شاد و سخت، روان شدیم! یادداشتی بر فیلم شادروان


فیلمی که به بیماری‌های سینمای ایران مبتلا نیست!
فیلمی که به بیماری‌های سینمای ایران مبتلا نیست!


شادروان فیلمی ست که غم و ناراحتی‌هایی زیادی دارد، بسیار ساده و قابل‌فهم است، منتها چنان غم و ناراحتی‌اش زیبا ست و شیرین روایت می‌شود که؛ اگر مشکل مالی دارید، با دیدن این فیلم آرام می‌شوید، اگر بدبخت اید (دور از جون)، با دیدن این فیلم آرام می‌شوید، اگر بیچاره اید، با دیدن این فیلم آرام می‌شوید، اگر به بن‌بست خورده‌اید، با دیدن این فیلم آرام می‌شوید، اگر در تنگنا اید، اگر عشق‌تان را از دست داده‌اید، اگر... خلاصه هر دردی که دارید، این فیلم درمانش است، تسکینش است. شادروان آینه‌ای ست از بخشی از جامعه ما، سیاه‌نما نیست بلکه شیرین است! آدم‌ دارد نه کاریکاتور! فیلم دردهایی دارد که بخوبی بازگو می‌کند و برخی از آنها، حتی درمان نمی‌شوند (شکست عشقی، از دست دادن معشوق)! اما چنان قوی و درست پرداخت می‌شوند که شما را پالایش می‌کنند، تخلیه می‌کنند، انگار که دردودل کرده‌اید، سفره دلتان را وا کرده‌اید و آروم شده‌اید؛ این دقیقا نسخه‌ای ست که سگدانی ما (سینما، نه ببخشید سگنما) باید برای مردم و فرهنگ مردم بپیچد. با مردم باشد، با درد مردم و با مشکلات مردم و با زندگی مردم، این سینما با ما دردودل می‌کند و سفره دل‌مان را، جلوی خودمان باز می‌کند.


نگاه کاراکتر در نهایت به سمت بالا ست، با وجود تمام مشکلاتش و با وجود سخن
نگاه کاراکتر در نهایت به سمت بالا ست، با وجود تمام مشکلاتش و با وجود سخن "دست خدایی" که چند دقیقه پیش کرد.


شخصیت اصلی فیلم به عشقش نمی‌رسد، سرخورده میشود؛ می‌فرمایند: ((هیچ کاری برای بابام نکردم، فقط براش یه نون خامه‌ای خریدم...)) این آدم بیچاره و مظلوم در انتها چنان همدردی‌برانگیز و دردمند است که نگو و نپرس! بعد از سالها در سینمای ایران، اشک‌های یک آدم الکی و توذوقی نیست، بعد از سالها دردهای یک آدم، تصنعی و عقده‌ای نیست، بعد از سالها یک نفر واقعا شخصیت اصلی ست (تا حدی)، بعد از سالها....

یک نمای ساده، حاوی صحنه و میدان، تنها ایرادش اینکه نما زیادی نزدیک است. همین هم در سینما نداریم!
یک نمای ساده، حاوی صحنه و میدان، تنها ایرادش اینکه نما زیادی نزدیک است. همین هم در سینما نداریم!


فایده‌های زیاد این فیلم و ارتباط قوی‌اش با مخاطب، حاصل روحیه و اون ذوق فیلمساز و کارگردانش است؛ واقعا سوژه تا حدی براشون مهم است و واقعا به خیلی چیزها فکر شده. فیلم بسیار تروتمیز و شسته‌رفته است و بسیار بجا و درست است؛ این فیلم ذات درست و پایه‌های محکمی دارد، فقط شروعش تو ذوق می‌زند و کمی توهین‌آمیز و الکی ست، بعلاوه اینکه پایانش یکدفعه می‌آید و فیلم از فلان شخصیت غافل است و به آن یکی (فامیل) زیادی نمی‌پردازد و.... از معدود فیلم‌هایی که تا حدی دوربین درست و بجایی دارد و البته گاهی کات‌ها و نماهایش درست نیست، ولی در کل و در مجموع فیلم دارای کات و دارای دوربین است و در این بلبشو، این واقعا نعمت است! چه چیزی از این بهتر که دوربین درست و سرپا باشد؟

یک نمای بشدت درست و منحصربه‌فرد برای فیلم، در فیلم از همین در حیاط خانه هم استفاده می‌شود
یک نمای بشدت درست و منحصربه‌فرد برای فیلم، در فیلم از همین در حیاط خانه هم استفاده می‌شود



فیلم پویا و روان است
فیلم پویا و روان است


فیلم در فیلمنامه حاوی پیرنگ است، یعنی واقعا داستان دارد و چرت‌وپرت نیست؛ مقایسه شود با فاجعه ناردون که 20بار از تلویزیون پخش شده، فیلم واقعا نسبت به باقی آشغال‌های ما، فیلمنامه درست و دقیق‌تری دارد. حاوی شخصیت‌پردازی ست، واقعا 2، 3جا و چند جا شخصیت‌ها شکل می‌گیرند و جانی می‌گیرند! بسیار دوست‌داشتنی، دلنشین و ملموس اند و بسیار مخاطب را با خودشان درگیر می‌کنند. پیرنگ و داستان فیلم گهگاهی افت می‌کند و به این و آن توک می‌زند و از بعضی چیزها غافل می‌شود؛ مثلا یکهو یکی می‌آید و غوغا می‌کند یا یکهو یکی از همه ماجرا حذف می‌شود، شخصیت داداش کوچیک‌تر جای کار دارد و خان دایی چرا بیشتر نیست؟ پررنگ‌تر نیست؟ شخصیت خواهر هم یا درست کنترل‌نشده یا نقشش چنان تأثیر و عمقی ندارد، بیشتر آچارفرانسه و کارراه‌انداز است تا شخصیت! جان نمی‌گیرد، انگار هیچ حسی ندارد، هیچ اطلاعاتی ازش نیست و هیچ درونیاتی ندارد. هیچ روحیات و پررنگی‌ای ازش نیست و می‌تواند از یاد برود؛ با اینکه حضورش در فیلمنامه تا حدی کارشده ولی بازی بازیگر و هدایت او، کار را خراب کرده.


در لانگ‌شات؟ مدیوم لانگ؟ احساس از دور؟ به قدری خوب بود که یاد جان فورد افتادم و حس می‌کنم شاید فیلمساز (آقا حسین نمازی)، جان فورد هم دیدند. مگه داریم؟ مگه میشه؟
در لانگ‌شات؟ مدیوم لانگ؟ احساس از دور؟ به قدری خوب بود که یاد جان فورد افتادم و حس می‌کنم شاید فیلمساز (آقا حسین نمازی)، جان فورد هم دیدند. مگه داریم؟ مگه میشه؟


این کارگردانی با دوربین خوب و کات‌های بجا، طمأنینه و نظم درست، بسیار تأثیرگذار است؛ کارگردان واقعا می‌داند که قرار است چه کار کند و همینطور محض رضای خدا و شکست تجاری فیلم نساخته! خصوصا شخصیت‌پردازی‌ها خیلی خوب اند و موقعیت و محیط، حتی مکان که هیچوقت در سینمای ایران نیست، بخوبی در فیلم ساخته‌میشوند و فیلم حتی از نظر بصری و بافتی، دارای هویت است! یعنی محله و کوچه و خانه و زندگی و اداره و دستگاه دارد، یک ساختار مکانی و محیطی دارد و کمی حاوی جغرافیا ست. این کارگردانی خوبی‌اش این است که برعکس باقی فاجعه‌های ما، گنگ و نامعلوم نیست؛ در فیلم‌های ما اصلا معلوم نیست کی به کیه و چی به چیه و اینجا کجا ست و ما به کجا می‌رویم، اصلا یک ملغمه آشفته گنگ و نامعلومی ست که نگو و نپرس! اصلا چی کار می‌کنید شما؟ چه خبره؟ در فیلم‌های ما اصلا معلوم نیست؛ یک کلام، اصلا سروته ندارند! اینجا ولی در "شادروان"، قصه و فیلم یکمی سروته و شروع و پایان دارد.


فیلم از معدود آثار ما ست که با تصویر سخن می‌گوید و حاوی سینما ست؛ فقط قیافه و دیالوگ نیست
فیلم از معدود آثار ما ست که با تصویر سخن می‌گوید و حاوی سینما ست؛ فقط قیافه و دیالوگ نیست


در بیابان لنگه کفشی نعمت است! اما الآن لنگه کفش نیست که! بیشتر شبیه کفش سیندرلا می‌ماند؛ انقدر بجا، انقدر درست، انقدر دقیق، انقدر آدم‌حسابی، انقدر سرپا، انقدر منظم، دغدغه‌دار (کمی)، با دوربین خوب، بازی‌های درست، روایت مناسب و سروته‌دار و یک نعمت در سگنمای (سینمای) ایران! فیلمی که با مردم است و دغدغه مردم دارد تا حدی، فیلمی که آینه جامعه‌اش هست و فیلمی که حاوی دردودل مردم است و به آن احترام می‌گذارد، از آن نان به نرخ روز نمی‌خورد؛ فیلمی که با تماشای آن، می‌توان آرام شد، خالی شد، پالایش شد، لذت برد و آماده شد.