت دستشویی میدوییدم تا مامانم عصبانی نشه، انگار همین دیروز بود که از رفتن به مهدکودک گریه میکردم، یادش بخیر توی مهدکودک با همکلاسیهام سرسره بازی میکردیم، استخر توپ بازی میکردیم، چقدر راحت شاد بودیم و زندگی رو راحت میگرفتیم.
یادش بخیر، انگار همین دیروز بود معلم پیش دبستانی ما بین سال عوض شد داشتم گریه میکردم که چرا داره میره و دلم براش تنگ میشه و بعد اینکه بزرگ شدم تازه فهمیدم که هیچ کس موندگار نیست حتی عزیزترین کسهای آدم، آدمها میام که برن هیچ کس نمیمونه.
کلاس اول معلم ما اسمش آقای توبایی یادش بخیر عجب معلم گلی بود، چقدر فوتبالش خوب بود، اون کجاست، اصلا زندهاس، نمیدونم، چقدر خوب بود که بازهم میدیدمش.
کلاس دوم، یادش بخیر یه مرد شیخ مانندی بود، خدا خیرش بده بهم یاد داد که دست پدرومادر رو باید بوسید و از اون روز به بعد به هرجا برسم بخاطر همین کارش هستش.
کلاس چهارم، عالی بود یه معلم جوون پایه داشتیم، از اون سال به بعد دست خط من خوبتر شد.
کلاس ششم که دیگه بینظیر بود یه معلم سرحال و پایه اهل عشق و حال، ای کاش دوباره میدیدمش، ای کاش..
دوران راهنمایی هم دوران قشنگی بود لذت بردم و عشق و حال کردم.
سال متوسطه دوم رو دوست نداشتم و فقط بگم خیلی شر بودم و همش دم دفتر...
دانشگاه هم که سرتاسر لذت و عشق و حال....
واقعا آدم گذشته رو که نگاه میکنه فقط به یه چیز پی میبره اونم اینه که میگذره، روزهایی بودن توی گذشته که آدم یادش میکنه میبینه توی اون زمان من بدبخت عالم بودم، اما الان چی، گذشته، خوشیها هم همین طور میگذرن.
با خودم فکر میکنم که اگه زندگی روزهای خوب و بدش میگذره پس ما آدمها چرا غصه میخوریم، چرا ناراحتیم، چرا کفر میگیم، بابا یه نگاه به گذشته بکنی میفهمی که و میگذره.
انگار همین دیروز بود، واقعا عمرماس که داره تموم میشه، باید از عمرمون درست استفاده کنیم و نهایت لذت رو ببریم.
پس غصه نخورید.....
تولد مبارک پسر دوست داشتی?
#خود_نوشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان خودنوشت: توی دنیا چه خبره؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلنوشته: این پول از زندگی ما چی میخواد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان خودنوشت: کافیشاپ چیه؟!...