«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ»
فیلم بازنده، یادداشتی بر فیلم مرد بازنده
فیلمی سخت و ملالآور، انقدر ملالآور هست که حتی با اغماض هم نمیشود گفت جذاب است! یعنی حتی از آشغالهای روزمره سینمای ما هم خیلی جلوتر نیست و با همان یک بار تماشا، ضیقش درمیآید!
واکنش مخاطب ایرانی:
اه! عجب فیلم پرمغزی بود! بخوبی مشکلات جامعه را به تصویر کشیدهبود و مسائل را ریشهیابی کردهبود. رو نکات خیلی خوبی دست گذاشته بود، حیف که سانسور نمیزاره کارگردانهای جوان و بااستعدادی مثل آقای مهدویان، روشنگری بکنند و مسائل ما را بازگو کنند. حیف، حیف، صد حیف!...
مخاطب ایرانی در حالیکه فکر میند با یک سینمای سالم و زنده طرف است و کسانی برای این سینما، زحمت میکشند.
مشکل در فیلمنامه دارد، به حدی که تقریبا فیلمنامه در کار نیست! مثلا ما بخاطر اسم فیلمنامهنویس (امیر بنان) باید از آن راضی باشیم؟ فیلمنامه ملات و قوای لازم را ندارد، کشش ندارد، اصلا چرا فیلم 1:30 (یک ساعت و نیم) نیست؟ چرا باید الکی 2 ساعت کش بیاید؟ چرا باید انقدر آدم الکی داشتهباشد؟ یک مشکل از این فیلمنامه این است که نه تنها داستان ندارد، بلکه از بحث سیاسی و اجتماعی هم تهی ست و الکی گنگ حرف میزند که ما مثلا حالیمونه! مردم هم میفرمایند: ((اه! عجب حرف خفنی زد! باریک اللّه! خوبه این فیلم رو سانسور نکردن! چقدر تند و تیزه!)) در حالیکه کاملا برعکس این هست و بسیار محافظهکار که نه، ترسو و بزدل هست، بازنده است! "قهرمان" اصغر فرهادی بازنده ست، "مرد بازنده" مهدویان هم بازنده ست. اینها با یک روکش و چهارتا ادا و تبلیغات، المبلم خوشگلم، میخواهند دور بازندگیشان ماله بکشند؛ حالا خدا رحم کند که جایزهای چیزی نگیرند یا کسی از اینها تعریف نکند، آن وقت دیگر خدا را هم بنده نیستند!
این فیلمنامه یک کارآگاه دارد که جالب است، ولی اصلا معلوم نیست که کیست. نه اونقدر آشنا است که تیپ باشد و دیدهباشیمشان، نه خیلی شخصیتپردازی قویای دارد که ملموس باشد؛ بازی بازیگر (جواد عزتی) خوب نیست و گریمش هم، گاهی مضحک است (خود بابا اتی ست). یه پیرمرد و چونه شدن خاصی تو صورت هست که اصلا مال خود بابا اتی ست! از این کاراکتر، فقط ظاهر و شمایل هست که همچین بفهمینفهمی، در فیلم هیچی ندارد و خارج از قصه و فیلم، این رنگ و نور جذاب است.
قضیه در فیلم همین است! فیلم رنگ و نور و دکور دارد تا حدی، ولی به کجا میرسد؟ برای چه؟ لباسها سیاه اند و خاکستری اند، خب که چه؟ وقتی فیلمنامهای و قصهای و دوربینی و کارگردانیای و روایتی نیست، اینها به چه درد میخورد؟ اینها تنها تزئینات جذاب فیلم اند که فقط همین اینها هم تماشایی و جذبکننده مخاطب اند، فیلم پوسته و روکش و رنگولعاب دارد، ولی در بطنش چی دارد؟ هیچی.
پس قضیه جذابیت نداشته فیلم همین است؛ دکور و رنگ و روکش و پوسته و ظاهر و تبلیغات و تزئینات، بازیگر ال، موضوع بل، جواد عزتی و این حرفها... اینها بعضیهاش به مرور و با گذشت کسالتبار زمان فیلم و رسیدن به دقایق پایانی، کم میشود و از پا میافتد. به مرور جذابیت و بار و کشش جواد عزتی تمام میشود و به مرور، دکور و صحنه فرو میریزد، آدمها دیگر رنگوبویی ندارند و همه چیز، واقعا میبازد! رنگ میبازد و تهی میشود.
یک چیزی فیلمنامه ندارد، قضیه کاراگاهی و اداره و کاوش و جستوجو ست. کاراکتر اول و اصلی فیلم در نصف زمان درگیر پیدان کردن سرنخ و کشف ماجرا ست؛ این منتها نزد مخاطب، کسالببار و بیاهمیت است. مخاطب حتی گیج میشود، گم میشود، اصلا نمیداند در کجا ست و دنبال چیست، با خودش میگوید: ((بابا جواد ول کن! چیزی نیست که، اهمیتی نداره، ولش کن بابا!)) انگار نصف فیلم کلا حفره ست! در پرداخت و ساخت هم این بخش مشکل همیشگی مهدویان را دارد؛ گنگ و نامعلوم و ناشناخته و مستندی و شلخته ست، وجدانا چرا مستند را دور نمیاندازید؟ از مستند، استناد به واقعیت، تحقیق، مطالعه، سوژه و اینها را دریابید! نه دوربین روی دست و بیهویتی سوژه! اینها چیست دیگر؟
فیلمنامه ایرادات ریز و درشتی دارد، از نبودن کاراگاهی و افتادن روایت و قصه تا یک سری مشکلات همیشگی سگدانی (سینما) ما مثل توک زدن به سوژههای سیاسی و سیاستزدگی و نون به نرخ روز خوردن و گول زدن مخاطب و گنگی و نامعلومی و دوپهلو حرف زدن و حالا، سرکار گذاشتن مخاطب و ادای آزادی بیان و عدالتطلبی درآوردن، به همه اینها، یک غلظتی از گنگی و نامعلومی و مستندبازی مهدویان هم اضافه کنید؛ محصول نهایی چه خواهد بود؟ چیز جالب و گیرایی نخواهد بود، فیلم بزور سرپا ست.
کارگردانی آقای مهدویان مشکلات همیشگی خودش را دارد، مستندبازی الکی و تاروتیره کردن تصویر غلط است، روکش و پوسته فیلم هم نمیتواند این عیب را پاک کند. بازی بازیگر و دوربین و صحنه که دارد، اینها چطور است؟ هیچی، یک چیز معمولی، محض رضای پروردگار و فقط برای اینکه تو ذوق تماشاچی نزند. چیزی که کارگردانی ازش رنج میبرد، همین گنگی و نامشخصی و عدم پرداخت و خراب کردن روایت است؛ اینها مستقیما تو چشم تماشاچی میآیند و او را آزار میدهند، وقتی فیلم در میانه افت میکند و مخاطب را بارها خسته میکند، نه تنها فیلمنامه ملات لازم را نداشته، بلکه حتی کارگردانی هم شعبده و طنازی لازم را نداشته که حداقل فیلم را، یکمی سر ذوق آورد.
فیلمی که یکبار دیدنش بزور محیا ست، در نهایت مخاطب را خسته میکند، یکم کسل میکند، از مد میاندازد، سیاستزدگی و مسخرهبازی دارد و از این راه، نون به نرخ روز میخورد و مخاطب گول میزند؛ فیلمنامه فاقد ملات و کشش لازم است، چرا فیلم باید الکی طولانی شود؟ چون فیلم خوب فیلم 2ساعته ست؟ نه جواد عزتیاش سرپا ست، نه باقی آدمهایش و نه کلا کل فضا و داستان؛افت شدیدی میکند و حتی جذابیت اولیه و شنیدن بار اول را هم، از دست میدهد. کارگردانی فقط روی دکور و رنگ و نور مانور میدهد و در روایت و قصهگویی و صحنهسازی، مشکلات مهدویانی همیشگی را دارد. این فیلم نمیتواند بخشهای مختلف خودش مثل کاراگاهی کردن یا نیات و انگیزههای فلان آدم و همین چیزهای ساده را هم، به قدرت و به استاندارد بسازد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمرگیهای کشنده... | یادداشتی بر برنامه فوتبال برتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
سبز یا قرمز؟ یادداشتی بر فیلم رستاخیز (1391)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیممستور، نیم آشکار | یادداشتی بر سریال مستوران