توحتی نمیتونی دنیای منو تصور کنی چه برسه،درکش کنی...
تلنگری به نام گذر عمر
دیروز"24بهمن"ماه تولد من بود.امسال کمی بزرگتر شدم و حال 25 بهمن ماه به فکر این افتادم که ایا واقعا بزرگتر شدن خوشحالی دارد ویا تلنگری است برای لغزش ما برای آگاهی؟
وجمله ای را در ذهن داد میزند اهای ادم وقت تنگه زندگی کن...
عمر.جمله،تک کلمه ای...
عمر مانند آب روانی است در سرتاسر،عمرآدمی جاریست اما نمیتوان ازآن صرفه جویی کرد و آن را نگه داشت و تنها میتوانی از صدا،تصویروشایدم گذرش لذت ببری و خودرا به قول معروف به دل آب بزنی.
اما خوب سراغ موضوع خود بریم امروز فکر میکنم به این که آیا امسال باید چه کنم؟کمی ناراحت شدم بخاطر اینکه درطول سال های گذشته در خواب غفلت بوده ام اما حال که بیدارم اما بی انصافی هم نمیکنم چون شرایطی داشتم که نمیتوانستم از قفلی و تنگ نظری ذهن خود جلوگیری کنم.حال که آگاهم شادتر میشوم.هروقت که ماهی را ازآب بگیری تازه است.... :)
تلنگری خوردم و سعی کردم که خودم را ارزیابی کنم و به این نتیجه رسیدم در اعماق دل جان،که با شرایطی داشتم بهترین بوده ام اما باز هم بهتراز اینها باید میشدم اما افسوس...
حال که بزرگترشده ام به این نتیجه رسیدم که زمانی که نفس ما تنها به ریزترین اتم دنیا وابسته است و یک تیکه گوشت در بدن خودم زنده نگه میدارد،مرا میفهمم که ارزش ندارد خودم را آزار دهم.ارزش ندارد زندگی نکنم...
ازامروز تصمیم بر شادی پیشتر گرفتم و لذت بردن از چیزهایی که شایدم کسی درک نکند اما من خودم میدانم چه لذتی پشت آن پنهان است.
تصمیم گرفتم،که الویت بندی دوباره کنم از"0"شروع کنم.
انقدر بتوانم به هرچیز که میخواهم برسم که اگر همین حال چشمم را فروببندند من شاد از کارهای کرده ام باشم.ونه شاید هم حسرت چیزی نباشد....
مهربان تر شوم اما سادگی نکنم.
کمک کنم اما بدون درخواست نه.
ذهنم را باز تر کنم اما انعطاف پذیرفتن این را داشته باشم هیچ چیز نمیدانم حتی وقتی میدانم.
زندگی کنم هرطور که دل فتوا میدهد.
کمی پیشتراجتمایی شوم ولی با ادم درست...
احترام پدرومادر این موجودات مقدس(امام زاده ی زنده)را بدارم قدر بشناسم.
از مادرم که جان داد به پای جوانه دادن من و پدرم که جان داد به پای رشد جانم(تنومندشدن جوانه نورسیده).
و همچنان دنبال خودم بگردم ودنبال کسی که مرا کامل کند.
من باشد،در جنس دیگر...
چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید...
شاید بعداز دیدن،گریستی و یا شادی،گرفت جانت را...
زمانی که،گریستی فکر تغییر باش. :)
زمانی که شاد شدی و خندیدی ادامه بده و بهتر باش... :)
روز تولدم روز اپدیت من بوده همیشه،غمگین از ادمای فیک اطرافم که هرروز کمترمیشوند.(حیف وقت،که بی ارزش شد).
یا تکرار ادم های باارزش زندگی...
وتدوین شعارهمیشگی خودم سخت نگیردوروزه...
.
.
.
.
اگرفکر تغییر در سرداریدشاید یک تجربه ازخودم کمکتان کند.
دنبال لایک شما نیستم اما دنبال ارتباط تازه و نظر تازه هستم :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آدمی است دیگر چه میشود کرد که گاهی ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیانت خبر گذاری غفلت ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوگانگی زندگی یک دلقک