«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ»
انبار سگی | نقد فیلم سگهای انباری (Reservoir Dogs) - کوئنتین تارانتینو
سگهای انباری یکی از اولین فیلمهای حضرت تارانتینو ست. حضرت تارانتینو، بعنوان کارگردانی پست-مدرن و نو شناخته میشود و... این پست-مدرنی چیست؟
1. روایت
اول روایت! فیلم اولشان که Pulp Fiction (ترجمه: داستان عامهپسند) نام داشت، از چند مقطع و چند جای روایت میشد. یک بار حضرت جان تراولتا محور فیلم بود و اصطلاحا، شخصیت اصلی، یک بار دوست او، ساموئل ال جکسون، یک بار میرفتیم گذشته، یک بار هم آینده. ویژگیهای بارز یک روایت اصطلاحا پست-مدرن، چندشخصیتی بودن، بازی با زمان و بازی با شخصیتها ست. در همین فیلم داستان عامهپسند، شخصیتی که کل فیلم با ما بود، در یک دستشویی ترور میشود!
2. بازی
بازی با شخصیتها، فضاها و زمانها. یک سری اصول و حالاتی نزد تماشاچی جاافتاده؛ مثلا نتیجه این رفتار، فلان پیامد است. عملا به بازی گرفته میشود و چنین نیست! حالتی هجو و مسخره دارد. در اول فیلم (سگهای انباری)، عجزولابههای مردی را داریم که آخر معلوم میشود پلیس مخفی ست! این رفتارها سنخیتی با یک پلیس مخفی حرفهای ندارد و در کدام عملیاتی، نفوذی هم تیر میخورد هم گریه میکند؟ و چطور یک خلافکار از او خوشش آمده و به دوست چندین و چندسالهاش پشت میکند؟ چطور طرف (پلیس مخفی) را (آن هم وقتی انقدر مجروح است) روی زمین میاندازند و حتی یک پارچه(!) نمیآورند تا زخمش را ببندند؟ چطور اول فیلم دو ساعت راجب انعام و حقوق پیشخدمتهای آمریکایی صحبت میکنند؟ ریاست جمهوری در مناظره انقدر جدی نیست که اینها، در شرعی بودن و نبودن انعام هستند!
3. ارجاعات
دو ساعت در فیلم راجب آهنگ این خواننده و متن اون موزیک حرف میزنند. عملا ارجاعی به موسیقی، به کتاب، به یک حادثه، به یک جریان؛ یکی از کارهای این نوع فیلمهای اصطلاحا نو و فراتر از زمان و مکان و مدرن، ارجاع دادن (خصوصا با دیالوگ و خیلی علنی) به چیزی یا کسی است. اصطلاحا میگویند که هویت این فیلمها به مسائل بیرونی که به آن ارجاع میدهند، گره خورده و مستقل نیست! یعنی با ارجاعاتش و به کمک آنها شناخته میشود. نصف هویتش و معنا و مفهومش، در ارجاعات و اشاراتی ست که به چیزهای دیگر میاندازد.
- کی دیدهاید دو نفر اشتباهی، دستشان رو ماشه برود و کل ماشبن را، با مغز یکی خونی کنند؟ (اشاره به Pulp Fiction)
مثلا ما اگر اولین فیلممان، سگهای انباری باشد؛ نه از شخصیت عجیب آقای بلوندی غافلگیر میشویم، نه مرگش، نه قضیه دستگیر شدن پلیس مخفی در توالت عمومی ایالت متحده آمریکا! همه اینها، آقایون بیایید شبیه حرفهایها باشیم(!)، جروبحثهای سر میز و اول فیلم، ارجاعات به آهنگها و موسیقیها، همه از واکنش به پیشینه و تصویر و استعمالی میآیند که ما، از اینها در گذشته داشتیم. از تصویر و ذهنیت ما از چیزی که حالا، عکس و هجو آن در آمده.
مشکل اصلی
اصولا مشکل این است که این ملغمه و اصطلاحا، کلاژ و لحاف چهلتیکهای که دست ما است، آیا از انسجام کافی هم برخوردار است؟ معمولا خیر! یعنی ما که ندیدیم! صرف اینکه عجیب است یا غریب است ولی عملا، در صحنه و نمایش در نیامده، آیا میدهد سرگرمی و دلمشغولی مخاطب؟ در این فیلم که سگهای انباری نام دارد حرکتهای غلط دوربین و نماهای اشتباهی هم هست، جالب است ولی درست نیست! مثلا دو نفر دارند در مورد کس دیگری (مثلا آقای تیرخورده نارنجی) صحبت میکنند، دوربین فقط این دو نفر را میگیرد و هیچ نمایی، از آقای نارنجی نمیدهد! انگار که بحث اینها راجب آقای نارنجی، از خود آقای نارنجی مهمتر است! انقدر که اینها درگیر بحث و جروبحث کردن و فلسفه فلان آلبوم دهه ۷۰ اند، کلا از آقای زخمخورده نارنجی غافل میشوند! مثلا آخرت معنای این صحنه: بعضی وقتها بحث سر یک موضوع، از خود موضوع مهمتر میشود. حالا آیا رسش به چنین معنایی انقدر آسان است و بدون فیلمنامه و قصه و کارگردانی، فقط با چهارتا اجرای گنگ که اغلب توسط مخاطب شنیده نمیشوند؟ جالب است ولی جای کار دارد.
- آقایان مرئی و نامرئی
آقایان قهوهای و آبی به چه کاری میآیند؟ کلا در فیلم نباشند چه میشود؟ و این چه شیوهای ست و چه زخمی ست که بر سر ٱقای قهوهای آمده؟ تیر خوردن آقای نارنجی چه؟ الآن مأمور پلیس هم شهروند عادی را کشت! «پسر باورم نمیشه که دختره به من تیر زد!». در واقع اینها اتفاقاتی در فیلم است که مجموعا با هم و در ارتباطشان با قصه و نمایش فیلم، منسجم و اصولی نیستند. خب که چه و حالا که چه شده؟ چه آش دهنسوزی ست این شعیدهبازیها؟ چه مسیر و معنا و مفهومی دارد؟ انقدر ندارد که ناخواسته به زبان میآید: «خب که چه؟» یا خدایی نکرده: «چقدر چرت!».
- آقایان! کمی حرفهای باشید!
در نهایت چرا دو نفر که انقدر با هم دوست و آشنا اند، سر خائن بودن یا نبودن یکی دیگر، انقدر برای هم در میآیند؟ اون که یک زخمی علیل تیرخورده رو به مرگ است، چه ضرری دارد جو یکم بایستد تا از او اعتراف بگیرد؟ چه نیازی ست که همین حالا دخلش را بیاورد؟ چرا ادی خوشگله باید این پلیس بدبخت را بکشد؟ تقصیر خودش نیست که دوستش را با این دو تا پلیس تنها گذاشت؟ و به توصیههای آقای سفید توجه نکرد؟ چرا اینها یکم حرفهای نیستند؟ آقای حرفهای فیلم، در نهایت حرفهاگری و البته ترس و بزدلی، جواهر را جمع میکند و میزند به چاک! بیشتر از حرفهای بودن شبیه چیز دیگری بودن است، چیزی مثل موش ریز آبکشیدهای که با زرنگی و دودرگی، از مخمصه میگریزد.
تکنیکهای لاتکنیک
تکنیک یا مؤلفه یا حرکت و کنشی در ساخت فیلم، مثلا گرفتن نمایی از پشت کتوکول کتوشلوار مشکیها تا حالتی شبیه به جمعی خفن و خیلی مافیایی پیدا کنند! انگار اینها سران سرمایهداری آمریکا اند! یکی دو تاشون هم یهودی اند! بعد در حین اینکه این نما گرفته شده و دوربین میچرخد، راجب معنا و مفهوم فرافلسفی و فراحکمتی یک ترانه احیانا سخیف عامیانه صحبت میکنند! خب این به تنهایی و صرف بودن نمیشود گفت کار شاخی ست و عجب دستاورد شگفتانگیزی! باید وارد فاز دراماتیک و داستانی شود و بعد نمایشی داشتهباشد، دراماتیزه شود! جا و مکان داشتهباشد! همینطور از هوا بیاید میشود یک چیز صرفا جالب و در مواقع بسیاری، غیرقابل درک، تقریبا بیمعنی، گاهی مبتذل و حتما غیرسینمایی.
با این قضیه میتوان در مورد خیلی از جاهای فیلم و حتی سینما، داوری کرد. هر حرکت و فعلی از سوی فیلم، هر کدام از اجزایش، باید معنا و مفهومی داشتهباشد و کاری بکند؛ یعنی باید داستانی و دلی یا بقولی، نمایشی شود. بقول معروف دراماتیزه و داستانی شود! چنانچه هر تلاشی، چه از سوی فیلم، چه از سوی سازنده فیلم، چه از سوی کارگردانش، چه از سوی بازیگرانش، چه از سوی شصت پای نوه عمو تهیهکننده(!)، در نهایت باید کنشی دراماتیک باشد و فعلی داستانی و معنادار.
اصطلاحا در این فیلم وقایع یک مشکل دیگری هم دارند و آن، سنجاق نبودن و چسب نبودن آنها به داستان است. معمولا چنین میگویند که چنین فیلمهای فاخر بزرگ والا مقامی، عملا داستان ندارد که همچین ادعایی، بیشتر از اینکه هنر باشد، نوعی خودزنی ست! زاویه نگاه و نوع نگاه به موضوع است که مهم است؛ خب! مگر همیشه غیر این بوده؟ بنظر شما قصههای کلاسیک و قصهگویی کلاسیک بینگاه یا بیزاویه بوده اند؟ زاویه دارند و زاویهشان را هم، درست نشان میدهند اما امروز چه؟ آیا بلدید یا بلدیم که زاویهمان را، با قدرت، با صلابت و با هنر قدیمیها و کلاسیکها نشان بدهیم؟
سفید، بلوند، نارنجی
۳ قسمت است که در هر کدام، به ۳ نفر میپردازیم. قسمت اول مال آقای سفید یا Mr. White است که بیشتر جریان دیدار ایشان با جو و قبول کردن کار است؛ تقریبا هیچ چیز خاصی راجب این قسمت وجود ندارد و کار دراماتیکی نمیکند کمااینکه قسمتهای بعدی هم همینطور. قسمت دوم مال آقای بلوند است که نه شخصیتش قابل درک است، نه عواطف و احساساتش و اینکه ۴ سال زندان کشیده و مرام به خرج داده. اینکه مأمور بالا سرش عوضی بوده (شاید هم نبوده!) دلیل بر جنایتش بر سر پلیس دیگری میشود؟ اصلا چرا در حین دزدی، همه را به رگبار گلوله میبندد؟ واقعا اینها نه معلوم است، نه جایی با هم جمع میشوند تا چیزی به دست ما بدهند. چیزی دراماتیک، نمایشی، سینمایی و داستانی.
آقای نارنجی اما مسئله را شخصیتر میکند و روایت جالبی دارد امّا نفوذ این نفوذی به درون این تشکیلات، اصلا انگار نه انگار! وتقعا چقدر ساده و آسان است! خالهبازی ست! والا ما هم پا شویم برویم مأمور مخفی بشویم! منتها حواسمان باشد زن همسایه بهمان شلیک نکند! اینجا هم نه ما به آقای نارنجی نزدیک میشویم، نه کس دیگری، کلا هر جای فیلم به کجا میرسد؟ اینهایی که جستهگریخته دیدیم، در نهایت قرار است چه تصویر واحد و جامع و منسجمی به ما بدهند؟ احتمالا هیچی و خدا نکند بشنویم که: افتخار سگهای انباری این است که سروشکل ندارد و به مسائل مختلفی میپردازد.
روایتهای گوناگون و زاویه متفاوت، بعضا متناقض(!)، اینها هیچکدوم دلیل جمع شدن و چفتوبست نداشتن داستان یا فیلم نمیشود ها! داستان (رمان) نوشتند و کلی از این کارها کردند، اون هم قبل از اینکه اصلا پست-مدرنیسم و دوران بعد از مدرنیسم فرا برسد، اصل مشکل ناتوانی فیلم و فیلمهای زیادی در سروشکل دادن و منظم و منسجم کردن خودشان است. آش شلمشوربای بیدروپیکری ست که نهایتا، بامزه و جالب توجه ست.
سخن پایانی
واقعا نفهمیدم و نمیشود هم فهمید که سگهای انباری چی است. یک لحاف چهلتیکهای که تیکههایش، کجوکوله و با نخهای ریز و درشت و رنگووارنگی به هم بافته شده و یک چیزی ساخته اند، اسم لحاف هم برایش زیادی ست! بسختی به انسجام لازم میرسد و حاوی سروته درستوحسابی ست. مجموعهای اجقوجق از چیزهایی که با هم جمع نمیشوند و به انسجام و سر و شکلی نمیرسند؛ حداقل در سر و شکل نداشتن به سر و شکلی برسید!
راستی! شما به آهنگهایی که رادیو در دهه ۷۰ پخش میکرد علاقهمند هستید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سلامی چو بوی خوش آشنایی | یادداشتی بر فیلم موقعیت مهدی - هادی حجازیفر
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمی فریاد، بسیاری نجوا | نقد فیلم فریادها و نجواها - اینگمار برگمن
مطلبی دیگر از این انتشارات
پنجره رو به حیات! | نقد فیلم پنجره پشتی (Rear Window) - آلفرد هیچکاک