«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ»
معارج حضرت مسیح (ع) | یادداشتی بر فیلم مصائب حضرت مسیح (ع)
مصائب مسیح اثر جناب مل گیبسون (Mel Gibson) احساس و عاطفه دارد ولی مشکلش این است که خالی از معنویت است.
نوع نگاهی که مردم امروز دارند و نوع نگاهی که کارگردان دارند، چندان معنوی و روحانی نیست؛ حالا معنوی و روحانی چیست؟ چیز سختی ست ولی لب کلام من (البته لبی ندارد!): غرق شدن در معنا و اینجا، غرق شدن در خدا و تماما، یکپارچه شدن با ایشان؛ حالا خواه کامل خواه هر چقدر که از دست ما برمیآید. جریان معنوی شکل نمیگیرد موقعی که نگاه ما معنوی و معنایی نباشد و به عمق (بطن) ماجرا نرویم. مشکل این است که اینجا تمرکز روی رنج کشیدن حضرت مسیح است؟ خیر؛ تمرکز روی دردها و زخمها ست (خصوصا جسمی) نه روی دردها و غمها، رنج کشیدن حضرت باری جسمانی دارند نه روحانی و ما از جسم به روح نمیرسیم؛ روح آماده رنج باشد و حالا جسما هم رنج تحمل شود ولی فیلم نمیتواند به جایی برسد که "رنج جسمانی" نتیجه و بعد "روحانی" داشتهباشد. تمرکز بیشتر روی خون است و به این جا نمیرسیم که: «این خون برای خدا ست.» یا: «برای بندگان خدا ست.» نگاه به درد کشیدن و رنج حضرت، نگاهی تا حدی مادی و ماتریالیستی ست، چطور از ماتریالیست معنویت بیاید؟ (از کوزه همان برون ترواد که در او ست)
مصائب حضرت مسیح (ع) اما چندان هم خشک و بیروح نیست؛ اینطور هم نیست که صفر تا صد مادی و فیزیکی باشد ولی در واقع نگاهی که فیلم از اونجا میآید، نگاه مادی و جسمانیای ست و برای همین هم، رنج کشیدنش جسمانی ست و مرگش جسمانی ست و زنده شدنش هم جسمانی ست. متأسفانه از همین نگاه غلط این سؤالنماها در میآید که: «چطور بعد از مرگ زنده میشوند؟»، «چطور حیاتی دوباره مییایند؟»، «چطور چنین چیزی ممکن است؟ علم تأییدش کرده؟» و.... اما: «و قالوا اءذا کنا عظـما و رفـتا اءنا لمبعوثون خلقا جدیدا قل کونوا حجارة او حدیدا او خلقا مما یکبر فی صدورکم فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم اول مرة فسینغضون الیک رءوسهم و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا»
«و گفتند: آیا وقتی استخوان و خاک شدیم (باز) به آفرینشی جدید برانگیخته میشویم؟ بگو: سنگ باشید یا آهن یا آفریدهای از آنچه در خاطر شما بزرگ مینماید (باز هم برانگیخته خواهید شد). پس خواهند گفت: چه کسی ما را بازمی گرداند؟ بگو: همان کس که نخستین بار شما را پدید آورد؛ (باز) سرهای خود را به طرف تو تکان میدهند و میگویند: آن کی خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد».
در واقع اشکی از آسمان میبارد؛ نگاه این نیست که ناراحتی و اندوه میبارد بلکه اشکی میبارد و این اشک مهم است؛ بنابراین این ناسؤال میآید که: «چطور ممکن است؟» مگر قرار بر ممکن و ناممکن است؟ «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»، «و حكومت آسمانها و زمين براى خداست و خداوند بر هر كارى تواناست.» پس این سؤالها که چطور یکی زنده میشود و... همه عبث است و تهی، بیمعنا، و حاصل نگاهی غلط و تا حدی ماتریالیستی به اوضاع است.
در ابتدای فیلم، شب پیش از مصائب، معارج، حضرت بر زمین سجده میکنند و از پروردگار، طلب قدرت میکنند؛ طلب قدرت برای تحمل سختیها و ما نفری را داریم که مثلا نماینده ابلیس است یا خود او ست. حضرت بعد از رازونیاز بلند میشوند و سر مار را که نشان اهریمن است، خرد میکنند؛ این یعنی چه؟ معنایش خیلی مشخص است ولی نگاهش یعنی چه؟ نگاه جسمانیاش که آدم (نفر) شیطان است و مار آمد و مار خیلی مهم است و اگر چیزی دیگری میآمد فلان و... این یعنی چه؟ تمرکز از نفس با خدا بودن و نپذیرفتن هوا و هوس و وسوسههای شیطان، رسیده به مار و جادوگر و بهمان! اینجا نقطه ایراد مصائب حضرت مسیح (ع) است و وقتی فیلم تماما نمایش همین رنجها و هواها ست، ایراد چشمگیر و بزرگی است.
صحنههای بعدی، دادگاه(؟) حضرت (ع) هستند: گروهی حضرت (ع) را دستگیر میکنند و میآورند که نام یهودیان را یدکی میکشند و ارتش روم، اینجا بیگناه است. حتی فرمانده و رئیسش هم بیگناه است و مثلا فلان سرباز، کار از زیر دستش در رفته، این یعنی چه؟ باز هم تمرکز روی اینکه کی برد و کی آورد، درست نیست؛ چرا؟ چون اصلا مسئلهای نیست. مسئله اصلی محکومیت ظاهری حضرت و تحمل رنجها ست، اینکه کی آورد چقدر مهم است؟ و اینکه اگر یهودی نمیآورد و رومی میآورد، در اصل قضیه تفاوتی ایجاد میکرد؟ کمااینکه این توهین هم نیست و نمیتوان توهین کرد، حداکثر میتوان گفت که گروهی از نفرات که خود را یهودی و با یهود میدانند و خودشان خودشان را باور دارند، نه خودشان خدایشان را؛ حالا به اسم یهود و به کام... مگر اعوذ باللّه خود حضرت ابراهیم دست به کار شدند؟ حرف من این است چه پیروان دینی گمراه شدهباشند یا نه (که در اون صورت پیرو نیستند)، چه پیروان گروهی و فرقهای و حکومتی، این نه به اصل مذهب ربط دارد نه به اصل حضرت مسیح (ع)؛ فرضا من این غلط را کردم، تو کردی، او کرد، چه فایدهای دارد؟ اصل غلط کردن و نیت غلط است که مهم است.
در صحنههای بعدی که محاکمه(؟) حضرت (ع) را داریم، چند چیز غلط است و باز تمرکز بر بیهودهجات است. مثلا روم بیگناه است، یعنی چه؟ یهودینما بخاطر جایگاهش مصلوب میکند و شقی است بعد قیصر و سپاهش بکنند نه؟ بیگناه اند؟ مجبور اند؟ تقریبا رابطه حضرت با فرمانده رومی و همسر این فرمانده، ربطی به اصل ماجرا ندارد؛ به چه ربط دارد؟ نمیدانم! چه است حالا؟ اینکه فرمانده نمیخواهد رنجهای حضرت (ع) را ولی مجبور میشود، کدام اجبار؟ اگر قرار باشد بین پست و مقام و این انتخابی صورت بگیرد و ما مجبور باشیم به انتخاب پست و مقام، دیگر انتخاب چه معنایی دارد؟ خب گروه منسوب به یهود هم همینطور است دیگر! بخاطر جایگاه طبقاتیاش نمیتواند و نمیخواهد پیامبر جدید را بپذیرد! مجبور بودن و تحت فشار بودن این آقا و ناراحتی همسرشان و دستمال دادنشان و... همه بنظر من بیهوده است و درست نیست، فارغ از اینکه روایت و ماجرایی درستی هست یا نه ولی کار دراماتیک و درگیرکنندهای ندارد.
بعد از آن صحنه پادشاه دیگر را داریم که اونکه، کلا زائد است! سکوت حضرت در اینجا نزد تماشاچی قابلفهم نیست، سکوتهای حضرت با اینکه درست اند ولی میتوانند قابلفهم برای ما نباشند، چرا؟ چون کارگردانی معنا و عظمت این سکوت را درنیاورده و متأسفانه گاهی، ساکت بودن است تا ساکت ماندن.
صحنههای بعدی که یکییکی مصائب حضرت (ع) اند و تمرکزشان بجای مصائب حقیقی، روی زنجیر و شلاق و ترکش است! اول صحنه شلاق: جای مهم وقتی ست که مادر میآیند و نگاه حضرت (ع) با ایشان گره میخورد؛ تماشاچی مغنای این نگاه را نمیفهمد، وقتی مادر فرزندش را بلند میکند (زمین خوردن با صلیب) را میفهمد چون گویا ست ولی اینجا، دلیل و مدرک این نگاه گویا نیست. چرا حضرت باید رنجها را تحمل کنند؟ و چرا باید بار بشر را به دوش بکشند؟ این قضیهای ست که فیلم ازش غافل مانده. در ادانه حضرت (ع) بلند میشوند و همراه ایشان، هر کس که با ایشان هم هست بلند میشوند، این یعنی چه؟ این نفوذ حضرت و یاران اویند. وقتی حضرت بلند میشوند، مسئول شکنجه هم بلند میشود و این مرد، از ته قلب متأثر است، این یعنی چه؟ بلند شدنت بلندم کرد.
چیزی که اینجا مشخص نیست، نامردی و بیخدایی اینها ست؛ چرا از رنج دادن دیگران لذت هم میبرند؟ چرا عمیقا مریض اند؟ «خدایا! اینها را ببخش! نمیدانند دارند چکار میکنند.» واقعا هم عمیقا نمیدانند ولی ظاهرا که میدانید! ظاهرا از کنده شدن گوشت تن یک بشر سر در میآورید، از خون و زخم که سر در میآورند، پس انگار بیشتر بنده شیطان تقور شدند تا بنده خدا؛ این چرا مهم است؟ چون در ادامه حضرت برای ایشان دعا میکنند و طلب بخشش میکنند اما نه اینها جوری تقویر شدند که در این مسیر باشند، نه حضرت بگونهای رفتار کردند که این کار را بکنند، اینها نزد تماشاچی در واقع از سگ هم کمتر اند (!) و هیچوقت لیاقت بخشش را ندارند! حتی از خود ابلیس هم شیطانتر اند. این از تمرکز روی زخم و درد بدن حاصل میشود و شکنجهگر و جانی، لایق بخشش نیست ولی حالا چه میشود که بخشیده میشوند؟ یا اصلا چرا قرار است بخشیده شوند؟ کاشکی مصائب حضرت، بخشایش حضرت میشدند و بجای تحمل مصائب، روی بخشایشها تمرکز میشد.
در ادامه هم وقتی مردی زیر دوش حضرت (ع) و صلیب را میگیرند یا وقتی کسی ایمان میآورد یا قبلتر، وقتی یهودا (یک از یاران) خودشان را حلقآویز میکنند (برایشان طلب بخشایش میکنم چون عمیقا پشیمان اند و لایق بخشش)، در واقع رابطه افراد و یاران با پیغمبر ساخته نمیشود و چرا ایطو شد؟ نگاه فیلم به پیامبر است و به دیگران نیست، از طرفی از سمت پیامبر هم نگاهی به یاران نداریم، که پیامبر هدایت کنند و کسی هدایت شود، در واقع طرف خودشان همینطوری هدایت میشوند و صراطالمستقیم، ما هم باید باور کنیم و حضرت (ع) هم شکر میکنند: «من با تو خواهم رفت...»
جبهه باطل در فیلم مشکل دارد. رومیها در واقع باطل اند اما موضع فیلم راجبشان مشخص است، با یهودیها برخورد نخنما و یکطرفهای وجود دارد؛ یعنی چه؟ یک تیپ آدم زباننفهم و مقاوم در برابر هدایت، همه یک شکل، یک رفتار، یک موضع و یک جایگاه؛ در واقع فاقد شخصیت و وجود اند، کاریکاتور اند و همه ازشان متنفر اند (چون خیلی باطل و هم خیلی ظالم اند) و این درست است ولی همه چرا ازشان متنفر اند؟ چون شخصیت شری اند؟ خیر؛ چون نفراتی یکشکل اند که از ما دور اند، درک نمیشوند و شخصیتی ندارد، فاقد کنش. از طرفی مأمورهای رومی را داریم که حتما اینها خیلی بد اند و فرماندهانشان تقصیری ندارند؛ برخورد با رومها هم به شکل نامذهبیهای نایهودی ست.
جاهایی از فیلم که درگیرکننده اند؛ صحنههای اشک، آغوش و... صحنهای که پیغمبر بر زمین میافتند و از ادامه دادن مسیر "تحمل رنجها" متوقف شدند، مادر یاد خاطرهای از بچگی فرزندشان میافتند، همونطور که در کودکی او (حضرت عیسی (ع) را بلند کردند، در بزرگی هم دست او را میگیرند. دیدن مادر در اون زمان با دیدنشان در حالا یکی میشود، دویدنشان یکی میشود، بغل کردنشان یکی میشود و کارگردانی، این 3 صحنه را موازی و با هم کار میکند؛ انگار که چیزی دوباره تکرار میشود.
صحنه اشک و در آغوش گرفتن، از صحنههای تأثیرگذار فیلم هستند که گلشان خوب از آب درآمده؛ در مقابل صحنههایی هستند که بعضی خوب نیستند و بعضی گنگ اند، بعضی نگاه غلطی دارند و تأثیرگذار نیستند. صحنه نان که حضرت (ع) میفرمایند: «این نان مثل بدن من است، آن را بین یکدیگر تقسیم کنید.» در واقع پیرو همان نگاه غیرمعنوی ست؛ چرا نباید گفت روح (جای بدن)؟ و چرا باید آن را ذرهذره و اتمی تقسیم کرد؟ صحنه بانو که حضرت (ع) دستشان را میگیرند؛ دلیل آشنایی را میدهد ولی دلیل عشق و معرفت؟ و صحنه اول که خاطره مشترک حضرت (ع) و مادر است، صحنهای که ببخشید، تا حدی مبت.ل است و این، صمیمیت و عاطفه حتی انسانی هم نیست.
مصائب حضرت مسیح (ع) معنوی نیست و نگاهی مادهای و جسمی دارد؛ شاید بزرگترین گناه فیلم این است که این سؤال را ایجاد میکند: «حضرت مسیح (ع) چطور زنده و برانگیخته شدند؟» و از این غافل میشوند: « چرا باید زنده و برانگیخته شد؟»
مطلبی دیگر از این انتشارات
فضای اودیسهای، یادداشتی بر 2001: A Space Odyssey
مطلبی دیگر از این انتشارات
سینمای عنکبوتی، یادداشتی بر فیلم عنکبوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
موش خاکستری | یادداشتی بر فیلم گربه سیاه