دیوونه (:

پشت سر آینه ایستادم تا خودمو ببرم از یادم
درگیر روزمرهگیم تا شب شاید باید مثه همه بگذرم از عشق
از این حس بی تابی بی تفاوت شم با شبای مهتابی
دیوونمو میونه عاقلا خاموش شدم آرومو بی صدا
به کی بگم که بهترم کنه شبیه خودم باشه یه دیوونه که باورم کنه
بی خبرم حتی من از سایم من با غمه تنهایی همسایم
مردم شهر جدا از همدیگن این جا با عشق به هم دروغ میگن
دست تو خلوت داره عادتم میشه زندگیم هر روز فقط آب و آتیشه
دیوونمو میونه عاقلا خاموش شدم آرومو بی صدا
به کی بگم که بهترم کنه شبیه خودم باشه یه دیوونه که باورم کنه
دیوونمو میونه عاقلا خاموش شدم آرومو بی صدا
به کی بگم که بهترم کنه شبیه خودم باشه یه دیوونه که باورم کنه

چند خطی از خودم...

درد دارد گاهی اطرافیان تو نفهمند که چه میگویی چه میخواهی...

درد دارد نزدیک ترین انسان های دور بر تو نفهمنو تورا درک نکنند و حتی مردم نیز تورا نفهمند(:

خوشاآنان که یاری دارند در دلش سرایی دارند

خوشا آنان که دیاری دارند و اطرافیانی دارند
خوشاآنان که در دل دلخوشی دارند و در زندگانی درک میشوند و خوشا آنا که کسی را دارند که بلد هستند آن هارو...

بعضی اوقات دلم از این جمله میگیره تویا شما چقدر فهمیده هستی و چقدر درک میکنی آدمو ولی نمیدانند آقای درک دان فهیده دان پر از نفهمیده شده هاست پر از درک نشدن هاست پر از غریبی هاست و پر از آشنایانی که ای کاش آشنا نبودند که غریبه بودنشان به از هزار آشناست (:

آرزو میکنم که همه یکی رو داشته باشین که بلد باشه شما رو (:
آرزو میکنم که همه یکی رو داشته باشن که درک میکنه و خودشون هم درک میکنن (:

آرزو میکنم یکی بیاید که ندانی چیست غم قرین آرامش کن دلت را و جسمت را مالکیت خود درآور (:
متن چقدر پراز آرزو حس خوب برای بقیه میشه و چقدر حس غریبی برای من داره (:
او غریب بود اما آرزو داشت روزی کسی بیاد (: آشنای او شود ((((:

سامی مهر 99

جمله آخر:ما که میخوایم شکوفه بدیم بذار حالا هی برف بیاد (:
توحتی نمیتونی دنیای منو تصور کنی چه برسه،درکش کنی... (: