موش خاکستری | یادداشتی بر فیلم گربه سیاه


اصلا این خانم کیان‌افشار در این فیلم چکاره بود؟ سر جمع 2 دقیقه حضور داشتند که عکس‌شان برود بالای پوستر؟
اصلا این خانم کیان‌افشار در این فیلم چکاره بود؟ سر جمع 2 دقیقه حضور داشتند که عکس‌شان برود بالای پوستر؟


گربه سیاه یا موش خاکستری؟ در کل بنظر می‌آید بیشتر از یک گربه سیاه نامرد عوضی خانمان‌سوز، با یک موش گوگولی کوچولو ضعیف بیچاره طرف هستیم که حتی نمی‌تواند آدم‌های بد قصه‌اش را بد کند! چه برسد که آنها را مجازات کند! فیلمنامه شاید توانسته‌باشد گربه سیاه را در خود درآورد و تا حدی بسازد ولی خود فیلم و کارگردانی، از حد موش کوچولو سفید چندش پشمالو یکم سیاه، فراتر نمی‌رود.

این طرف که اوضاعش خیلی خوبه!
این طرف که اوضاعش خیلی خوبه!


تنها نقطه قوت گربه‌سیاه نه کارگردانی شلخته و ضعیف آن یا فیلمبرداری بی‌چیز و خرابش یا پایان‌بندی اشتباه و غلطش که باورپذیری و ساختن طیف اینترنتی‌ها و بچه‌مجازی‌ها ست. برعکس تمام فیلم‌ها و سریال‌های ما که نمی‌توانند یک دختر نوجوون عشق بهرام رادان یا یک پسرک عاشق رپ و خواندن (واقعا؟) یا یک شاخ مجازی تازه‌به‌دوران‌رسیده را نشان دهند و به شکل باورپذیر و ملموسی آن‌ها را بسازند، این فیلم لااقل در این موضوع موفق بوده است. اگر فیلمی می‌خواست یک دختر 20ساله عشق رادان 40ساله را بسازد، چنان احمقانه و سطحی این آدم (دختر) شکل می‌گرفت که عامل خنده و مسخره کردن می‌شد. اینجا ولی عشق مبتذل و هرجایی این دختر و اینکه عاشق رادان است و... تقریبا باورپذیر است و مخاطب با خودش نمی‌گوید که: «الکیه بابا! اینا که واقعی نیست! مثلا خواستند بگن از این دخترها هم هست.» بلکه مخاطب با خودش می‌گوید: «عجب دختر هرزه بی‌شعوری! چه کثافتی!» این یعنی که در مقام اول، طرح کلی آدم‌ها و شمایل و رفتارهاشون، ظاهر و وجنات‌شون، تا حدی ساخته‌شده و بخوبی توسط مخاطب، باور شده و شناخته می‌شوند. چنین چیزی در سینمای (سگدانی) ما تقریبا نادر و باراول است، کم پیش می‌آید یا اصلا نمی‌آید! اما همین ساخت اولیه در ادامه خراب می‌شود؛ حالا آدمی که خودش و وجودش باور شده، دیگر حرکات و رفتارها یا تصمیمات و انتخاب‌هایش باور نمی‌شود. اینکه این فعال اینستا و شاخ کوچولو مجازی ست قابل درک است ولی اینکه چطوری از آقای بهرام رادان سوتی می‌گیرد و چرا و چگونه معروف می‌شود و چرا وقتی معروف شد اینطوری می‌شود، اینها نامعلوم و غیرقابل‌باور است. چنانچه دختر هرزه داستان هم حاضر است به راننده بهرام رادان پا بدهد ولی بخاطر آزادی مادرش، به مرد هیز نمایشگاهی پا ندهد یا چطور وقتی از عشق رادان لبریز است و از خونه بیرون می‌آید، با راننده بهرام رادان قرارومرار می‌گذارد؟ چگونه عشقش به رادان با عشقش به BMW عوض می‌شود؟ همه اینها و مسیر کاراکترها و آدم‌ها هیچکدام باور نمی‌شوند و ساختگی و عمدا چیده شده‌اند. زورکی چنین خطی و مقصودی تعیین شده و انگار، اینها از بالا و بصورت رباتی کنترل می‌شوند تا به این نقطه برسند یا فلان کار را بکنند.


کارگردانی کارش تقریبا گند زدن به فیلمنامه است! هر چیز هم فیلم دارد، از فیلمنامه نصفه‌ونیمه ضعیف و بزور متوسطش دارد؛ چنانچه فیلم قبلی آقای کریم امینی، دشمن زن، هم همینطور بود. کارگردانی با یک دوربین بسیار بد، نماهای اشتباه، کج‌وکوله، بدون هیچگونه زیبایی‌شناسی و رنگ‌‌ولعاب، نور و ظاهرسازی، پرده و فضا و رنگ، بدون هیچ خوش‌سلیقگی یا چیزی، فقط همینطور به شکل غلط بین جاها و مکان‌های مختلف کات می‌دهد و بین آدم‌ها، جابجا می‌شود. نکته این است که انگار سعی شده با حرکات سریع و کارهای ظاهری، فیلم الکی ریتم تند و سریع و هیجان‌انگیز بگیرد؛ غافل از اینکه با این کارها نه ریتمی ساخته‌می‌شود نه هیجانی و ضرب‌آهنگی. ممکن است کارگردان بفرمایند که: «اینها بخاطر ذات و سرعت ذاتی این نسل و جوون‌ها است.» که اصلا ربطی ندارد و ادعای باطل است، فقط توجیه و بهونه است، اگر هم هدف این بوده، بسبار ناموفق بوده‌اید. با سریع‌کردن و تندتند پخش کردن، چیزی ریتم و ضرب‌آهنگ نمی‌گیرد، فقط سرعت پخش فیلم و توالی نامیزون اتفاقات بیشتر می‌شود، ریتم و کشش یا باید از فیلمنامه بیاید یا کارگردانی در ساخت و پرداخت کارهایی بکند و آن را به جایی برساند. صرف تکان دادن سریع دوربین و حرکت‌های سرعتی و تندتند گام برداشتن، نمی‌تواند ریتم فیلمی را تند کند یا آن را هیجان‌انگیز کند یا تنشی به آن بیفزاید. اینها چیزهایی ست که باید از فیلمنامه و خصوصا کارگردانی و درام بیاید، از کات و دوربین و میزانسن و دکوپاژ و طراحی صحنه و جاها و دوربین و نماها و تدوین که ما از همه‌شان بی‌بهره ایم!

خب بچه تو که این کاره‌ای، یک نگاه هم به این می‌کردی، مادرت خلاص می‌شد.
خب بچه تو که این کاره‌ای، یک نگاه هم به این می‌کردی، مادرت خلاص می‌شد.


کارگردانی در سینمای ما یک چیزی در حد فیلمبرداری مجالس عروسی شده؛ باز من یک عروسی رفتم، فیلمبردارش سه‌پایه و آسانسور داشت! دوربین رو روی پایه می‌برد بالا و پایین و چرخش می‌کرد و چپ و راست می‌شد! فیلمبرداری در سگدانی ما حتی از فیلمبرداری مجالس عروسی هم عقب‌تر است! دو تا بازیگر و مکان و صحنه (صحنه هم که نه) می‌گذاریم جلو و این A برود به نقطه B و نفرات C و D بروند به نقطه F و این‌جور چیزها، یک جور صحنه مبتذل و ضعیف و خاک‌برسری تئاتر که یک دوربینی هم اون وسط هست و بین اینها سوییچ می‌شود و تکان می‌خورد؛ نه برایش اندازه قاب مهم است، نه زوایه دوربین، نه فاصله، نه کادر، نه کات‌ها، نه تدوین، نه بده‌بستان‌ها، نه خلاصه هیچی! انگار که سر پیچ وایستادی و از تصادف فیلم می‌گیری! همینطور یک چیزی هست اون وسط و یک دوربینی هم خیلی بدوشلخته، در هذیان و تکان است. چنین چیزی کارگردانی نمی‌دهد، مکث نمی‌دهد، تأکیید نمی‌دهد، طمأنینه نمی‌دهد، آرامش و سکون نمی‌دهد که حالا حرکت بدهد، شخصیت نمی‌دهد، کاراکتر نمی‌دهد، مکان نمی‌دهد، فضا نمی‌دهد، جغرافیا نمی‌دهد، چه می‌دهد؟ همینجوری تکان می‌خورد و مثل فیلمبرداری عروسی، میز و نیمکت و عروس و داماد و موز نشان می‌دهد. تازه دامادش هم خیلی لوس و بی‌مزه، دور میزها می‌رقصد تا شاباش بگیرد! باید تقریبا بگوییم کارگردانی به اون معنای جدی کلمه، نه تنها در سگدانی ایران بلکه در سینمای کل جهان!، تعطیل است. فقط یک خوش‌سلیقگی و چینش و آرایشی ست که همه چیز خیلی قشنگ و تمیز بنظر برسد (که دیگر این هم نیست!) و به چشم بیاید یا زیبایی‌شناسی ما را تحریک کند و حظ ببریم و خوش‌مان بیاید. چیزی به اسم روایت و درهم‌تنیدگی و انسجام و اینکه هر چیزی که با دوربین و سر صحنه می‌بینیم، معنایی داشته‌باشد و حساب‌وکتابی داشته‌باشد و در این ساختمان، کارکردی داشته‌باشد، چنین چیزی بطور جدی، اصلا نیست! کارگردانی سینما، مرده است.

وجدانا این چطوری رسید به این خونه؟ کفت‌وبست ندارد این خونه درندشت؟
وجدانا این چطوری رسید به این خونه؟ کفت‌وبست ندارد این خونه درندشت؟


فیلمنانه نصفه‌ونیمه بزور متوسطی که شاید راضی‌کننده باشد، به همراه کارگردانی ضعیف و الکی و فیلم عروسی‌ای، فاقد سوژه، فاقد معنا، فاقد درام، فاقد مکث، فاقد نگاه، فاقد طمأنینه، اینها می‌خواهند چه ترتیب دهند؟ فیلمی که بخاطر فیلمنامه‌اش شاید بتوان یک‌ بار آن را دید؛ سر همین یک بار هم فیلم آنچنان شلخته و نامنسجم است که افت‌های زیادی دارد و ممکن است مخاطب بعضی جاهایش اصلا خسته بشود! و از فیلم ببرد و دل بکند. پایان فیلم هم چنان بد است که اعصاب‌خوردکن است، هیچ نتیجه‌ای ندارد و آدم را کرخت می‌کند. دو تا عوضی بی‌شعور فیلم که شاخ‌مجازی و دختر هرزه باشند، هیچ اتفاقی برایشان نمی‌افتد، دختر که هزار تا خواستگار می‌تواند داشته‌باشد و اصلا چیزیش نشده‌، معروف هم که شده، خواستگارهاش زیاد شدند، پسر هم که با دل و آبروی دختر مردم بازی کرده و شاخ‌مجازی شده و آپارتمان دارد و راحت زندگی‌اش رو می‌کند، اون جوون بدبخت که رپر است و با بابای مداحش (این چینش پسر رپر-بابای مداح، نه خوب است نه پرداخت درستی دارد، الکی ست.) کل‌کل دارد، سر هیچ‌وپوچ و الکی کشته‌می‌شود، آخر چرا؟ چرا کسی که گناهش از همه کمتر است، کتک می‌خورد؟ مثلا اون داداشها غیرتی اند؟ خب مگر کور اید؟! نمی‌بینید طرف اون یارو نیست؟ راست می‌گید برید پاره آجر و لوله ساختمونی و داربست تو سر اون یکی بزنید که ناموس‌تون رو دزدیده و عفتش رو لکه‌دار کرده!، با این اصلا چیکار دارید شما؟ این دختر هرزه پرپررو باز دوباره به این بیچاره زنگ می‌زند؟ با چه رویی؟ برو برای بهرام جونت ساعت بخر! پایان فیلم خیلی گند است؛ اصلا بهرام رادان هم قربانی‌ای نیست، چیزی نشده براش، دیگر زنش خیلی حساس و زودرنج تشریف دارند به ما چه؟ راننده‌اش مثلا بهش خیانت کرده؟ این هم آدم بدی نیست تو فیلم، اوج بدی‌اش این است که با مردم و هوادارها بد حرف بزند یا به دختر جوون پبشنهاد بدهد، بعد هم کلی عز و التماس و لابه، اصلا ترحم‌انگیز و دوست‌داشتنی می‌شود! آدم‌های عوضی که زندگی دیگران را لگدمال کردند، همینطور راست‌راست می‌گردند. بهرام خان عزیز هم به زندگی سابقش برخواهد گشت، چیزی نشده حالا، فقط اون جوون بدبخت سرباز فراری ناقص می‌شود، در واقع جوون‌مرگ می‌شود؛ اون هم بخاطر گوش نکردن به حرف مادرش و وصلت با این هرزه و سربازی نرفتن. درس اخلاقی فیلم اینکه سربازی بروید! اگر نروید کشته می‌شوید! یا اگر خانمی را خواستید برسانید، زیاد نزدیکش نشوید و رو صورت‌تان بنویسید که: «هیز نیستم، چشم به ناموس مردم ندارم!» یا داداشهای عروس حواس‌شان باشد و عینک‌شان را بزنند که یک وقت نفر اشتباهی رو زیر نکنند! کثافت بی‌شعور! این رو ما می‌گیم. موضع فیلم چیه؟ چقدر می‌تواند واقعا این حیوان را کثافت و بی‌شعور کنپایان فیلم و نیمه دوم و نهایی، بخوصوص یک‌سوم پایانی، جایی ست که کار از دست کارگردان و فیلم درمی‌رود و همینطور رها می‌شود! مثل بز گر! همه چیز را خراب می‌کند،همه چیز را لگدمال می‌کند، کل درس اخلاقی فیلم و پیامش را هم نابود می‌کند. وقتی ما نمی‌فهمیم پسر مجازی چطور شاخ‌مجازی شد و انقدر تغییر کرد و عوضی شد، چطور باورش کنیم؟ حالا چطور رفتارش با دختر مردم رو سرزنش کنیم؟ فیلم حتی اونقدر قوی نیست که ما را از این پسر بی‌لیاقت متنفر کند یا انزجارمان را برانگیزد. در نهایت فیلم نسبت به این موضوع و نسبت به این آدمها، منفعل و خنثی است و دسته‌بندی و نگاه انسانی و درستی ندارد، در این حد هم نیست که همه را قربانی یک جریانی نشان دهد، حداقل کار منفور کردن 2 یا 3 نفر از این عوضی‌های فیلم و نابود کردن اونها بود که همین ها قسر در رفتند و اون بدبخت بیچاره‌ها، مردند و نابود شدند! عجب عدالتی! ما حتی در فیلم‌ها و قصه‌ها هم عدالت نداریم. در گربه سیاه، گربه‌ها موش شدند و فرار کردند، موش‌های بیچاره هم جای گربه‌ها گیر افتادند و تلف شدند؛ فیلم اما همه اینها را خیلی ضعیف و شلخته در نیمه دوم نشان می‌دهد و رفته‌رفته، جاذبه و قدرت نداشته‌اش را از دست می‌دهد و از رمق، می‌افتد.


الآن انگار هر کار زشتی که از سلبریتی‌ها سر می‌زند، کار این آقا ست.
الآن انگار هر کار زشتی که از سلبریتی‌ها سر می‌زند، کار این آقا ست.


پایان فیلم و نیمه دوم و نهایی، بخوصوص یک‌سوم پایانی، جایی ست که کار از دست کارگردان و فیلم درمی‌رود و همینطور رها می‌شود! مثل بز گر! همه چیز را خراب می‌کند، همه چیز را لگدمال می‌کند، کل درس اخلاقی فیلم و پیامش را هم نابود می‌کند. وقتی ما نمی‌فهمیم پسر مجازی چطور شاخ‌مجازی شد و انقدر تغییر کرد و عوضی شد، چطور باورش کنیم؟ حالا چطور رفتارش با دختر مردم رو سرزنش کنیم؟ فیلم حتی اونقدر قوی نیست که ما را از این پسر بی‌لیاقت متنفر کند یا انزجارمان را برانگیزد. در نهایت فیلم نسبت به این موضوع و نسبت به این آدمها، منفعل و خنثی است و دسته‌بندی و نگاه انسانی و درستی ندارد، در این حد هم نیست که همه را قربانی یک جریانی نشان دهد، حداقل کار منفور کردن 2 یا 3 نفر از این عوضی‌های فیلم و نابود کردن اونها بود که همین ها قسر در رفتند و اون بدبخت بیچاره‌ها، مردند و نابود شدند! عجب عدالتی! ما حتی در فیلم‌ها و قصه‌ها هم عدالت نداریم. در گربه سیاه، گربه‌ها موش شدند و فرار کردند، موش‌های بیچاره هم جای گربه‌ها گیر افتادند و تلف شدند؛ فیلم اما همه اینها را خیلی ضعیف و شلخته در نیمه دوم نشان می‌دهد و رفته‌رفته، جاذبه و قدرت نداشته‌اش را از دست می‌دهد و از رمق، می‌افتد. پایان فیلم و نیمه دوم و نهایی، بخوصوص یک‌سوم پایانی، جایی ست که کار از دست کارگردان و فیلم درمی‌رود و همینطور رها می‌شود! مثل بز گر! همه چیز را خراب می‌کند، همه چیز را لگدمال می‌کند، کل درس اخلاقی فیلم و پیامش را هم نابود می‌کند. وقتی ما نمی‌فهمیم پسر مجازی چطور شاخ‌مجازی شد و انقدر تغییر کرد و عوضی شد، چطور باورش کنیم؟ حالا چطور رفتارش با دختر مردم رو سرزنش کنیم؟ فیلم حتی اونقدر قوی نیست که ما را از این پسر بی‌لیاقت متنفر کند یا انزجارمان را برانگیزد. در نهایت فیلم نسبت به این موضوع و نسبت به این آدمها، منفعل و خنثی است و دسته‌بندی و نگاه انسانی و درستی ندارد، در این حد هم نیست که همه را قربانی یک جریانی نشان دهد، حداقل کار منفور کردن 2 یا 3 نفر از این عوضی‌های فیلم و نابود کردن اونها بود که همین ها قسر در رفتند و اون بدبخت بیچاره‌ها، مردند و نابود شدند! عجب عدالتی! ما حتی در فیلم‌ها و قصه‌ها هم عدالت نداریم. در گربه سیاه، گربه‌ها موش شدند و فرار کردند، موش‌های بیچاره هم جای گربه‌ها گیر افتادند و تلف شدند؛ فیلم اما همه اینها را خیلی ضعیف و شلخته در نیمه دوم نشان می‌دهد و رفته‌رفته، جاذبه و قدرت نداشته‌اش را از دست می‌دهد و از رمق، می‌افتد.

مانور نباید روی بهرام رادان باشد؛ اون پسرک بیچاره را دریابید که همه عمر و زندگی‌اش رو از دست داد. رادان را با ما چکار است؟
مانور نباید روی بهرام رادان باشد؛ اون پسرک بیچاره را دریابید که همه عمر و زندگی‌اش رو از دست داد. رادان را با ما چکار است؟


راستی که کل قضیه بهرام رادان فیلم و اینکه این آقا چقدر بیچاره اند و اینجا قربانی می‌شوند، خوب نیست. اصلا فیلم برای چی با ایشون بسته می‌شود؟ پسر جوون‌مرگ رو ول کردن، چسبیدن به آقای رادان نازنین؟ بنظر می‌آید فیلم بیشتر راجب آقای رادان است تا جوانان! اصلا قربانی نشدن ایشون که، یک ساعت بخر، اصلا همون زرد قناری رو بده به خانم!، بفرمایید که از ایران به برلین یا هر جایی پست کنند، واتس‌اپ کنید اصلا! خانم‌تون باهاتون آشتی می‌کند! مشکلی ندارد که! دوشواری یوخ! دوشواری وار؟