روزی که با محتوانویسی و توییتر به درآمد دلاری رسیدم

بخشی از مکالمه من با برندن (سال ۱۴۰۰)
بخشی از مکالمه من با برندن (سال ۱۴۰۰)


نمونه‌کار را دید و گفت: «خوبه. با هزار دلار در ماه موافقی؟»

بیشتر از این‌که به مبلغ پروژه فکر کنم، خوشحال بودم که کارم را پسندیده.

البته تا آن روز، هیچ پروژه‌ای با بودجه دلاری نداشتم و یک‌جورایی، این بالاترین رقمی بود که دیده بودم. مثلا یادم هست سال ۱۳۹۶، وقتی وارد حوزه محتوا شدم، اولین درآمدم بعد از یک هفته کار، فقط ۶۰ هزار تومان بود.

شصت هزار تومان تا شصت میلیون تومان قطعا یک پیشرفت بود.

اما قبل از این‌که بگویم ماجرا چطور شروع شد و نقش توییتر این وسط چه بود، می‌خواهم یک چیز را بدانید:

هدف من از انتشار این مطلب، انگیزه دادن به نویسنده‌های شبیه به خودم است. کسانی که عاشق نویسندگی و زبان انگلیسی هستند و می‌خواهند «نوشتن» شغل‌شان باشد. فرهنگ ما میانه خوبی با صحبت از دستاوردها ندارد. ولی شما این حرف‌های من را پای فخرفروشی نذارید. هرچه هست، تلاش برای انتقال تجربه است و بس.

حالا بریم سراغ اصل ماجرا.

محتوانویس کم‌تجربه، کارفرمای معروف و جیک‌جیک‌های مؤثر

همین‌طور که بی‌هدف توییت‌ها را می‌خواندم، یک پُست چشمم را گرفت:

«دوستان من هنوز دنبال نویسنده برای پروژه جدیدم هستم. اگر کسی را می‌شناسید، لطفا بهم معرفی کنید.» (توییت اصلی به انگلیسی بود.)

کسی که توییت زده بود را می‌شناختم: صاحب یکی از سایت‌های معروف حوزه سرگرمی بریتانیا که مخاطب میلیونی داشت. اتفاقا این را هم می‌دانستم که خودش با محتوانویسی شروع کرده و برای همین دنبالش می‌کردم که الهام‌بخشم باشد. اسمش بِرندن (Brandon) بود.

بعد از خواندن توییتِ برندن، حسرت خوردم. با خودم گفتم کاش کارم انقدر خوب بود که کسی من را بهش معرفی می‌کرد.

ولی یک صدایی توی سرم گفت‌‌ «مگه تا اینجا را با معرف آمدی؟»

راست می‌گفت. من که همیشه–چه در کار و چه در زندگی–خودم پا پیش می‌ذاشتم. چرا این بار منتظر پارتیِ‌ کُلُفت باشم؟

چند ماهی بود که حساب پی‌پل گرفته بودم و دنبال فرصتی مناسب برای چشیدن درآمد دلاری می‌گشتم. تا اینجا، محتوانویسی انگلیسی را فقط برای کارفرماهای ایرانی که پروژه‌های بین‌المللی داشتند، انجام داده بودم. وقتش بود که کوزه را از منشأ چشمه آب کنم.

جسارت، سماجت و گریز از سندرم ایمپاستر

عزمم را جزم کردم که در همین توییتر به برندن پیام بدهم.

اگر کسی را ندارم که معرفی‌ام کند، چرا خودم معرفِ خودم نباشم؟

یک متن اجمالی نوشتم و در جمله آخر گفتم: «قبل از این‌که تصمیم بگیری، اجازه بده یک نمونه کار رایگان با موضوع دلخواه‌ات بنویسم. اگر نمونه کار را دوست نداشتی، دیگر مزاحمت نمی‌شوم.»

حتی امید نداشتم جواب بدهد، چه برسد به این‌که پیشنهادم را قبول کند.

چند ساعت بعد، برندن جوابم را داده بود. (باورم نمی‌شد توییتر خوش‌خبر باشد.)

«من دنبال یک نویسنده با تجربه هستم؛ مطمئن نیستم این پروژه مناسب شما باشد. ولی اگر فکر می‌کنی از پسش برمی‌آیی، من منتظر نمونه کارت هستم.»

از اینجا می‌رسیم به همان لحظه‌ای که در ابتدای مقاله خواندید.

در ۴۸ ساعتی که از برندن برای آماده کردن نمونه‌کار وقت گرفته بودم، پُربارترین مقاله‌‌ای که تا آن‌ روز نوشته بودم را آماده کردم و باقی ماجرا را هم که می‌دانید: برندن کار را پسندید، ازم تعریف کرد و اولین پروژه دلاری‌ام را بهم داد.

و اما درس‌هایی که از این تجربه گرفتم:

  • درآمد دلاری غول مرحله آخر نیست. رویافروش‌های اینترنتی انقدر چرندیات به خورد مخاطب داده‌اند که بیشترِ افرادِ مستعد فکر می‌کنند رسیدن به درآمد ارزی به هزارجور واسطه و دلال و صراف نیاز دارد. ولی این‌طور نیست. شما فقط سه چیز نیاز دارید: مهارت، جسارت و سماجت.
  • کیفیت مرهم کمبودهاست. من رزومه‌ای نداشتم. بدتر این‌که بیشتر نوشته‌های قبلی‌ام، بدون ذکر اسمم منتشر شده بود. ولی به کیفیت کارم اطمینان داشتم و برای همین اصرار کردم برندن نمونه‌کار رایگانم را بخواند. (کیفیت از مهارت می‌آید و مهارت از تمرین.)
  • بازار بین‌المللی مهربان نیست. درست است که برندن جواب مثبت داد، ولی قبل از این ماجرا «نه»‌ زیاد شنیده بودم؛ و دقیقا به همین خاطر سماجت یکی از الزامات راه است.
  • سندرم ایمپاستر شعر می‌گوید. این «من به اندازه کافی خوب نیستم»‌ بلای کارِ خیلی‌هاست. خودتان را پشت سدِ ایمپاستری اسیر نکنید. دل را بزنید به دریا؛ جسارت داشته باشید.

به قول آگاتا کریستی: «رازِ پیشی گرفتن، آغاز کردن است.»

آغاز کنید.