از کدنویسی ریاکت و یا نکست جی اس برای طراحی سایتهای مدرن و سئو لذت میبرم! دنبال توسعهدهنده خلاق برای سایت یا لندینگ پیج هستید؟ من اینجام! 😊 zil.ink/seyedahmaddev
داستان یک کدنویس: از یک اتاق تاریک تا جهانی که هیچکس پیشبینی نکرد
روایت زندگی جوانی که ایدهاش از مرزهای دانشگاه فراتر رفت

هوای زمستانی کمبریج استخوانسوز بود. شیشههای پنجره خوابگاه بخار گرفته بود و نور چراغ مطالعه گوشه اتاق، بهسختی با تاریکی مقابله میکرد. جوانی لاغراندام با تیشرت ساده خاکستری روی صندلی چرخان نشسته بود؛ انگشتانش با سرعت روی صفحهکلید میدویدند، در حالی که چشمهایش از خستگی قرمز شده بود.
روی میز، کنار لپتاپ قدیمی، چند بطری نوشابه نیمهخالی، بسته چیپس باز شده و دفترچهای پر از یادداشتهای درهم ریخته دیده میشد. بالای تخته سفید کنار تخت، با ماژیک آبی نوشته شده بود:
«سریع حرکت کن و اگر لازم شد همهچیز را بههم بریز.»
چند روز بود که بیوقفه روی این پروژه کار میکرد. یک ایده ساده که قرار بود فقط در چند خوابگاه دانشگاه اجرا شود: صفحههایی برای معرفی خودتان، با عکس، اطلاعات شخصی و امکان ارتباط. چیزی که در آن زمان هیچکس جدی نمیگرفت.
اما این جوان، حتی وقتی دوستانش مسخرهاش کردند، باور داشت:
«آدمها دوست دارن دیده بشن، ارتباط داشته باشن... اگه بتونیم این حس رو ساده و جذاب براشون بسازیم، همه عاشقش میشن.»
اولین جرقه، یک رسوایی بود
چند ماه قبل، او سایتی ساخته بود که عکس دانشجویان را کنار هم میگذاشت تا دیگران انتخاب کنند چه کسی جذابتر است. همان پروژه ساده، غوغایی در دانشگاه به پا کرد. مدیران هاروارد او را تهدید به اخراج کردند. اما این ماجرا یک حقیقت بزرگ را به او نشان داد: مردم عاشق شبکه اجتماعیاند.
حالا او میخواست نسخهای جدید بسازد؛
بدون حاشیه، اما با همان جذابیت.
شبها طولانی بود، و هر بار که کدها خطا میدادند، زیر لب غر میزد، جرعهای نوشابه مینوشید و دوباره به صفحه خیره میشد.

دو هفته بعد، نسخه اولیه آماده شد. فقط برای چند خوابگاه. اما در همان چند روز اول، همهچیز تغییر کرد. دانشجویان هاروارد یکییکی وارد سایت شدند. اتاق کوچک او پر از هیجان شده بود. سرورها ساده بودند و با چند صد نفر آنلاین از کار میافتادند. هر بار که سایت میخوابید، او با ترس میپرید پشت لپتاپ:
— «لعنتی! دوباره کرش کرد!»
وقتی دانشگاه کافی نبود
در کمتر از یک ماه، نهتنها هاروارد، بلکه استنفورد و ییل هم خواهان این سرویس شدند. این جوان و دو دوست نزدیکش دیگر نمیتوانستند از کلاسها عقب نمانند. در نهایت، تصمیمی گرفت که دنیا را شوکه کرد:
ترک دانشگاه.
چند ماه بعد، آنها با یک خانه کوچک در پالو آلتو نقل مکان کردند. هیچکس فکر نمیکرد این تیم کوچک بتواند دوام بیاورد. اما کاربران مثل سیل میآمدند. در گوشه خانه، سرورهایی ساده روی میز فلزی، و چند جوان با لباسهای راحتی که شب و روز فقط کد مینوشتند.
در میان خندهها و پیتزاهای نصفه، گاهی بحثهای داغ هم در میگرفت. اختلاف نظرهای مالی، سهمبندی شرکت، و حتی دوستیهایی که در این مسیر شکستند. اما پروژه جلو رفت.
امروز، بعد از همه آن شبهای بیخوابی
حالا سالها گذشته است. او دیگر آن دانشجوی خسته در اتاق خوابگاه نیست. مردی است که صبحها با همسرش – پزشکی آرام و مهربان – قدم میزند. دو دختر کوچک دارد که گاهی عکسهایشان را در صفحات رسمی میبینید. هنوز همان تیشرت خاکستری را میپوشد، چون میگوید نمیخواهد برای انتخاب لباس وقت تلف کند.
هر سال برای خودش یک چالش تعیین میکند؛ از یادگیری زبان ماندارین تا دویدن روزانه.
اما مهمتر از همه این است که آن ایده ساده در یک خوابگاه، حالا میلیاردها کاربر دارد. شبکهای که ارتباطات جهان را بازتعریف کرد.
و همه اینها از یک جمله شروع شد:
«چه میشود اگر دانشجویان بتوانند پروفایل داشته باشند و با هم ارتباط برقرار کنند؟»
اگر تا اینجا حدس نزدهاید، او همان کسی است که امروز یکی از بزرگترین شرکتهای فناوری دنیا را هدایت میکند؛ کسی که روزی فقط یک دانشجوی معمولی بود، با لپتاپی روی میز کوچک خوابگاهش.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بانوی قرن نوزدهم که برای قرن بیستویکم برنامه نوشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی یک هسته کوچک، انقلاب نرمافزاری بهپا کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان جف آتوود: از پشت کامپیوترهای قدیمی تا معماری پلتفرمهای جهانی