ترجمه یک شعر از اومبرتو سابا: گل


دروازه‌بان مغلوب شده

دفاع آخر بر زمین افتاده و صورتش را پوشانده

هم‌تیمی‌اش زانو زده و با کلام و اشاره از او می‌خواهد که بلند شود

و ناگهان چشمان پر از اشک را می‌بیند


جمعیت تماشاگران، گویی می‌خواهد از سکوها سرریز شود

تا دور گل‌زن را بگیرد، که برادرانش به آغوشش می‌پرند

کمتر لحظه‌ای چنین شگفت است

عشق، زیر آسمان به نمایش درمی‌آید

در مقابل چشمان آن‌که از نفرت می‌سوزد


دروازه‌بان دیگر، نزدیک دروازه دیگر است

اما روح او در بدنش نیست

از سر لذت پشتک می‌زند

و از دور بوسه می‌فرستد

و می‌گوید که من هم در این جشن شریکم