نشان از که پرسمت؟ | یادداشتی بر سریال بی‌نشان - راما قویدل

کلا چه فایده؟ الآن 2 ساعت راجب فیلم حرف می‌زنیم بعد مسابقه استقلال-پرسپولیس و والیبال ایران-هلند پخش می‌شود، کلا یک هفته برنامه تعطیل می‌شود!

این چه وضعیتی ست که شبکه 3 دارد؟ والله اگر 2 تا تبلیغ کمتر بدهید، وقت برای پخش همه برنامه‌ها می‌ماند! بگذریم از این قضیه... فقط اینکه سریال‌ها و فیلم‌های ما در حالت عادی، چندان جذاب نیستند و کار سختی هم برای جذب مخاطب دارند؛ حالا اگر وسط پخش‌شان هم 2 قسمت خراب شود و چند روز وقفه بیفتد، کلا می‌شود قید دیدن آن سریال را زد!


مرد ایرانی، خانواده آمریکایی

بی‌نشان حداقل مرد اصلی‌اش آدم‌حسابی ست! عجب آدم حسابی‌ای! مگر داشتیم از اینها؟ در سینما و تلویزیون؟ البته همین خانواده هم مشکل دارد. نه خانواده دین‌داری ست، نه متدین است، نه اهل خدا و پیغمبر و نه اهل مردم؛ اهل مردم چیست؟ اینها که عروسی دخترشان است، یک دو تا فامیل ندارند؟ پسرخاله‌ای، دخترخالی‌ای، عمویی، دایی‌ای، چیزی؟ غریب و بی‌کس و خودشان اند و خودشان، برای خودشان همان 4 و 5 و 10 نفر خودشان زندگی می‌کنند. دخترشان چرا بشدّت شوهری ست؟ مثلا با اون چادر باحیا است (که نیست)؟ یا ماشین را قبول نمی‌کند چشم‌ودل‌سیر است (که نیست)؟ نسخه ناجوری ست. شخصیت اصلی فیلم شعاری نیست و با اینکه، حاضر است همه چیزش را در راه آرمانش بدهد (و این چقدر انقلابی و نیکو است) اما به هیچ وجه شعاری نیست. متأسفانه اما هر کی دوروبرش است، از خانم‌شان تا 3 تا بچه‌شان که یکی تولیدی دارد، یکی معلوم نیست کجا درس می‌خواند و یکی بشدت شوهری ست، خود خانمشان هم که معلوم نیست صبور و دلسوز و شیرزن است یا لوس و نازنازی و قهرقرو، همه هفت کوتوله سیندرلا، همه شعاری و قلابی اند. واقعیت و باورپذیری اینها نزد تماشاچی نیست از چند دلیل: یک اینکه نقش و فیلمنامه، دو اینکه کارگردانی و شوخی‌ها و مکالمات نمی‌تواند فضار را از تصنع به واقعیت برساند، سه اینکه بازیگرها هم با خودشان راحت اند! شما بازی حضرت فلاحی‌پور و طراوتی که ایشان دارد را (هر چند در بهترین حد نیست) با باقی نفرات مقایسه کنید، کدام قدرت او را دارند؟ این حضرت متین بازیگرش واقعا خواب است! انگار خود خودش است که الکی جلوی دوربین است! (انگاری که آمده پیک‌نیک!)

بی‌پدری، بی‌وطنی

پدر خانواده چرا هیچ است؟ انگار بزرگتر خانواده نیست و این خیلی بد است. چرا همچین خانواده مؤمن یا بهتر بگویم: سالمی، با چنین خانواده متموّل و نیمچه‌پولداری وصلت می‌کند؟ از 2000 کیلومتری داد می‌زند که هر کی چکاره است و خیلی راحت می‌شود فهمید که اینها وصله هم نیستند. اصلا دختر (بشدّت شوهری) و پسر کجا همدیگر را دیده‌اند و این چی داشته که اون خواسته و اون چی گفته که این، پسندیده؟ این دختر باحیا چطور از همچین تیپ پسر ژیگول کت‌چرم و مو‌فشنی خوشش می‌آید؟ و برعکس پسر چطور خوشش می‌آید؟

اسلام ناب آمریکایی (جمع جمع‌نشدنی‌ها)

اینها موضع‌گیری‌های الکی و نسخه‌پیچی‌های عوضی صداوسیما ست. مجری‌اش چادر می‌پوشد ولی حیا ندارد و متبرّج است، اینجا هم معلوم نیست که این خانواده کجا و اون خانواده کجا، این پدر کجا و اون پسر کجا، این آرمان‌ها کجا و این زندگی کجا؟ هم چادر بپوشید هم با پسرهای قرتی لاس بزنید، هم به منشی مردم چشم داشته‌باشید، هم پدر و مادرتون رو جلوی بقیه ضایع کنید. اصلا هویت‌تان معلوم نیست که چی اید و از کجا آمدید، به کجا وصل اید. آدم اگر مذهبی هم هست یا اگر هم نیست، یک هویتی دارد. اینها نه مذهبی اند نه غیرمذهبی که البته، حذب باد اند! جمع چیزهایی اند که با هم جمع نمی‌شوند، جمع چادر و آرایش (تبرّج).

رفیقان، یک‌به‌یک رفتند!

دوستان چرا دشمن اند؟ شخصیت اصلی 2 دوست رزمنده و بسیجی از قبل دارند‌؛ البته که شوخی و خنده در پشت جنگ بوده و خیلی هم بوده(اصغر مامان!) اما همه چیز را که به شوخی نمی‌گرفتند و پایش که می‌افتاد، مثل سربازهای حضرت علی (ع)، جمع اضداد و خشمگین در برابر دشمن، خوشگین در برابر دوست بوده‌اند. روی این 2 عزیز (2 دوست باقی مانده از جنگ)، خوب کار نشده.

یک دوست دیگر رئیس یا بهتر بگویم: مدیر روزنامه است. باز بهتر است ولی چرخش و تغییرش، چی شد که هم شریک دزد شدی هم رفیق قافله؟ بالاخره آدم یک چیزی در چنته داشته که خداوند درجات بزرگ بدخدمتی به آخرت و خوش‌خدمتی به دنیا را، نصیبش گردانده. دوست دیگر که کارمند دادگستری ست، واقعا از همه بدتر است! هیچ آرمانی ندارند، فقط توی دل خالی می‌کنند، فقط سنگ می‌اندازند و حین می‌گویند: «رسیدگی می‌شود! تو وایستا! ما کارها رو می‌کنیم.» پس کی می‌کنید عزیز جان؟ تا شما کارها رو بکنیم اونها، الک‌شان را آویخته، آردشان راریخته اند!


صحنه

بعد از مدت‌ها اولین سریال تلویزیون ما که کمی تلویزیونی ست، کمی رنگ و نور دارد، خیلی هم دکور دارد. طراحی صحنه دارد و فقط یک خونه نیست، چهارتا گلدون و مبل، دیوار رنگی و این چیزها، هر چند خونه‌ها و اشیاء چندان موجه نیستند و هویتی ندارند که بگوییم: «عجب خانه پدری نابی ساخته! زندگی ازش می‌بارد!» ولی خب! از پسِ چند تا آجر و در تخته و رنگ آبی و یکمی طلایی و نور کمی تاریک، فضای تیره، برآمده. دوربین نماهایی می‌گیرد از نزدیک که تلویزیونی ست و مناسب پرده نیست، مناسب قاب تلویزیون است البته از این نما به اون نما و کات‌ها، چندان عالی نیست و چند جا، حرکات دوربین ضعیفی هست؛ منتها نماهای نسبتا خوبی در فیلم (سریال نمی‌گم!) گرفته‌شده که از سریال‌های دیگرمان، یک سروگردن بالاتر اند.

کارگردانی

کارگردان یک وجب بالاتر از باقی کارگردانی‌ها، یک کمی رنگ، کمی نور، صحنه، فضا، لعاب، بازی، جابجایی، دوربین، کمک فیلمنامه، چند تا حرکت بد، اشتباه، جای بد دوربین، بازی بد، نقش بد، شخصیت بد (از فیلمنامه)، کار محکم‌تر و استوارتر ی از باقی سریال‌ها و حتی بیشتر سینمایی‌ها ما، انجام داده‌اند. کار به جایی رسیده که همین که کارگردانی خیلی توی ذوق نمی‌زند و گاف و سوتی ندارد، کمی هم سلیقه و آرایش و چینش دارد، ما را مشعوف و بسی خرسند کرده است! زنده باد راما قویدل! بهتر شوید استاد!

فیلمنامه (جمع‌های غیرقابل‌قبول)

جمع یعنی اینکه که مثلا: مادری می‌تواند بچه‌اش را دوست داشته‌باشد بعد صلاح او را نخواهد؟ مسلماً نه، این 2 تا با هم جمع‌شدنی نیستند. حالا پسر ژیگولو که سن بابا (حالا داداش بزرگتر) دختر را دارد، چگونه با هم جوش می‌خورند؟ این دو تا خانواده چطور؟ آدمی مثل متین با دایی چطور؟ خانم شخصیت اصلی با همسر یک جانباز، همسر یک رزمنده، با اینها چطور؟ کی ایشان برای بچه‌هایش مادری کرده، که برای شوهرش همسری کرده؟ فقط درگیر کتاب نوشتن است! کتاب نوشتن از کی؟ کجای فیلم از این شخصیت، عشق و مودّت به شهدا را دیده‌ایم؟ به همسران شهید را دیده‌ایم؟ همین کارشان بیشتر انگار ماجراجویی ست (تا چیز دیگر...).

نقش‌های بدی نوشته‌شده، شخصیت‌های بدی، بالاتر خیلی گفتیم. مثلا قرار است یا الگو و یک خانواده متدیّن، باخدا، با تقوا، با اصل‌ نسب و عادل و بروز باشند؛ کدام‌شان شده (جز پدر که شخصیت اصلی ست)؟ دختر محجبه باحیا، با این پسر دوست می‌شود و چنین رفتاری دارد؟ ایشان بیشتر شبیه دخترهای خیابونی ست که از پسری آویزان می‌شوند و عاشق می‌شوند و بعد از ازدواج هم، معمولا فارغ! تن این آدم یک توپ پارچه سیاه کردی و آرایش و تبرّج هم فرمودی، هم خوشگل باشد به سنت (بخوانید ناسنت) سینما، هم محجبه و باحیا باشد به سنت (نمی‌دونم چی!)، حالا هر چی! جمع نمی‌شوند این دو و شخصیتت، صادقانه نیست، دروغین است، واقعی نیست، مصنوعی است. پسرها هم همین اند؛ یکی از اینها تو این روزهای سختی، کمک دست و عصای دست پدر کور و علیلش نیست. این چه پسر مؤمن و باتقوا، اصلا بامعرفت و انسانی ست؟ همسر همینطور و فقط چند تنی خوب اند: شخصیت اصلی، مدیر خائن روزنامه، پدربزرگ، عمه خانم و قاسم زارع! با بازی و صدای درست آقای قاسم زارع و گریم قوی.

پرانتز (گریم).

خوش‌سلیقگی کارگردان (راما قویدل) فقط در چینش صحنه نیست، در انتخاب بعضی بازیگران بوده و نبوده و در طراحی چهره‌ها و گریم هم، هست. بنظر گریم خاصی ندارد صورت جنابان فلاحی‌پور (شخصیت اصلی) و پدرشوهر (قاسم زارع) اما واقعا دارد و واقعا، شمایل درست و نویی ست، متناسب با نقش جدیدی که هر دو عزیز بازی می‌کنند. آقای قاسم زارع دیگر همان همیشگی نیست و پرویز خان فلاحی‌پور هم، مثل همیشه متفاوت اند.

فیلمنامه در قسمت‌های اول، هر روز برگ جدید رو می‌کرد و بروز و پویا بود؛ ملات و انسجامی داشت برای خودش، کم‌کم کمی ضعیف‌تر شد ولی الآن هم، قوی‌تر از تقریبا تمام فیلمنامه‌ها (ایرانی) ست. کمی داستان دارد، خط داستانی، شخصیت چندان ندارد، قصه فرعی زیاد ندارد، روایت قسمت‌به‌قسمت و اپیزودیکش، اولی‌ها خوش‌ریتم بود ولی بعدها کمی کند شد، کوک و سالم است تا حدی (حد خیلی کمی). بزور یک سروشکلی دارد و قابل‌تحمل است. اگر کمی بیشتر کار می‌شد و کارگردان هم کارهای روایی را بهتر انجام می‌دادند، نَفَس سریال خیلی سنگین‌تر و قوی‌تر می‌شد.

نیوشا ضیغمی، خوش آمدی ولی...

ولی چرا آمدی؟ اینها که نان به نرخ‌ روز خور اند نباید... بازی خیلی بد، نقش افتضاح (نقشی که می‌توانست خیلی مهم باشد)، عملا از فرآسمان هم بدتر است! هر کاری اونها بگویند (بچه‌ات را بده ببریم!) می‌گوید: چشم! دیگر چه؟ هر کار درستی که پدرشان و دیگران بگویند، جواب می‌دهند: نه! «آخه فرآسمان...» فرآسمان چی؟ کوفت، درد، مرض! از خوش‌خدمتی به فرآسمان خوشش می‌آید، حین هم که می‌ترسند و چشم‌ها گرد می‌شود، این نیمچه بازی اصلا مال فیلم کمدی ست! از کجا آمده اینجا؟ چرا کارگردان دقت نکرده؟


سخن پایانی

ای بی‌نشان، نشان از که پرسمت؟ (ربطی نداشت!) اما شخصیت اصلی این فیلم از آن بی‌نشان‌ها هستند که می‌سوزند و می‌سازند، آباد می‌کنند و انشاءالله، آخرت‌شان هم آباد باشد. بی‌نشان با فیلم‌نامه‌ای نسبتا متوسط، چند تا نقش خوب، بسیاری نقش بد، کمی واقعی، مواردی قلابی، تصنعی. کارگردانی و چینشی کارشده، کمی حساب‌شده، خوش‌سلیقه، نماهای گاها زیبا، نزدیک، تلویزیونی و برجسته، حرکت دوربین‌های معمولا غلط، اثری تحویل داده که از بسیاری از آثار بالاتر است و استانداردهای بالاتری دارد، در جای بالاتری ایستاده و بهتر کار می‌کند. هنوز اما راه بس دور است و دشوار و مقصد، بس بعید!