Now that you don't understand me, at least let me be myself
جف قاتل
به تازگی به این شهر همراه با برادرش نقل مکان کرده بود و امروز اولین روز مدرسه اش بود. همه چیز در ظاهر خوب پیش میرفت تا اینکه..
-هوی تو تازه واردی؟ تاحالا ندیدمت سوسول کوچولو
جف نفس عمیقی کشید
+ چی میخوای؟
-پولای تو جیب تو و برادرت رو
پسر بزرگ تر به یکی از دو فردی که کنارش بودن اشاره کرد و اون کیف پول جک برادر جف رو بزور گرفت
+ عوضی ، کیفش رو بهش برگردون
-وای چه ترسناک،اگر برنگردونم چی میشه ؟
+ بهت نشون میدم
به سمت پسر بزرگ تر شیرجه زد و اون رو وسط خیابون هل داد و با تیکه چوب قطوری به بازوی پسر ضربه زد و در مقابل اون پسر به شکم جف ضربه ای زد تا به عقب پرت بشه ، جف هم سنگی به سمت پسر پرت کرد و سنگ به پیشونیش برخورد کرد و باعث شد تا بشکنه و به لیو اشاره کرد تا عقب وایسه و خودش دست و پای دونفر دیگه رو شکست.
+ تا پلیس نیومده باید بریم
_ باشه
صبح روز بعد پلیس به خونه ی اونا میره و لیو همه چیز رو گردن میگیره تا جف به زندان نره.
پن: این دو پارت هست و بقیه اش داخل پارت بعده
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی یه پسر کوچولوی بی آزار...
مطلبی دیگر از این انتشارات
17:59دیروز،خاطرات سمی ماc.p، شام عجیب
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه روز کیکی