رازقیام! سردستهی شبزدهها، مغرور و کمی پرپر...
بررسی فیلم «ارتش سایهها» از ژان-پیر ملویل | حماسهی خاموش مقاومت
تاریخ معاصر پر از فراز و فرودهایی است که آن را نسبت به تاریخ باستان جذابتر میسازد. جذابیت این دوره بیش از هر چیز به دلیل وجود اسناد و شواهد قابل لمس است؛ اسنادی که گاه در قالب عکس و گاه به شکل فیلم به ما رسیدهاند. سینما بیتردید یکی از بزرگترین گنجینههای تاریخ معاصر است؛ هنری که هم روایتگر وقایع تلخ و شیرین بوده و هم به شکلگیری حافظهی جمعی کمک کرده است. بیشک یکی از تلخترین وقایع این دوران، جنگ جهانی دوم است که هنوز هم منبع الهام و سوژهای پرقدرت برای فیلمسازان دغدغهمند سینما بهشمار میرود.
فیلم ارتش سایهها ساختهی ژان-پیر ملویل یکی از شاخصترین این آثار است؛ روایتی تلخ، تراژیک و در عین حال انسانی از دوران اشغال فرانسه بهدست آلمان نازی و مقاومت خاموش گروهی اندک اما مصمم. با بررسی این شاهکار تاریخی همراه انتشارات آوانس باشید.

ژان-پیر گرومباخ، که بعدها نام خانوادگی خود را بهدلیل علاقهی شدید به ادبیات امریکا و نویسندهی مشهور، هرمان ملویل تغییر داد، یکی از مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای فرانسه است. او هرچند علاقهای به موج نو و پیروی از آن نداشت، اما آثارش بیتردید تأثیری عمیق بر نسلهای بعدی کارگردانان فرانسوی و این جنبش سینمایی گذاشتند. زندگی شخصی ملویل نیز بهنوعی در شکلگیری جهانبینی سینماییاش اثرگذار بود؛ او در ۱۷ سالگی ترک تحصیل کرد، مدتی بهعنوان پیک و سپس عکاس مجالس کار کرد، در ۱۹۳۷ به حزب کمونیست پیوست اما پس از پیمان استالین و هیتلر در ۱۹۳۹ از حزب خارج شد. با سقوط فرانسه در ۱۹۴۰ وارد گروههای مقاومت شد و همانجا نام تازهاش را انتخاب کرد. تجربهی مستقیم او در مقاومت بیتردید تأثیر مستقیمی بر ساخت ارتش سایهها گذاشت و فیلم را از سطح یک بازآفرینی تاریخی به اثری شخصی، ملموس و تلخ ارتقا داد.
ارتش سایهها را بسیاری بهترین ساختهی ژان-پیر ملویل میدانند؛ فیلمی که نهتنها از نظر روایت، بلکه از حیث فضا و زیباییشناسی، به شکلی خیرهکننده حالوهوای فرانسهی اشغالی را منتقل میکند. در مرکز این جهان تیره و خاکستری، شخصیتی قرار دارد بهنام فیلیپ ژربیه، با بازی درخشان لینو ونتورا. بازی ونتورا نمونهای مثالزدنی از ایفای نقش دقیق و حسابشده است؛ او بهجای تکیه بر بیان بیرونی و حرکتهای نمایشی، از سکوت، مکثها، و نگاههای کوتاه استفاده میکند تا تصویر عمیقی از انسانی گرفتار در تلهی جنگ را شکل دهد. این شخصیتپردازی قدرتمند به تماشاگر اجازه میدهد لایههای مختلف وجودی ژربیه را ببیند: مردی که میان وظیفه، ترس و امید در نوسان است. ریتم فیلم نیز، مانند بیشتر آثار ملویل، کند و تأملبرانگیز است؛ کندیای که نه نشانهی ضعف، بلکه آگاهانه طراحی شدهاست تا فرصت کافی برای جذب مخاطب در جزئیات، سکوتها و لحظات شاعرانه فراهم شود. تمرکز فیلم بر خلق سکانسهای نمادین و ماندگار بهجای دیالوگهای زائد و تبلیغاتی، نشان میدهد که ملویل به تصویر، میزانسن و فضاسازی بیش از هر چیز اعتماد دارد. نورپردازیهای سرد، خفه و سایهدار فیلم نیز کاملا با حالوهوای آن دوره تناسب دارد؛ فضایی که در آن امید همچون نوری لرزان در دل تاریکی دیده میشود. این هماهنگی میان روایت و فرم، نشانی روشن از تسلط و تبحر ملویل در فضاسازی است.
عنوان «ارتش سایهها» حامل لایههای معنایی متعددی است و همین انتخاب هوشمندانه، آن را به عنوانی چندوجهی بدل میکند. «سایه» در سطح نخست، اشارهای مستقیم به فعالیتهای پنهانی اعضای مقاومت در برابر اشغال نازیها دارد؛ انسانهایی که ناچار بودند در تاریکی زندگی کنند، در سکوت بجنگند و در گمنامی بمیرند. اما فراتر از این سطح، «سایه» استعارهای است از سرنوشت انسانهایی که تاریخ اغلب نام آنها را فراموش میکند. آنها نه یونیفورم داشتند و نه پرچمی، نه نشان افتخاری و نه حتی شاید مزار مشخصی. ارتش آنها تنها با ایمان و جانشان شناخته میشد. ملویل با انتخاب چنین عنوانی، به ما یادآوری میکند که قهرمان بودن الزاماً با فریاد و نمایش همراه نیست، بلکه گاه در سکوت و وفاداری پنهان معنا میشود. از این منظر، «ارتش سایهها» یک نام معمولی نیست، بلکه بیانیهای شاعرانه دربارهی نسلی است که در تاریکی جنگیدند، در تاریکی جان باختند و در نهایت در تاریکی تاریخ محو شدند؛ نسلی که همین گمنامی، حقیقت مقاومتشان را خالصتر و بیادعاتر کرده است.

فیلم با نمایی ساکن و باشکوه از تاق پیروزی آغاز میشود: خیابانهای خلوت پاریس، رژهی سنگین و منظم سربازان نازی و مارش نظامیای که همچون پتکی بر روح مخاطب فرود میآید. این آغاز، با قطع ناگهانی تصویر و موسیقی، به یکباره تماشاگر را از فضای شکوه ظاهری به دنیای خفقان و جنگزدهی فیلم پرتاب میکند. چنین افتتاحیهای نهتنها یکی از خیرهکنندهترین آغازهای تاریخ سینماست، بلکه کلیدواژهای برای فهم جهان فیلم محسوب میشود؛ جهانی که در آن شکوه به سرعت به زوال میانجامد و قدرت ظاهری، جز ترس و پوچی چیزی به جا نمیگذارد. اردوگاهی که ژربیه در آن به اسارت گرفته میشود، با جزئیات خیرهکنندهاش، تصویری ملموس از فشار، انزوا و ناامیدی است؛ فضایی که انسان را در مرز میان امید و تسلیم نگه میدارد. دوستی او با جوانی کمونیست در دل این خفقان، نهتنها بازتاب اتحادهای ناپایدار دوران جنگ است، بلکه استعارهای از پیچیدگیهای ایدئولوژیک و انسانی آن دوران نیز هست. یکی از بهیادماندنیترین سکانسهای فیلم زمانی رخ میدهد که ژربیه از مقر نازیها میگریزد؛ دویدن او در برف، صدای نفسنفسزدنهایش و پناه بردنش به یک پیرایشگاه، لحظهای پرتنش اما سرشار از امید را خلق میکند. واکنش پیرایشگر، از تردید اولیه تا بخشیدن کت خود به ژربیه، نمایی کوچک اما عظیم از روح مقاومت را آشکار میسازد: همدلی و میهندوستی نه در میدان نبرد، بلکه در یک حرکت ساده و انسانی متجلی میشود.
نکتهی مهم اینجاست که ارتش سایهها یک فیلم جنگی به معنای متعارف کلمه نیست و در آن ردی از میدانهای نبرد خونین، انفجارهای پرهیاهو و قهرمانبازیهای اغراقشده نمیبینیم. ملویل آگاهانه از نمایش خشونت فیزیکی اجتناب کرده و در عوض بر خشونت خاموش جنگ یعنی بر فشار اخلاقی، روانی و انسانی آن تمرکز میکند. صحنهی اعدام فرد خائن، بههیچوجه همچون یک صحنهی انتقامجویی یا قهرمانانه تصویر نمیشود، بلکه بهمثابه بخشی اجتنابناپذیر از فرایند مبارزه روایت میگردد. این زاویهدید متفاوت، اثر را از دام شعارزدگی و قضاوتهای سادهانگارانه نجات میدهد. از دیگر نکات برجستهی فیلم، کنتراست دراماتیک میان لندن و پاریس اشغالی است. روشنایی لندن، نماد آزادی، امید و زندگی است؛ در حالیکه تیرگی پاریس، نمادی از اسارت، ترس و خاموشی است. صحنهی رقص جوانان انگلیسی در بار، با آن جنبوجوش بیپروا در حالیکه بمبافکنها بر فراز شهر پرواز میکنند، در تضاد کامل با نگاه سنگین و بیحرکت ژربیه قرار میگیرد و نشان میدهد آزادی چه تفاوت عمیقی با زیستن در سایهها دارد.

فیلم مملو از لحظات پرتعلیق است؛ بهویژه در ماجرای تلاش برای آزادسازی شخصیت فیلیکس که گرفتار نازیها شده. نماهای طولانی و سکوتهای سنگین، همراه با چهرههای مضطرب اعضای گروه، حس دلهره و انتظار را به شکلی بیواسطه به تماشاگر منتقل میکنند. این دقت در ریتم و میزانسن، مخاطب را نه صرفاً به تماشای رویدادها، بلکه به تجربهی همذاتپنداری با شخصیت دعوت میکند. فیلم در این لحظات به یک تجربهی روانی بدل میشود، تجربهای که در آن تماشاگر شبیه یکی از اعضای مقاومت، نفسش را در سینه حبس میکند.
در کنار همهی اینها، ملویل در خلق لحظات شاعرانه نیز استاد است. مانند سکانس تعارف سیگار توسط ژربیه در سلول به زندانیان دیگر، زمانی که سیگار بین همه پخش میشود ولی به خود او چیزی نمیرسد؛ استعارهای تلخ و پرمعنا از بخشش، ایثار و نهایتاً ناکامی است: او میبخشد، اما چیزی برای خودش باقی نمیماند. یا صحنهی تیرباران، جایی که ژربیه میان ماندن و دویدن مردد است، اما در نهایت به امید زندهماندن قدم برمیدارد، نمونهای از قدرت شاعرانهی سینمای ملویل است؛ لحظهای که نشان میدهد حتی در دل تاریکی، میل به زندگی هنوز سرسختانه پابرجاست. این سکانس، از میزانسن خوفناک گرفته تا فیلمبرداری دقیق و صداپردازی رعبانگیز، نمونهای بینظیر از همافزایی همهی عناصر سینماست. در این میان، شخصیت زن فیلم، ماتیلد، برجستهترین نماد پایداری است: زنی شجاع، مدبر و ستون اصلی گروه. مرگ غمانگیز او بهدست همرزمانش، نهتنها تراژدیای انسانی است، بلکه یادآوری میکند که در مبارزهای چنین بیرحمانه، حتی استوارترین پیوندها نیز قربانی میشوند. پایانبندی فیلم، با بازگشت به تاق پیروزی و دستگیری اعضای گروه، چرخهی تلخی را کامل میکند؛ گویی این سایهها از همان ابتدا محکوم به شکست بودند، اما شکستشان نیز همچون ایستادگیشان با عظمت و شکوه همراه است.

ارتش سایهها بیش از آنکه فیلمی دربارهی پیروزی باشد، روایتی است دربارهی سکوت، شکست و عظمت قهرمانانی که هیچگاه دیده نشدند. ملویل با این اثر نهتنها عشق خود را به میهنش ثابت کرد، بلکه تصویری مستندگونه و شخصی از واقعیتی تاریخی ثبت نمود. او نشان داد که مقاومت الزاماً به معنای رستگاری و پیروزی نهایی نیست؛ بلکه گاهی تنها به معنای زیستن، ایستادن و جنگیدن در تاریکی است، حتی اگر نتیجهای جز شکست نداشته باشد. همین رویکرد است که فیلم را به شاهکاری فراتر از مرزهای زمانی و مکانی بدل کرده و آن را همچنان پس از دههها زنده و تأثیرگذار نگاه داشته است.
گرچه پایان فیلم تلخ است، اما همین جنگیدن در سایهها، هرچند اندک و نابرابر، ارزشمند و شایستهی ستایش باقی میماند. گروه مقاومت فرانسه شاید کوچک و پراکنده بود، اما همانگونه که عنوان فیلم میگوید، همچون ارتشی در سایهها جنگید تا شعلهی امید در دل یک ملت خاموش نشود. فیلم شاید دربارهی فرانسه باشد ولی هرکسی از سراسر جهان میتواند از آن درس میهنپرستی بیاموزد و در کنارش لذت تماشای یک فیلم خوب را نیز درک کند.

سپاس از بابت اینکه تا پایان مقاله همراه بودید. امیدوارم که پسندیده باشید. تا بررسی فیلمی دیگر شما را به خدا میسپارم. بدرود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «در برج جدی» از آلفرد هیچکاک | روایتی آشفته و قصهای کمرمق
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «انجمن شاعران مرده» از پیتر ویر | وقتی سینما شعر میشود
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «باجگیری» از آلفرد هیچکاک | وقتی تعلیقِ هیچکاک سکوت را میشکند