سبز یا قرمز؟ یادداشتی بر فیلم رستاخیز (1391)


نگاه ما به سبزی ست یا قرمزی؟ اصلا سبزی و سبز بودن را می‌شناسیم؟ به آن احترامی می‌گزاریم؟ برای‌مان مهم است؟
نگاه ما به سبزی ست یا قرمزی؟ اصلا سبزی و سبز بودن را می‌شناسیم؟ به آن احترامی می‌گزاریم؟ برای‌مان مهم است؟


چند وقت پیش آهنگ زیبایی در جشن تولد پخش شد؛ بین این آشغال‌ها و خرعبلات ساسی و تهران توکیو، این آهنگ پخش شد ولی از بس که کیفیت صدا بد بود، هیچکس به آن گوش نداد. شاید بخاطر همین بود که مردم بیشتر از آن آهنگ زیبا، تهران تا توکیو رو گوش می‌دادند. قضیه در مورد فیلم رستاخیز و باقی آثار به اصطلاح فاخر ما هم چنین است؛ سوژه عالی ست ولی ما اصلا در حد اون سوژه نیستیم!

این مسئله دردناک است؛ چون با دیدن فیلم "محمد رسول الله" ساخته آقای مجیدی، به راحتی می‌شود بهونه‌ای دست داد برای مسخره کردن و تمسخر دین اسلام و حتی حضرت پیامبر! از بس که تبلیغی که ما می‌کنیم غلط است! از بس که غیرت نداریم و از بس که آگاهی نداریم و از بس که موضوع برای ما مهم نیست و سینما بلد نیستیم. آمریکایی‌ها سلطان سینما اند و می‌توانند حتی، آدمکش و جانی را دوست‌داشتنی کنند و اعوذباللّه، به رسالت پیامبری برسانند! ولی ما هر وقت از پیامبران و انبیا در سینما صحبت می‌کنیم؛ انگار از جانی و آدمکش صحبت می‌کنیم (خدایا، منو ببخشید...)! درست مثل اینکه موقع دفاع مقدس، بجای تمرکز روی رزمنده‌ها و دل و ایمان‌شان، انسانیت‌شان، روی حجم کشته‌ها و حماقت عراقی‌ها و... تمرکز می‌کنیم. این فقط از نشناختن جنگ یا ندانستن دفاع مقدس نمی‌آید، این ببخشید، از بی‌شعوری و اهانت به رزمنده‌ها و جنگ می‌آید، از اهمیت ندادن و ارزش ندادن به آنها، چون حداقل کار این بود که اگر اهلش نیستیم، وارد این فضا نمی‌شدیم یا اگر وارد شدیم، پس اهلش می‌شدیم.


رستاخيز فیلم خوبی نیست؛ مثل تمام فیلم‌های مذهبی‌نمای ما، تمرکزش کاملا روی یزید و زیاد و عمر و... است. هیچ بویی و صفایی نه از اهل بیت در آن است، نه از یاران امام، نه از حضرت عباس که صورت‌شون نشون داده‌می‌شود. از این گوهرها فقط پوششی و روکشی و عکس نامناسبی و ضعیفی وجود دارد؛ در مقابل، انقدر یزید و زیاد زرنگ و نابغه نشان داده‌می‌شوند که آدم ناخودآگاه نسبت به آنان علاقه‌مند می‌شود! چند وقت پیش، پدرم خاطره‌ای برایم می‌گفتند از دانشگاه آزاد اراک، زمانی که استاد داوود میرباقری آمده‌بودند همایش و گفتگویی در دانشگاه، چنین گفتند:

ما در تلاش بودیم که چهره واقعی معاویه و عمروعاص را نشان بدهیم، ولی از بس که اینها را زرنگ و حقه‌باز نشان دادیم و از طرفی، امیر را آرام و اهل مدارا (دور از جان)، مردم نسبت به معاویه و عمروعاص علاقه‌مند شدند و شیفته هوش و فراست آنان گشتند! انگار که اینها زرنگ اند و حضرت علی (ع) نمی‌توانند از پس اینها بربیایند؛ این دقیقا برعکس خواست و اراده ما بود!
نقل مضمون از صحبت‌های آقای میرباقری، کلمات اما کلمات ایشون نیست.

اینکه شما نتوانید این تقابل را دربیاورید و امیر و ائمه را خوار و ربون نشان دهید (استغفرالله) و از طرفی معاویه و یزید و زیاد و عمر را، زرنگ و آب‌زیرکاه، نوعی تبلیغ غلط و کج‌روی ست که ناخودآگاه مخاطب را از امیر و اهل بیت دور می‌کند و با معاویه و یزید، آشناتر می‌کند.


قیافه خشن و جدی و زور و تحکم نیاز ما نیست، کارگردانی غلط، اهل بیت را جای عدالت‌طلب و حق‌جو، خشن و بی‌رحم نشان می‌دهد.
قیافه خشن و جدی و زور و تحکم نیاز ما نیست، کارگردانی غلط، اهل بیت را جای عدالت‌طلب و حق‌جو، خشن و بی‌رحم نشان می‌دهد.


در رستاخیز مشخص نیست که الان امام کیستند و هدف‌شان چیست؟ ما باید از کتاب‌های تاریخ بفهمیم امام در پی چی هستند. بنظر می‌آید از این به بعد موقع تماشای فیلم‌های تاریخی و مذهبی، باید یک دایرة‌المعارف تاریخی کنار خودمان داشته‌باشیم! چون فیلم و سینما که هیچ اطلاعاتی به ما نمی‌دهند و هیچ جغرافیایی نمی‌سازند و ما را با هیچ فضایی آشنا نمی‌کنند! حداقل ما را علاقه‌مند نمی‌کنند تا ترغیب شویم و برویم تحقیق و مطالعه! اگر سؤالی هم برای‌مان پیش بیاید؛ نباید بپرسیم چون جرم است یا اگر بپرسیم، پاسخ درستی نخواهیم شنید و فقط گمراه می‌شویم.

فیلم نمی‌تواند ما را به ائمه یا اهل بیت یا طهارت و پاکی نزدیک کند؛ از طرفی حداقل می‌تواند باطنی یا دلی ما را به ایشان نزدیک کند؟ عمرا! اصلا و ابدا! اصلا محال است چنین معجزه‌ای در سگدانی سینمای ایران اتفاق بیفتد! هرگز، هرگز.... همیشه بگو هرگز! وضعیت جوری ست که اگر یک خارجی و ناآشنا با اسلام و امام حسین (ع) فیلم را ببیند یا یک بی‌غیرت یا یک بی‌تفاوت و منفعل، به راحتی سؤال برای‌شان ایجاد می‌شود که: ((امام اصلا چه می‌خواهند؟ چرا بیعت نمی‌کنند؟ این کنش‌ها و اعمال برای چیست؟)) به نوعی حضرت اصلا درک نمی‌شوند! فایده رستاخیز این است که با تماشایس، یک قدم به اهل بیت و عاشورا نزدیک‌تر شویم و در آن، بجای خون و آشوب، جز زیبایی نبینیم! نه اینکه هیچی به هیچی و بعد از رستاخیز، کم‌فروش‌تر و گران‌فروش‌تر و نامردتر و زورگوتر از قبل باشیم! نه اینکه در ناخودآگاه‌مان عاشق زرنگی و هوش بزهکارانه ابن زیاد و معاویه شویم! این در واقع یک گل‌به‌خودی بزرگ است....


ما اصلا نباید وارد جبهه دشمن شویم، حتی اگر این کار را بلد باشیم که محال است! آمریکا هم اگر بخواهد وارد جبهه‌ها نازی‌ها و دشمن شود کارش خراب است.
ما اصلا نباید وارد جبهه دشمن شویم، حتی اگر این کار را بلد باشیم که محال است! آمریکا هم اگر بخواهد وارد جبهه‌ها نازی‌ها و دشمن شود کارش خراب است.


دشمن حتی نیازی ندارد با ما وارد جنگ شود؛ درست مثل قرآن نیزه کردن معاویه، اینجا هم ما خودمان خودمان را می‌زنیم! خود به اصطلاح و مثلا یاران امام، به راحتی فریب می‌خورند و ضد دین و امام می‌شوند! ضداسلام، ضدحقیقت، ضدالله! استغفرالله! این از هوش و فراست معاویه نیست، این بیشتر از سستی دل و ایمان ما، از دوری از حقیقت و از ظاهرپرستی ست! حتی بی‌شعوری! چون به حرف امام‌مان که گوش نمی‌دهیم! می‌دهیم؟


خون روی صورت نمی‌خواهیم، چیز دیگری بر بوم بپاشید...
خون روی صورت نمی‌خواهیم، چیز دیگری بر بوم بپاشید...


قضیه در رستاخیز چنین است که اصلا... تنها نکته فیلم این است که خرج زیادی برایش شده و ساخت عظیمی دارد، سیاهی‌لشکر و...، عوامل و فیلمبردار و آهنگساز و غیره‌اش هم با دستمزدهای بالایی استخدام شدند و حتی می‌توانند مثل فیلم محمد رسول الّله، خارجی باشند! یعنی هیچ عقیده‌ و تعهدی به کار ما نداشته‌باشند! نتیجه چه می‌شود؟ اثر بی‌هویت و مفلوکی که فقط قوای تکنیکی و ساختی و عظمت توخالی دارد! فقط خوش‌رنگ‌ولعاب است! موسیقی خوبی دارد ولی اصلا به فیلم نمی‌خورد! نورپردازی قوی‌ای دارد ولی نورپردازی کاملا مسیحی ست (محمد رسول الّله)! تکنیک خالی که هیچ کاری با قصه و داستان ندارد به چه درد می‌خورد؟ فقط نوار قشنگِ خالی ست!

این شیوه از نورپردازی که نور بسیار روشن و زرد است، از آسمان می‌آید و بر سر حضرت فرود می‌آید. این مختص به نگاه مسیحی‌ها ست و یکم بوی مادی‌گرایی می‌دهد و شاید از رونسانس و نقاشی‌های اروپایی آمده‌است؛ ظواهر اسلامی چیز دیگری ست.
این شیوه از نورپردازی که نور بسیار روشن و زرد است، از آسمان می‌آید و بر سر حضرت فرود می‌آید. این مختص به نگاه مسیحی‌ها ست و یکم بوی مادی‌گرایی می‌دهد و شاید از رونسانس و نقاشی‌های اروپایی آمده‌است؛ ظواهر اسلامی چیز دیگری ست.



این وضعیت فیلم است؛ داستان و فیلمنامه و درام، تماما تعطیل! کارگردانی تقریبا تعطیل! کارگردانی اصلا کاری نمی‌کند! کات‌های پرشی و یکهویی که بیننده رو از اثر پرت می‌کند بیرون و اصلا معلوم نیست: ((از کجا آمدیم به کجا؟ چی شد؟)) یعنی مخاطب حتی از یک خطی قصه و سروته آن هم سر درنمی‌آورد! اگر بزور درآورد چه (چون ما نسخه کوتاه فیلم رو دیدیم)؟، حداقلش این است که هیچ ارتباطی نمی‌گیرد! هیچ حسی نمی‌آفریند! هیچ تکاپو و هستی‌ای نمی‌آفریند! نه به اهل بیت نزدیک می‌کند، نه به حق، نه به نور، نه به خدا، نه به پیغمبر، نه به اسلام، نه به امام، نه.... به چی نزدیک می‌کند؟ چه چیزی را خلق می‌کند؟ چه ارتباطی می‌گیرد؟

تمرکز ما نباید بر صحنه‌های اکشن و مبارزات و زوربازوی حضرت عباس باشد؛ ما باید به بطن ماجرا برویم و حقیقت این نبرد را بکاویم! نه ظواهر این نبرد را!
تمرکز ما نباید بر صحنه‌های اکشن و مبارزات و زوربازوی حضرت عباس باشد؛ ما باید به بطن ماجرا برویم و حقیقت این نبرد را بکاویم! نه ظواهر این نبرد را!


نتیجه این است که "رستاخیز"، فیلم یک‌بارمصرف و حتی کسل‌کننده‌ای ست که مردم هم از سر احترام و ادب تحملش می‌کنند؛ سر محمد رسول اللّه هم چنین است. مطلقا داستانی نیست و فیلمنامه‌ای وجود ندارد، خصوصا در فیلم‌های تاریخی ما، شخصیتی وجود ندارد! بلکه آدم‌ها نه از دل سینما و فیلمنامه یا کارگردانی، که از دل کتاب‌های تاریخ و احادیث عامه می‌آیند! حتی روایت ‌تک‌خطی ساده یک داستان هم وجود ندارد! چه برسد به روایت یک قیام! به روایت رستاخیز! شخصیتی نداریم و بستر و فضای داستان هم نه آشنا ست، نه ساخته می‌شود؛ پس چه در فیلم هست؟ فقط قوای تکنیکی (بدون قصه، در واقع تکنیک هم نیست بلکه حجم و ساخت و زرق‌وبرق است) و زلم‌زیمبو و آرایش و زرورق! منتها از خود زر خبری نیست! چنین است که فیلم‌ها روکشی عظیم و بزرگ و باابهتی دارند ولی از درون پوک اند و از نظر سینمایی و داستانی، تهی اند.


باید این سؤال را بارها بپرسیم! ما الآن بیشتر قرمز ایم تا سبز و هیچ چیز از سبز نمی‌دانیم! برای ما سبز رنگ لباس است! تشخیص آدم خوب و بد به منش و رفتار نیست، بلکه به رنگ قرمز و سبز لباس است!
باید این سؤال را بارها بپرسیم! ما الآن بیشتر قرمز ایم تا سبز و هیچ چیز از سبز نمی‌دانیم! برای ما سبز رنگ لباس است! تشخیص آدم خوب و بد به منش و رفتار نیست، بلکه به رنگ قرمز و سبز لباس است!



بارزترین قضیه مثال حضرت حرّ و پسرشان هست، بجز بازی خوب جناب قائمیان و چشم‌ها و صداهای بی‌نظیر، چه چیزی داریم؟ چه در فیلمنامه هست و چه در کارگردانی؟ حرّ از کجا به کجا می‌رسد؟ چطور متحول می‌شود؟ قصه حرّ می‌تواند قصه گمراهانی چون خود ما باشد ولی آیا فیلم و فیلمنامه می‌تواند ما را با حر و پسرشان همراه کند؟ شاید بهتر است از این به بعد کارگردان و نویسنده را هم مسیحی و خارجی استخدام کنیم....