گلادیاتورهای مدرن

وقتی بچه بودم، پدرم همیشه قضیه‌‌ی انگلیس رفتن ناصرالدین شاه رو با آب و تاب تعریف می‌کرد؛ که چه‌طور این شاه قاجار برای اولین بار فوتبال تماشا کرده. بازی اون‌قدر براش عجیب و غریب بوده که با تعجب پرسیده: چرا به هرکس یه توپ نمی‌دین تا همه یکی داشته باشن و این‌همه دنبال‌اش ندوند؟
نمی‌تونیم بگیم فوتبال ربطی به جنسیت نداره. حتی اگه زن‌ها هم فوتبال بازی بکنند، فوتبال اساساً بازی خشن و مردانه‌ای تلقی می‌شه (اخیراً بعد از این‌که مگان راپینو خواستار برابری درآمد مردها و زن‌های فوتبالیست شد، همه به شدت موضع گرفتند که فوتبال زن‌ها اون‌قدر گردش مالی نداره و جذاب نیست که این همه براش حقوق بدیم. سرمایه، منطق‌اش رو درون مغزِ کارگر‌های روزمزدش فرو کرده). منطق مبارزه‌ای-مسابقه‌ای فوتبال قسمت عمده‌ای از فرهنگ مردسالاره که به درون لایه‌های پنهان فرهنگی جامعه‌ای متشکل از هر دو جنس نفوذ کرده (فوتبال بازی کردن باید توانایی فیزیکی اثبات شده‌ای داشته باشه). مردان باید بجنگند تا پیروز بشن تا جامعه آسوده باشه. فکر کنم آندره مالرو بود که می‌گفت هر سربازی که سرباز دشمن رو در جنگ می‌کشه دو نفر رو از بین می‌بره؛ اون سرباز و دختری که در قلبشه. این آنالوژیِ فوتبال و جنگ از جنبه‌هایی کاملاً واضح و مشخصه.
فوتبال یه میدان گلادیاتوری مدرنه. بله قبول داریم که مثل جنگ گلادیاتورها خشن و از روی اجبار نیست (البته معروف‌ترین مثال این مورد بازی کردن رونالدو نازاریو توی فینال جام جهانی ۹۸ئه: بازیکن مصدوم بود ولی کمپانی نایکی سر قضیه‌ی اسپانسرینگ، تیم و مربی رو مجبور کردند تا با وجود مصدومیت بهش بازی بدند، رونالدو سال قبلش در ۲۱ سالگی به عنوان جوان‌ترین برنده‌ی توپ طلا جایزه رو کسب کرده بود.) ولی خشونت و استرس غریبی رو به تماشاگران یا حتی دنبال‌کنندگان نتایجش تحمیل می‌کنه (یادمون نمی‌ره تماشاگرانی رو که حین تماشای فوتبال در ورزشگاه یا خونه سکته کرده و مُرده‌ان). با وجود تماشاگرانی که در هر لحظه تیم‌شون رو تهییج می‌کنند تا هرچیزی که در چنته دارند رو کنند، نمی‌شه گفت این فقط یه مسابقه‌ی عادیه؛ چون توی هیچ ورزشی تماشاگر داشتن و حتی نقش تماشاگر بودن این‌قدر پراهمیت نیست. جهنم نوکمپ، آلیانز آرنا، اولدترافورد. بازیکن‌ها هرکاری می‌کنند تا تیم‌شون -یا خودشون- نبازند. مصدومیت‌ها و خشونت‌های بی‌مثل و مانند گاهاً دیده می‌شه (شکستن پای ادواردوی آرسنال، پارگی رباط صلیبی رونالدو نازاریو یا اخیراً شکستگی مچ پای آندره گومز که حتی بازیکن حریف بعد از دیدن بلائی که سرش آورده بود اشک ریخت و سرش رو برگردوند، از مثال‌هایی هستند که همیشه به یاد می‌مونند)، حتی مرگ در میدان مسابقه؛ لحظه‌ای که هیچ‌وقت فراموشم نمی‌شه، مرگ مارک ویویان فو در جام کنفدراسیون‌های ۲۰۰۳ بود. یکی از دراماتیک‌ترین صحنه‌های تاریخ تصویربرداری مستقیم. ما مرگ رو از دریچه‌ی تلویزیون و به صورت زنده دیدیم. انگار فوتبال در اون لحظه به سینما ادای دین کرد. مرگ یکی از بازیگرانِ اصلیِ فیلم رو به صورت زنده نشون داد. ولی برخلاف فیلم که اندوه و غم رو حاکم می‌کنه -با این‌که می‌دونیم بازیگر واقعاً نمرده- در فوتبال تابلوی تعویض بالا می‌ره و شماره‌ی ۱۷ از زمین فوتبال و زمین زندگی بیرون می‌ره و بازی ادامه پیدا می‌کنه. انگار دیگه چیزی وجود نداره که فوتبال به صورت زنده اجراش نکرده باشه. این صحنه منو یاد عکس معروف فرانک کاپا می‌اندازه، گلوله خوردن و مرگ یه سرباز؛ اسلحه از دستِ سرباز میوفته و در جایی بین زندگی و مرگ تصویرش ثبت می‌شه، اما عجیب اینه که بعدها گفته شد این عکس یه صحنه‌سازی بوده و عکاس در اون لحظه‌ی اتفاقی اون‌جا نبوده. با این حال مرگ مارک ویویان فوی کامرونی واقعی بود. واقعی‌ترین چیزی که فوتبال تا حالا به ما نشون داده.

رابرت کاپا: سرباز در حال مرگ
رابرت کاپا: سرباز در حال مرگ


ویژگی زنانه یعنی قرار نیست هر جنبه‌ای از زندگی ما تبدیل به یه مسابقه‌ی خشن بشه. با دقیق‌شدن در فمینیسمی که توی ذهنمه به این جنبه‌های زنانه و طرز اشاعه‌شون فکر می‌کنم. به فرهنگی که خشونت و مسابقه و استرس و پیروزی این‌قدر مهم نباشه و اولین شرط هر بازی برای هرکس لذت بردن باشه. به هر کسی یه توپ بدند تا بدون هیچ خشونت و استرس مسابقه‌ای، باهاش بازی کنه.