واتا وات؟ | یادداشتی بر فیلم آتابای


واتا وات؟ آتا وات؟ وات آتا؟ واتا ماتا؟ آهان! آتابای! آتابای نَمِده؟

این چه سنتی ست در فیلم‌های ما؟ که همه گنگ اند و نامعلوم، هیچی‌شان مشخص نیست، گنگ است، اصلا معلوم نیست طرف دردش چیست، فازش چیست، مالش چیست، ناموسش چیست؛ نه پدرش مشخص است، نه مادرش، نه خواهرش، نه برادرش، نه پسرخاله‌اش، نه دخترخاله‌اش، نه فک‌وفامیلش، نه شغلش، کاروکاسبی‌اش، کسب‌وکارش، درآمدش، جایگاهش، موقعیتش، دردش، مشکلش،....

سنت نه! در واقع ناسنت، اصلا ناسنت هم نه! ضدسنت! یک فرمتی ست که، شکل هم نیست!، طرف هیچی‌اش مشخص نیست، کس‌وکارش هم مشخص نیست، کاروکاسبی و جاومکانش هم مشخص نیست، درد و درمونش هم مشخص نیست؛ فقط همه چیز گنگ است و پرادعا، عجیبی و بی‌سروشکل و بقدری الکی غامض و الکی پیچیده است که، مخاطب اصلا سر در نمی‌آورد!


نَمِده؟
نَمِده؟

یک ناجریان و ضدجریانی ست مال 20 و 10 سال اخیر، شاید شروع‌کننده‌اش اصغر فرهادی و درباره الی و اینها بوده، شاید آقای مهرجویی بوده! شاید من بودم! شاید عمه من بوده! ولی بقدری بزرگی است که تمام فیلم‌های ما را کرده اجتماعی، دروغین و قلابی، همه را گنگ کرده، بی‌معنی کرده و نامشخص! به قدری که حتی ارتباطش با مخاطب رو هوا ست و حتی، دغدغه فهمیدن و درگیری مخاطب هم ندارد!

خامُش منشین، سخن همی‌گوی!
خامُش منشین، سخن همی‌گوی!
  • وقتی حرفی نداری، لااقل ژست بیا!

قدیم‌ها اینطوری نبود؛ حتی فیلم استاد کیمیایی هم اینطوری نبود! علتش مشخص است: یا بی‌عرضگی و کمبود است، که مجبور اند اینطوری نوار خالی پر کنند، یا ادعا و بازی ست، فلسفه‌بافی ست تا یک چیزی را گنگ کنند و دو تا نماد بگذارند، شاید هم نگذارند، بشینند برای اینها دلیل و معنا و مدرک جور کنند؛ انگار شاعرنمایی بیاید، سکوت کند و پیپ بکشد، دهنش را باز کند، جرجر کند و اصواتی تولید کند، ما: «به‌به! چه فرمودی استاد!»


وضعیت در آتابای چنین است؛ در کل فیلم‌های ما چنین است، در متری شش‌ونیم و ابدویک‌روز و هر چه که می‌سازیم! در مرد بازنده و ماجرای نیمروز، حتی در گوهری مثل شادروان(!) هم چنین است! یا حضرت عباس (ع)!

آتابای چیز دیگری هم دارد و آن، هادی حجازی‌فر است؛ کلا این آقا هم گنگ اند. در "موقعیت مهدی" هم رگه‌هایی از گنگی و در پرده‌ای هست؛ یک درد درونی و مسئله ریشه‌ای ست که بیرون نمی‌آید و بیرونی نمی‌شود، در دل می‌ماند و فقط، سنگ‌قلاب‌ها و جفتگ‌هایش می‌پرد بیرون! در اینجا هم شخصیت مرکزی، کاظم یا آتابای، خیلی خودفرورفته و درونی اند‌، درد و غصه‌شان مشخص نیست و خودشان می‌گویند: «صد بار این صحنه رو دیده‌بودم یحیی! که تو نمی‌فهمی این خشم من از کجا میاد.»

فتوشاپ ناشیانه‌ای ست!
فتوشاپ ناشیانه‌ای ست!
  • یکمی با ما راه بیا! چقدر پرده‌گوشی؟

حتی روند حوادث و اتفاقات هم در فیلمنامه و آتابای، در فیلمنامه و ، "موقعیت مهدی" گنگ است؛ منتها موقعیت مهدی سفر خیال‌انگیزی دارد و ماجرایش متفاوت است، باب دیگری ست و دخولش هم، دخول دیگری ست، قابل مقایسه نیست! در یک اقلیم نگنجند! موقعیت مهدی با هیچ فیلمی از سینمای ایران، "در یک اقلیم نگنجد"!

حالا این کریمی ست
حالا این کریمی ست
سلسله موی دوست، حلقه دام بلا ست!
بله هادی جان! بله! (ببخشید)
  • جغرافیا و اقلیم فیلم با اینکه توریستی ست، ولی زیبا ست! ولی توریستی ست!

حتی در کارگردانی هم، ردپای هادی حجازی‌فر هست! از معدود فیلم‌های ما که فیلمنامه جایی دارد درش و، یک چیزی هست. آتابای در رنگ و نور، بنظر مدیون و وابسته هادی حجازی‌فر می‌آید، در کارگردانی و استفاده از دوربین و صحنه، احتمالا تماما مدیون خانم نیکی کریمی (کارگردان) است، در محیط و مکان فیلم اما، قصه گفته برویم خوی، ولی اینکه خوی‌اش چگونه باشد، اون بنظر می‌آید که هم‌فکری از آقای حجازی‌فر و خانم کریمی ست؛ کاری مشترک است.


  • جای عجیب=ایران=اسکار

حرکت دیگری کاشتن فیلم و چپاندنش، در یک جای خاص است؛ این هم در فیلم‌های ما زیاد شده و هر کی، بر می‌دارد می‌برد جایی و بدون آنکه، رابطه و مناسکش با این فضا و این آدم‌ها، معلوم و مشخص باشد.

گازوئیل: «سید چرا کندی اومدی اینجا؟»

سید: «نوکرتم! واسه اینکه اینجا خیلی عجیب‌و‌غریبه، اسم و پزی در می‌کنیم، تو جشنواره و اینا هم بدرد می‌خوره دیه!»

گازوئیل: «سید!!! به خودت بیا!!»

بگیر من را!
بگیر من را!

آتابای که نتوانسته قصه مرکزی و هسته‌اش را بسازد، نتوانسته شمایل خوبی هم بسازد؛ آقا جواد عزتی فیلم کلا تعطیل! بازی بد، نقش بد، برآمده از زخم‌کاری و چاردیواری! یکم هم سه دونگ سه دونگ و آینه بغل! شیرازی‌ها همینطور، غلط! آیدین هم همینطور، افتضاح! اصلا نه ترک است نه اهل خوی است، صاف از وسط محله کامرانیه تهرون، "برداشتی ای رو گذاشتی اینجو!"، خود کاظم خان هم همچنین، فقط بومی‌ها و اهالی ده اند که واقعا بافت دارند و هویتی اند؛ بقیه اصلا معلوم نیست که به کجای این روستا می‌خورند. (حالا خود روستا کو؟)

  • بعضی چیزهای فیلم اصلا انگار نه انگار! باشند یا نباشند!

آتابای هم وقتی با سگ و شنا و فلامینگو و عرق و کشمش سرگرم است (حالا کشمش ندارد)، چه می‌خواهد دست مخاطب بدهد؟ عشق با سیگار؟ این طرز رفتار و زندگی، مناسب یک مرد سالم و آبرودار است؟ غیور است؟ بابا! شما خودت 6تا آیدینی! بچه رو چیکار دارید؟ مثلا بعد از نوازش بچه، فهمیدید اشتباه کردید و تغییر رویه دادید؟ توف! اه! ببخشید! چرا آبروی ما رو می‌برید؟ ایرانی غیرتی که نگاه نمی‌کند اینطوری است؟ بخدا تو ده ما هم مردم اینطوری نیستند، چه برسد به خوی! دختر بشدت ازدواجی! (نَمِده؟)

قربون اشک‌هاتون!
قربون اشک‌هاتون!

راستی! اصلا چرا ولشان کرد و رفت؟ اون شب اصلا این رو نمی‌دادید، چه شد؟ چطور شد؟ نَمِده؟ اصلا این ترک کردن چه ربط و تکمیلی دارد با اون "چوخ گوزل قز" دانشگاه؟ قباحت داره والا! (یکم، حالا چون آقا هادی ست...)