آینده محتوا به کجا خواهد رفت؟ در گفتگو با شاهین کلانتری

«از رنجی خسته ام که از آن من نیست....»


(پراکندگی این نوشتار به دلیل گستردگی مباحثی است که اساسا نمیتوان در دو هزار کلمه، به یک بار همه آن ها را پوشش داد. کلیه مطالب این نوشته در همه بخش های آن صرفا بیانگر نظرات شخصی نویسنده اش است و ممکن است در همه بخش های آن حاوی کژتابی، کج فهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، مسئولیت این نوشته در آینده را نمی پذیرد. نویسنده همواره به مرگ مؤلف "اعتقاد تردید آمیز" دارد. این نوشته جز برای نقدهای آینده خود نویسنده، قابلیت ارجاع ندارد.)

محتوای دیجیتال، با سرعت بسیار زیاد در حال انتشار است؛ درست یا نادرست مبنا بر جمله معروف «محتوا پادشاه» است قرار گرفته است و البته قوانین گوگل و موتورهای جستجو هم همه کسانی را که می خواهند در اینترنت حضور داشته باشند را مجبور به پذیرش اهمیت محتوا می کند.

روز به روز میتوان بیشتر واژه «محتوا» را شنید و دید و لمس کرد. روز به روز بر تعداد درخواست های تولید محتوای متنی، گرافیکی، تصویری، تصویرنوشت، اینفوگرافیک و ... افزوده می شود. روز به روز سلیقه مخاطبان وب سایت ها چیزی بیشتر از یک صفحه سفید میخواهد. روز به روز ذهن ما بیشتر و بیشتر داده می خواهد. بیشتر میخواهد پای وسیله دیجیتالمان میخکوبمان کند و در این میان روز به روز بر اهمیت محتوا افزوده می شود.

من معتقدم تعبیر «محتوا پادشاه است» یک اشتباه عمیق است. برای این اعتقاد، دلیل محکمی هم دارم که در نوشته های پیشین به کرات در موردش نوشته ام. کافیست «دام محتوا» را در همین ویرگول سرچ کنی. علاوه بر این ها معتقدم خود محتوا نه پادشاه است، نه ارزش آفرین. آنکه محتوا را در قالب ارزش آفرینی می برد، "ارتباطات محتوایی Connections" آن است و البته عامل کلیدی مهمی که دیده نمی شود «Context» آن است.

آیا محتوا فقط همین هاست؟
آیا محتوا فقط همین هاست؟


از سوی دیگر روند تولید محتوا در جهان یک تغییر آرام و بطئی و چند صد ساله بوده است. محتوا از نقاشی های دیواری تا گفتگوهای شفاهی و سپس گفتگوهای کتبی و انقلاب گوتنبرگ آرام آرام گذشته است و به عصر پالایش صوتی و امواج مارکونی و رادیو رسیده است. سال های سال محتوای پادشاه جهان، محتوای کتبی طولانی و سپس محتوای روزمره و روزانه و روزنامه و مجله و هفته نامه و گاهنامه هایی که «ارزش» شمرده شده اند. قرن ها طول کشیده است تا محتوای کتبی به آرامی تبدیل به محتوای دیجیتال شود. هرچند محتوای دیجیتال ما هم امروزه چیزی از جنس محتوای کتبی است. از کتاب خوان های مجازی تا نگارش با قلم دیجیتال، هیچ پارادایم تازه ای در تحول دسترسی ما به همان سی و دو حرف آشنایمان ایجاد نکرده است: صرفا به جای صفحه سفید کاغذ، روی صفحه ای با نور دیجیتال و پیکسل های مختلف «پیام» انتقال می دهیم.

آنچه در گذشته کشور و فرهنگ ما مشاهده می شود، ابدیت در کهکشان شفاهی (به تعبیر محسنیان راد) در قرون متمادی است. عمدتا ما از نقاشی دیواری به بعد، در نخستین کهکشانی که داشته ایم گیر کرده ایم. چرا ما از مرحله شفاهی به مرحله کتبی نرسیده به مرحله دیجیتال رفته ایم، بحثی بسیار مفصل است. اما برای مان احتمالا همان قدر مهم است که بدانیم در فرهنگ عمومی ایرانی «نویسندگی» و «نوشتن» به صورت خیلی جدی «شغل» حساب نشده و شاید باز هم نشود.

به هر صورت ما هم اکنون در هزاره سوم با پدیده پرش به دنیای دیجیتال روبرو هستیم. محتوای دیجیتال ما، از نخستین پلتفرم هایش – که شاید قدیمی ترهای دنیای اینترنت ایران به یاد بیاورند- از اورکات تا یاهو و وایبر و لاین و فیس بوک و تلگرام و اینستاگرام تا ویرگول و مدیوم و لوکوبوک شکاف بزرگی نشان میدهد. اقبال به دسته ای از پلتفرمهای محتوایی که در فرم و شکل از «فرهنگ شفاهی» تبعیت می کنند بسیار بیشتر از دسته ای است که در عمق فلسفه وجودی شان «فرهنگ کتبی» رواج دارد. از ویرگول و مدیوم و سیستم مدیریت محتوای وردپرس و لوکوبوک و این ها حرف میزنم. از پلتفرم هایی که هر چند بعضی از آن ها در رده بندی جهانی جزو پنجاه گزینه اول هستند و برخی نظیر ویرگول به رده های زیر هزار هم رسیده اند یا همانند یک پزشک، تا باشگاه صدتایی ها هم رفته اند. اما اگر دقت کنی، باز میزان تمایل به محتوای تحت تأثیر شفاهیت، «محتوای زرد» به شدت بالاست. اقبال عمومی آن قدر به محتوای زرد بالاست که طبیعتا بزرگترین و شلوغ ترین پلتفرم های موجود در ایران، «گرام» ها مملو از آن می شود.

و بگذار ننویسیم که چه میزان از حجم گردش مالی تبلیغاتی که برای تولید کنندگان محتوای زرد و فالش گرامرها هزینه شده است، نه تنها بازگشت سرمایه که موفقیت برند را هم زیر سؤال برده است.

من البته چنین مسائلی را در قالب «جامعه کوتاه مدت» تا حدودی تحلیل کرده ام. تا حد زیادی در مورد این که ادبیات کتبی و کتبی نویسی و کتبی خوانی و بلند خوانی و روح کتبی بودن در بستری از توسعه پیش می روند، «زمان بر» هستند و همانند چای لاهیجان باید آرام آرام دم بکشند تا خوش عطر و خوش بو شوند، قلم فرسایی ها کرده ام. ما همواره جامعه «چای کیسه ای» بوده ایم و هستیم. فرهنگ «زمان» و «لذت بردن» و «کتبی شدن» نمی تواند و قاعدتا هم «نباید بتواند» در بین ما ریشه بدواند.

باز هم با حجم بالایی از نوشته ها حتی در خود ویرگول، با استراتژیست های محتوا و نویسندگانی که صرفا «فلسفه محتوا» را نفهمیده و در حال انتقال تجربه جهانی به ما هستند هم مخالفم. این که همیشه باید «سبز» محتوا تولید کرد و «ارزش آفرینی» از طریق محتوا چنین است و چنان است؛ ناخواسته همان فرهنگ ریشه در سنت غرب زده روزمره را برایم تداعی میکند. اساسا برای جامعه ای که در آن محتوای زرد چندین هزار سال ریشه دوانیده است، «سبز شدن» محتوا تا حدی غیرقابل دستیابی و غیرقابل باور است. هر چند معقتدم ما همچنان باید کورمال کورمال فاصله تاریک چند صد ساله ای را که عقب مانده ایم، به در و دیوار بخوریم و پیش برویم. چاره ای هم نداریم و باید آن قدر به قول خودت «زباله نویسی» کنیم تا به «ارزشمندنویسی» برسیم.

اما آینده محتوا در ایران قرار است به کجا برود یا اساسا محتوا در ایران می تواند آینده ای داشته باشد؟

من فکر میکنم ما بیشتر از هر چیزی نیازمند این هستیم که به سمت تربیت «فیلسوف های محتوا» گام برداریم. احتمالا بهتر از من میدانی که اقبال عمومی در تربیت نسل آینده ما همواره به سمت مشاغلی بوده است که «شغل» حساب شوند و البته در رده «مهندسی» جای گیرند. دوست دارم نقل قول ارزشمند «فرید زکریا» را به کار ببرم که می گفت: ما در کمتر از یک هفته توانستیم به واسطه پیشرفت های تکنولوژیک عراق را تسخیر کنیم، اما اگر هزار سال دیگر هم بگذرد، هیچ تصوری از تسخیر قلوب مردم عراق نخواهیم داشت. چرا که ما «مهندس» تربیت کرده ایم و از تربیت جامعه شناس و فیلسوف و انسان شناس سال ها باز مانده ایم. امروز هر کودکی با ضریب هوشی بالا را خواسته یا ناخواسته وارد دنیای ریاضیات می کنیم. تصور کنیم که اگر چامسکی را از دست بدهیم، دیگر هیچ متفکر باهوش و فیلسوف نابغه ای نخواهیم داشت.

من همین تعبیر را برای آینده ایران دارم. اگر قرار است آینده محتوایی در ایران متحول شود، اگر قرار است نویسندگی و تولید محتوا بر مبنای ارزشمندی و فلسفه ارزشمندی پیش برود و درک شود، باید نسل آینده را به سمت به رسمیت شناختن علوم انسانی هدایت کرد. باید نسل آینده را به سمت شناختن جامعه و کاویدن مسائلی پیش برد که سال هاست به دلیل اشتغال ما به «وارد کردن دستاوردهای توسعه» مغفول مانده اند. عمیق ترین مسائل انسان شناختی ما می توانند در محتواهای دیجیتالمان بازتاب یابند. امروزه این مسائل به صورت سطحی صرفا شامل روانشناسی، عرفان، ماوراء الطبیعت و امثالهم شده اند که جای بسیار زیادی برای تولید محتوای زرد باز گذاشته اند. میتوانی همین الان کلماتی نظیر «ماه تولد» را گوگل کنی و البته پیشنهاد میکنم از «گوگل ترندز» استفاده کنی تا عمق فاجعه را خودت دریابی. در جامعه ای با رشد 95 درصدی تحصیلات در چهل سال اخیر، آمار جستجوی زردترین مفاهیم در بالاترین میزان ممکن خود است.

همین یک مثال را میتوان به حوزه های دیگر گسترش داد. من عمیقا معتقدم ما انسان ها و نسل های «تربیت نشده ای» هستیم که در پایه ای ترین روابط انسانی هم دچار مشکل می شویم. این را به چشم خود در میان افرادی که در سیستم های گوناگون، از ژاپن تا آمریکای جنوبی تربیت شده بودند مشاهده کرده ام. تعجب برانگیز است که گاها حتی در ساده ترین رفتارها هم دچار اشکال می شویم. من این تربیت نیافتگی را در بحث محتوا هم دخیل میدانم. مخاطب ایرانی برای دریافت محتوای سبز «تربیت» نشده است. برای تفکیک اصالت از زباله «تربیت» نشده است. برای فالو نکردن افراد صرفا بر اساس معروفیتشان و نه بر اساس محتوایی که تولید می کنند، «تربیت» نشده است. انسان نیازمند آموزش است و البته در نظام آموزشی سنت زده و کهنه ما هم انتظار چنین تربیتی داشتن گزاف است.

کسانی که برای محتوا دل می سوزانند، از منظر من باید به افق های دوردست چشم بدوزند. تربیت مخاطب و آموختن تفاوت بین سره و ناسره و محتوای زرد و سبز به وی، سال ها زمان و مداومت می طلبد و مـتأسفانه تر این که در این میان میلیون ها مخاطب به سمت محتوای زرد خواهند رفت. به هر صورت محتوای زرد به هزار سال سابقه در این کشور پشتگرم است و محتوای سبز شاید هنوز صد ساله هم نشده است. من مداومت، صبر، استمرار در تولید محتوای ارزشمند و «ناله و شیون نکردن» را تکه های پازلی میدانم که شاید در آینده بتوانند «درخشان ترین روزهای محتوایی» ایران را رقم بزنند.

پانوشت: کلیه تصاویر با استفاده از Canvas تولید شده اند. (تصویر گیف از اینترنت برگرفته شده است.)

----------------------------------------

ارغوان

دامن صبح بگیر

و از سواران خُرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می گذرند؟