غرق در افکار بی انتها با نتایج نامعلوم ...
نقد فیلم جوخه انتحار – The Suicide Squad
- هشدار: این نقد حاوی اسپویلر میباشد و در صورتی که هنوز فیلم جوخه انتحار را تماشا نکردهاید، ممکن است تا باعث لو رفتن بخشهای مهمی از داستان شود.
کمتر اتفاق میافتد که منتقدان، هواداران کمیکبوکی و هواداران فیلمهای سینمایی همه نسبت به یک اثر نظر یکسانی داشته باشند، اما دربارهی هر دو فیلم جوخه انتحار این رخداد به وقوع پیوست. درصد زیادی از بینندگان فیلم اول را اثری کمکیفیت میدانستند و اکنون، بسیاری از آنها جیمز گان را فردی خطاب کردند که به جوخه انتحار نفسی دوباره بخشیده است. جیمز گان مخاطبان را مسحور دیدگاه خاصش به شخصیتها و لحن متفاوت خویش در روایت داستان کرده است. تعادلی که به شکل شگفتانگیزی میان شوخیها و اکشن ایجاد شده، مهارت گان در داستانپردازی را به رخ میکشد. لحظاتی وجود دارد که در اوج استرس بینندگان، برای چند ثانیه موسیقی متن پخش میشود تا آنها نفسی تازه کنند و تنها از دیدن شخصیتها لذت ببرند.
خیلی کم پیش میآید مخاطبان صحنههایی را که در میانهی فیلم بهطور ناگهانی روند داستان را کند میکنند، دوست داشته باشند، اما موسیقی متن جذاب و انتخاب درست لحظات توسط عوامل سازنده منجر شده که افت ریتمِ روایت بینندگان را بیش از اندازه مورد آزار قرار ندهد. البته لازم به ذکر است که همین روند تند داستان در برخی مواقع رشتهی روایت را از دست مخاطبان خارج میکند. در بخشهایی از فیلم چند داستان همزمان در حال پیشروی هستند، اما صحنههای اکشنی که زد و خورد زیادی دارند، بیشتر چشمان بیننده را درگیر خود میکنند و منجر به رها شدن عناصر داستانی از دست مخاطب میشوند. هرچند که تلاش شده استراحتها از این اتفاقات جلوگیری کنند، اما در برخی موارد این مشکلات اجتنابناپذیرند و به بدنهی اصلی اثر، آسیبهای کوچکی وارد میکنند.
علاوه بر این استراحتهای کوچکی که شجاعت گان در ساخت یک فیلم خاص را به تصویر میکشند، عوامل دیگری نیز باعث خلق اثری متفاوت و جالب در نظرمان میشوند. ایدههای خلاقانهی گان در فیلمبرداری از مهمترین موضوعاتیست که در این زمینه باید به آن اشاره کرد. صحنههایی که از داخل کلاه شخصیت «پیسمیکر» زد و خورد میان او و «ریک فلگ» را دنبال میکنیم از درخشانترین لحظاتی هستند که چه مخاطب حرفهای و چه مخاطبان عادیِ اثر را شگفتزده میکنند. گویی گان بینندگان را با روشی جالب و بینظیر مجبور کرده تا از دیدگاه او داستان را ببینند؛ مسئلهای که تجربهی بسیار متفاوتی را برای هواداران رقم میزند.
سکانسهایی نیز وجود دارند که گان مخاطبان را در جایگاه یکی از شخصیتها قرار میدهد و دنیا را از دید افرادی مانند «هارلی کویین» به نمایش درمیآورد. همین موضوع به خودیِ خود درک بالای سازندگان از کاراکترها را به رخ میکشد. سازندگان به درک آنچنان بالایی از شخصیتهای خود رسیدهاند که میتوانند جهان را از دیدگاه آنها مشاهده کنند و سپس همان را به بینندگان نشان دهند، مانند لحظاتی که هارلی تفنگبهدست به سمت جلو گام برمیدارد و دنیای جنونآمیز و رنگارنگش صفحهی نمایش را تزئین میکند.
نقشآفرینی زیبا و تحسینبرانگیز بازیگران جوخه انتحار را نیز نمیتوان نادیده گرفت. گان با شناخت خوبی که از کمیکها داشته توانسته از تکتک بازیگران خود به خوبی بازی بگیرد تا کیفیت بالای اثر خویش را تضمین کند. «مارگو رابی» تعادل زیبایی را میان حالت انسانی و جنونآمیز هارلی ایجاد کرده است. وجه طنز داستان و جنونِ هارلی عکسالعملهای او را از پیشبینی خارج کرده و در این بین نمیتوان از کنار حالت صورت و حرکات رابی به آسانی رد شد. مارگو در یک لحظه از حالت جدی خود خارج میشود و به شکل یک دیوانهی زنجیری درمیآید؛ کاری که تنها از یک روانشناس روانی چون او برمیآید.
«ادریس البا» دقیقاً یک «بلاداسپورت» محکم با زرهی سخت را به تصویر کشانده که در درونش هنوز با مشکلات کودکی خود در حال جنگ است. «دنیلا ملکیور» در تمام صحنهها شخصیتی بیخیال را به مخاطبان نشان میدهد که در نوع خود جالب و منحصر به فرد است. بلاداسپورت و «رتکچر ۲» نقشهایی هستند که با نقشآفرینی این دو بازیگر و روایت داستانهای کودکیشان جان گرفتند. جیمز گان در ساخت اثر خود به روایت ماجراجوییهای گروه ایکس بسنده نکرده و برای شخصیتپردازی بهتر و دقیقتر نگاه کوتاهی به ترسها و گذشتهی کاراکترها نیز داشته که در ملموسسازی شخصیتها نتیجهی مستقیمی دارد.
دقتی که عوامل سازنده در شخصیتپردازی از ابتدا تا انتهای اثر حفظ کردهاند، در ساخت کاراکتر «آماندا والر» بهوضوح مشاهده میشود. او در ابتدای فیلم با وجود هرجومرج ایجاد شده از فرار «ساوانت» به هیچ عنوان صرف نظر نمیکند و در انتها نیز به همین عقیدهی خود پایبند میماند.
نباید از تابوشکنیهای فیلم در ساخت شخصیتها و طعنههایی که با اسم آنها به جامعه زده میشود نیز به راحتی گذر کرد. آماندا والر برای جلوگیری از افشای رازهای دولتِ خود آدم میکشد و شخصی که با نام پیسمیکر (صلحطلب) او را میشناسیم، برای برقراری صلح دست به قتل انسانها و همرزمان خویش میبرد. نمادهای جالب و در عین حال ظریف تمام فیلم را دربرگرفتهاند. حتی زمانی که «استارو» در حال غلبه به شهر است، حرفهای او را از زبان یک ژنرال دیکتاتور به گوش مردم میرساند که در نوع خود خوشایند است.
نهایتاً در پایانِ فیلم جوخه انتحار و زمانی که استارو در حال پیروزیست، موشها هستند که شهر را نجات میدهند. موشهایی که نماد خشم مردم یا افراد ضعیف جامعه میباشند حال با همبستگی هیبت غولآسای استارو را از پای درمیآورند. دیالوگی در فیلم وجود دارد که موشها را حقیرترین و پستترین موجودات میخواند اما اثر نشان میدهد که همین موجودات پست، اگر هدفی داشته باشند، تا زمان دستیابی به آن آرام نمیگیرند.
شاید باورش سخت باشد، اما با تحلیل موضوع موشها و اهدافشان باید پذیرفت که گان در یک حرکت دور از ذهن و پس پردهی اثر خود، داخل فیلمی که از دل کمیکبوکها بیرون آمده، برای مخاطبینش یک درس پنهان کرده است. معمولاً فیلمهای ابرقهرمانی بهجز صحنههای اکشن و هیجانانگیز مطلب خاصی برای ارائه ندارند، اما این اثر توانسته علاوه بر دستیابی به صحنههای پر زد و خورد و خشن، موضوع جدیدی را برای بینندگان خود مطرح کند.
آنطور که بهنظر میرسد جیمز گان جدیدترین ناجی فیلمهای اقتباسی از کمیکبوکها است. او در شناخت مخاطب و شخصیتهای کمیکبوکی تواناست و با خلاقیت خود میتواند آنچه که منتقدان و مخاطبان معمولی از یک فیلم میخواهند تا برای ساعاتی سرگرم شوند، به آنها بدهد. امید است که کمپانیهای دیسی و وارنر قدرشناس او باشند و در آینده آثار بیشتری از او بر روی پردهی سینما قرار گیرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم ونوم ۲ – Venom: Let There Be Carnage
مطلبی دیگر از این انتشارات
۸ ابرشروری که از هویت بتمن/ بروس وین با خبر شدند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور یک فیلم کمیک بوکی به یک شاهکار تبدیل میشود؟