توحتی نمیتونی دنیای منو تصور کنی چه برسه،درکش کنی...
او استاد پنچ دقیقه ای است
او استاد 5 دقیقه ای است او با بقیه خیلی فرق داشت او واقعا خیلی فرق داشت و خیلی هم تنها بود اما همیشه میگفت ای کاش کسی به مانند خودم بتوانم پیدا کنم یکی هم جنس خودم ازمیان جنس دل خودم
او باشد مهمان عاقلی هایم
او باشد مهمان دیوانگی هایم
او باشد مرهم زخم هایم.(:
او می گفت:غم قسمتی از زندگی است نمیشود ازآن فرار کرد.اما شادی خیلی بهتراست.
با غم ساختن تا جایی خوب است اما از جایی به بعد دیگر واقعا تباهی می آورد تباهی مانند خودکشی
مرگ احساس
دلزدگی و دل مردگی
ویا حتی به مانند مرده متحرک پرجنب و جوش شدن و پر از نفس کشیدن :)
اماعجب جای خوبی است دنیا شادی درآن حد اندازه ندارد اما غم غصه تا اندازه ای درد دارد و بعد از آن فقط بی حسی است.واحد بندی است این غم در دنیا ولی شادی واحد نمیشناسد حد ندارد.
اومی گفت:هی من شدم استاد 5 دقیقه ای من در جواب گفتم:چه می گویی نکند زبانم لال تو هم تباه شده ای اما از آن دسته که دیوانه شده اند؟؟؟؟؟
او درجوابم نفس عمیقی کشید و گفت:هی،پسر تو چه میفهمی از من؟آیا می فهمی تمام سن تورا پس بزنند یعنی چه؟ آیا تو میدانی در میان جمع بودن وفرار کردن در حالت نشسته یعنی چه؟
میدانی در جمع تنها بودن یعنی چی؟ و شعر سعدی را خواند:
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
بیخیال بگذار بگویم که چرا استاد 5دقیقه ای شده ام.
داستان از آن جمله آغاز شد که دیگر واحد های غم من به سر رسیده بود و به حد غایت رسید و من دیگر واحدی برای پاس کردن و تکمیل غم نداشتم و کارنامه ی و غایت من شده بود بی حسی مطلق.
حال از آن زمان چند وقتی میگذرد و دیگر هرغم ویا غصه ای 5 دقیقه میتواند مرا بچزاند.
حتی جدیدا استرس و عصبانیت هم در کلکسیون 5 دقیقه ای خود جاداده ام...
درآن 5 دقیقه که در غم هستی چه میکنی:
گفت من لیستی از کار هایی که وقتی برای مدت کوتاه به آن سر میزنم روحم را شاد میکند دارم و به آن مراجعه میکنم و وقتی آن ها نیز در اختیار ندارم انقدر دیگر تمرین کرده ام که بدون آنها نیز دراین کار موفق هستم.
گفتم چطورمیتوانم استاد شد؟؟؟
هه پسر جان مگر کشک است مگر پشم است؟؟؟تو باید انقدر در باتلاق دست پازنی که دیگر باتلاق از بین برود با تعجب گفتم مگر باتلاق تمام میشود؟؟؟؟ اوگفت خوب من هم خواستم بگویم همین قدر محال و دور از ذهن است استادی،آن هم استاد 5 دقیقه ای.
و بعد با نشان دادن این تصویر در گوشی خود روحم را شاد کرد.
برگرفته از داستان حقیقی که در زندگی یک فرد بسیار بسیار نزدیک به خودم اتفاق افتاده است و به دست بنده به تحریر واداشته شده است.
امیدوارم استاد های 5 دقیقه ای زندگی خود باشید.
جمله معروف او نیز این است.
سخت نگیر درست میشه :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیانت والدین به فرزند...
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساسات به نگاه من چیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تلنگری به نام گذر عمر