رازقیام! سردستهی شبزدهها، مغرور و کمی پرپر...
بررسی فیلم «رستاخیزهای ماتریکس» از لانا واچوفسکی | آگهی بازرگانی در کالبد فیلم سینمایی
پیشتر سهگانهی اصلی «ماتریکس» را بررسی کردهایم و حالا به قسمت چهارم این مجموعه رسیدهایم: «رستاخیزهای ماتریکس»، محصول سال ۲۰۲۱. اثری که برخلاف سهگانهی پیشین، تنها یکی از واچوفسکیها را در مقام کارگردان دارد.
اگرچه دنبالههای «ماتریکس» تاکنون چیزی جز تلاشی بیثمر برای بازآفرینی موفقیت قسمت نخست نبودهاند، اما دستکم توانسته بودند سهگانهای خوشساخت و منسجم پدید آورند. این اثر اما، به یک خودانتقادی تبلیغاتی از سیاست دنبالهسازی در هالیوود شباهت دارد و از همین رو، نهتنها به سهگانهی «ماتریکس» متصل نمیشود، بلکه حتی نمیتوان آن را با فیلمهای مجموعهی اصلی مقایسه کرد. در این مقاله به بررسی این اثر خواهیم پرداخت. با انتشارات آوانس همراه باشید.

«رستاخیزهای ماتریکس» داستانی نامتعارف و پراکنده دارد که موجب خدشهدار شدن روایت داستانی آن میشود. شخصیت اصلی، توماس اندرسون، حالا یک توسعهی دهندهی بازیهای کامپیوتریست که سهگانهای از بازیهای ماتریکس را ساخته و خاطرات ضعیف خود از نیو بودن را مرور میکند؛ این ایده جذاب است اما اجرای آن شلخته و بیهدف به نظر میرسد. داستان، مدام بین واقعیت و خاطرهبازی جابهجا میشود، بدون اینکه مخاطب بتواند به درستی درک کند چه اتفاقی واقعیست و چه صرفاً در ذهن نیو رخ میدهد. ساختار غیرمتعارف اثر، با ورود ناگهانی شخصیتها و جلوههای اکشن پراکنده، مانع ایجاد تنش و درگیری احساسی با شخصیتها میشود. «رستاخیزهای ماتریکس» با داشتن ایدههایی جالب، اما بدون نظم روایی، شخصیتپردازی درست و انسجام کافی، نتوانسته به هدفش برسد و بیشتر به یک تجربهی آزمایشی روی «ماتریکس» شبیه است تا دنبالهای معمول و ارزشمند.
نیو در «رستاخیزهای ماتریکس» دیگر هیچ شباهتی به شخصیتی که در سهگانهی اصلی میشناختیم، ندارد. او به کاراکتری مغلوب، منفعل و بدون هیچ خصلت قابلتوجهی تبدیل شدهاست. ترینیتی نیز، که ابتدا به عنوان زنی متأهل با نام تیفانی معرفی میشود، به سرنوشت مشابهی دچار شده و دیگر ذرهای از جسارت و نبوغ سابق در او باقی نمانده است. رابطهی عاشقانهی او و نیو، که پیشتر زمانی از آن بهعنوان نمونهای مثالزدنی در سینما یاد شد، حالا به شکلی غیرقابلتحمل و بیعمق ارائه میشود. میتوان گفت ضعف شخصیتپردازی نیو و ترینیتی، یکی از اصلیترین دلایل مصنوعی بودن و فقدان انسجام در این دنباله است.

در این اثر، شاهد غیبت دو تن از بازیگران مهم مجموعه، لارنس فیشبرن و هوگو ویوینگ، هستیم. این غیبت بیش از آنکه مسئلهای بازیگری باشد، به ضعف بازنویسی شخصیتهای مورفئوس و مأمور اسمیت بازمیگردد. مورفئوسِ جدید به کاراکتری سطحی و بیروح بدل شده که از صلابت و ایمان نسخهی اصلی تهی است و اسمیت نیز دیگر آن ضدقهرمان هوشمند و تهدیدآمیز سابق نیست؛ بلکه به تیپی کلیشهای از شرورهای هالیوودی تبدیل شده. این بازنویسی نادرست، توازن میان شخصیتها را بر هم زده و پویایی جذاب سهگانهی اصلی و تعامل کاراکترها را از بین برده است، تا جایی که درام فیلم عملاً از کشمکش و هیجان تهی میشود.
یحیی عبدالمتین دوم، جایگزین لارنس فیشبرن شده. بازی او قابل مقایسه با فیشبرن نیست، چراکه شخصیت مورفئوس در این نسخه ناقص و کمعمق طراحی شده و بسیاری از ویژگیهایی که فیشبرن به آنها جان میبخشید، از دست رفته است. علاوه بر این، عبدالمتین دوم، فاقد تأثیرگذاری و متانت خاص فیشبرن است که مورفئوس را در سهگانهی اصلی ماندگار میکرد. جایگزین هوگو ویوینگ در این اثر، جاناتان گروف است. اینکه آیا واچوفسکی عمداً خواسته چهرهای جوانتر و مثبتتر به اسمیت بدهد یا نه، مشخص نیست، اما نتیجه این است که آنچه از گروف در قامت مأمور اسمیت میبینیم هیچ شباهتی به نسخهی کاریزماتیک ویوینگ ندارد. البته اشکال اصلی شخصیتها، بازیگران نیستند؛ مشکل اصلی ضعف خودِ شخصیتپردازیست. حتی اگر فیشبرن و ویوینگ حضور داشتند، باز هم طراحی سطحی و کمعمق کاراکترها، اثرگذاری آنها را محدود میکرد. همانطور که کیانو ریوز و کری-ان ماس تنها به ایجاد حس نوستالژی کمک میکنند و حضورشان تأثیر چندانی بر روایت و کشمکش داستان ندارد.

یکی از شخصیتهای جدید مجموعه، باگز، با بازی جسیکا هنویک است که در نجات نیو و ترینیتی ایفاگر نقش مهمیست. باگز، بهعنوان شخصیت راهنما معرفی میشود، اما حتی او نیز فاقد عمق و انگیزههای ملموس است. تصمیمات او اغلب تابع پیشفرضهای داستان است و رفتارهایش کمتر بر مبنای منطق داستانی شکل گرفته، که باعث میشود حضورش بیشتر به ابزاری برای پیشبرد داستان بدل شود تا یک کاراکتر قابل باور و تأثیرگذار. شخصیت تحلیلگر، با بازی نیل پاتریک هریس اما داستانی متفاوت دارد و حضور او از نقاط مثبت اثر به حساب میآید و میتوانیم او را تنها شخصیت حسابشدهی «رستاخیزهای ماتریکس» بدانیم که دارای منطق و عملکردی مثبت است.
در مجموع، «رستاخیزهای ماتریکس» اثری آشفته و متناقض است که در ظاهر میکوشد خود را به میراث سهگانهی اصلی ارجاع دهد، اما در عمل شبیه یک آگهی تبلیغاتی برای برند «ماتریکس» بدل گشته که رنگوبویی از سینما ندارد و بیش از آنکه نقدی بر سیاست در صنعت سرگرمی باشد، حس بازاری و تصنعی اثر را تشدید میکند. واچوفسکی خواسته تا در قالب داستانی متفاوت، این موضوع را نقد کند، اما چندان موفق عمل نکرده و اثری ضعیف و یکبار مصرف تحویل مخاطب میدهد. تماشای این دنباله را به شما پیشنهاد نمیکنم. اگر قصد لذت بردن از تلفیق اکشن و فلسفه را دارید، تنها به تماشای سهگانهی «ماتریکس» بسنده کنید و سراغ قسمت چهارم نروید.

سپاس از بابت اینکه تا پایان مقاله همراه بودید. امیدوارم که پسندیده باشید. تا بررسی فیلمی دیگر شما را به خدا میسپارم. بدرود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «بارگذاری مجدد ماتریکس» از واچوفسکیها | دنبالهای تجاری، فلسفهای گمشده
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «انجمن شاعران مرده» از پیتر ویر | وقتی سینما شعر میشود
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی فیلم «انقلابهای ماتریکس» از واچوفسکیها | انقلابی که در خود شکست خورد