«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ»
نفوذ یه روزی! | یادداشتی بر فیلم نفوذی
فیلمنامه قوی و درستی که تبدیل شده به: فیلمنوشته! فیلمنوشته نَمَده؟ فیلمنوشته چیه؟ فیلمنوشته گند زدن به فیلمنامه ست یا یک همچین چیزی؟
کارگردانی هم مهر تأییدی ست بر یک ساحت.... خلاصه امر: کارگردانی ترکانده! ترکانده در روایت! در قصهگویی! در خطوربط قضیه که اصلا شاهکار کرده! یک تدوینی دارد، که نمونهاش، در دنیا، لنگه ندارد! احسنت! آفرین! آورین!
فیلمنامه (فیلمنوشته نَمَده؟)
جذابیت فیلم، مال فیلمنامه ست؛ فیلمنامه، فیلمنوشته (خدایی من هنوز تو کف مقام فیلمنوشته ام!). یک فیلمنامهای دارد، با یک یکخطی ساده قصه، دو تا کاراکتر، نیم تا شخصیت، اینها همه چیز جالبی ست؛ جالب است و مخاطب دوست دارد، درگیر فیلم است، درگیر نفوذی است و کنجکاو است، نفوذی کیست؟ این سؤال خیلی کم برایش پیش میآید، فیلم توانسته با فیلمنامه، یک ساحت و فضایی را بسازد، با فیلمنوشته ترکاندهاش! با کارگردانی خاکش کرده! حالا مخاطب اگر خیلی مرام داشتهباشد و، ظاهربین نباشد، تو کار قیافه و سلیقه خاص نباشد، احتمالا از فیلم لذت میبرد، رابطه برقرار میکند و، درگیر میشود.
کارگردانی (بو نَمَده؟)
کارگردانی شاید خواسته ریتم کار را تند کند؛ ریتم با سرعت متفاوت است! شما میتوانید سرعت وقایع و سرعت اتفاقات را بالا ببرید، اصلا فیلم را بگذارید روی دور تند! ولی نمیتوانید ریتم آن را بالا ببرید! ریتم اساسا یک کار دیگر است و، مختصات دیگری دارد. ریتم از ضربآهنگ و نسبت صحنهها، کنشواکنشهای قصه و، پرداخت ماجراها میآید؛ ریتم سرعت نیست! ریتم لحن است! نوع نگاه است! نوع پرداخت است! اصلا خود پرداخت است! ریتم یعنی مادر خانهدار، تو 1 ساعت همه جا را رفتوروب میکند، ما چهارپنجولی و با سرعت نور(!)، زیر 3 ساعت نمیتوانیم در بیاوریم! ربط کمی به سرعت دارد، بیشتر به جریان و ذات خود حرکت، ربط دارد.
- عجب تدوینی زدی داداش!
این از اینجا که شاید دلیل تدوین فیلم، دلیل نماهای تند و کاتهای سریع، دلیل این شکل از کارگردانی و پرداخت باشد؛ در واقع پرداختی بوجود نمیآید اینطور! ارتباط مخاطب را با اثر، مخدوش میکند! اما دلیل این شکل از روایت چیست؟
- روایت کردی یا چپاندی؟
این روایت هم همینطور، انگار آمدند گفتند: «جاهای زائد و غیرمهم فیلمنامه را حذف کنیم، سرعت و تنش فیلم بالا برود!» دیدیم که چقدر بار و کشش پایین برفت! یعنی تیکههای که خط واصلی و پلی بین دو قسمت بودند، همه حذف شدند و چی مانده؟ یک سری سلسله اتفاقات که پشت هم، مرتب و با سرعت زیاد، بدون پرداخت، تکرار میشوند. چرا فیلم هیچ توجیهی برای خودش ندارد؟ گره کار را میفهمیم، ولی مخاطب هیچوقت، حتی 1 درصد!، نیات و انگیزههای آقا فریدون را، لمس و درک نمیکند؛ فقط میفهمد که ایشان، قصد انتقام دارند، شاید حتی این هم نفهمد! مخاطب! چطوری بفهمد؟ لابلای عجله و سرعت غیرمنتظره، لابلای حرف و اما و اگر؟ چرا نشان نمیدهند این نقشه ریختن را؟ این ضعیفترین، نازلترین و بیمقدارترین شکل پرداخت است که، همه چیز را جا بیندازی، آخر یک غافلگیری کنی، اما و اگر هم جور کنی؛ واقعا این ضدسینما و ضددرام است، نولان که این کار را میکند، خیلی غلط کرده! ولی خود او هم، باز تکنیک و ریتم و حداقل، هیجان کاذب الکی. (راستی اون هم دیگر ندارد...)
فیلم (نفوذی)، تقریبا در پرداخت و ساختن تمام بخشهایش، شکستخورده میماند؛ نه خیلی تغییر رویه فریدون آقا قابلباور است، نه عصبانیتها و خائن خائنها، نه دورویی الکی جورابی جان، نه دختر و پسر آقا فریدون مالی اند، پسر که لوس و مسخره و ژیگول، "موهاتو کجا فشن میکنی؟"، دختر که اصلا نیست! (جز برای گریه)، همسر که نه مقاومتشان درک میشود، نه احساسات و عواطف نداشتهشان، هیچ انتظار و دلتنگیای هم ندارند به اون شکل، انگار میخواهد زندانی بند 7 اوین رو بعد از 3 ماه، ملاقات کنند! سربازها و امنیتیهای فیلم هم نه درگیرکننده اند، نه دوستداشتنی، نه خیلی خفن! خصوصا خیلی بد است که شکل و شمایل، و رفتارشان، دافعهانگیز و غیرصمیمی ست، بیاعصاب و بیادب اند.
- شتاب و سرعت کاذب، فاقد ریتم و تنش.
چیزی که نفوذی دارد، فقط سرعت کاذب الکی است؛ شتاب است و عجله، سریع و بیآهنگ، بیمکث، بیدرنگ. وقتی با سرعت زیاد هم حرکت کنید، اصولا گیرندههای حسیتون هم تعطیل میشوند! زیاد درگیریای پیدا نمیکنید، فقط میگذرید! ما هم فقط گذشتیم و فقط، مشغول یکخطی قصه، سرنوشت کاراکترها و، غافلگیری پایانی بودیم؛ نفوذی کیست؟
برگ برنده نفوذی که آن را تماشایی میکند، فقط فیلمنامه است؛ باید از جناب داوود امیریان (فیلمنامهنویس) تشکر کرد بخاطر همچین فیلمنامهای و به احمد کاوری گفت، جسارتا، ببخشید احمد آقا: «تو رو سَنَنَه؟»، فیلمنوشته چیه دیگه؟ از کجا اومده؟ چرا اومده؟ چرا فیلم سعی داره مثل یک تریلر سیاسی آمریکایی باشد؟ این پشت پا زدن به کل جنگ و رزمندهها و آزادهها و فریدون آقاها ست، خدمت به حاج آقاها و دلالها و پولپرستها ست، حداقل تو فیلم هم شده، یک ماشین بزند به اینها تا ما آروم شویم! دادگاه که...
- یک فیلمنامه نوشتم، دستوپام رو ببوسید!
فیلم عملا لاتکنیک، لاپرداخت، لاموضوع و لامضمون است؛ یک کورسوی نوری از فیلمنامه است که نزد مخاطب، جذاب است. حالا فیلمنوشته عزیزم چه حرکاتی زده و کارگردانی، چه گافهایی داده، خدانگهدار! به امید دیدار!
خود آقا فریدون، نفر اول فیلم، چه چیزی دارند؟ یک بازی امیر آقا جعفری ست که توخالی ست؛ فقط هیاهو و هیجانات کاذب و سروصدا ست، محض سرگرمی و مشغولی مخاطب، و نه درگیری او! نه از آزاده شدنشان و شکل آزاده شدن چیزی میفهمیم، نه مبارزهشان، نه مقاومتشان، نه نقشه فرار، نه رفتن تو دل دشمن، نه... اصلا چی کار میکنند؟ آخر فیلم میزنند یک سریها رو میکشند؟ به درک واصل میکنند؟ خوبه حالا جهانگیری فرار نکرد! حاجی که در رو رفت! اصلا چرا سرب ریختند دهانشان؟ چرا اصلا نکشتنشان؟ چجوری این نقشه آخر فیلم رو کشیدند؟ کی اسلحه مأمور امنیتی رو گرفتند که... چی دقیقا مشخص و واضح و مبرهن است؟ فقط از موضوع و یکخطی کار، جذابیتی بر میخیزد و همین! کل کارگردانی و ساخت فیلم رو هوا! حتی نیاز به نوشتن هم ندارد، هر مخاطبی این را متوجه میشوند؛ همه فقط درگیر اتفاقات قصه هستند و اینکه نفوذی کیست؟ پرداخت و درام و عمق و معنا، تعطیل! در این دکان موجود نیست! خدانگهدار! به امید دیدار!
مطلبی دیگر از این انتشارات
هواپیما بازی، یادداشتی بر سریال یاغی (قسمت 5)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیینه و چند، رخ! | یادداشتی بر سریال تمامرخ - محمود معظمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آببندی | یادداشتی بر سریال یاغی (قسمت 6)