[تکرار غریبانهی روزهای آنه سرانجام اینگونه گذشت...]
از اینجا که منم! (کنکور نوشت ۲)

سلام!
مرا ببخشید که نبودم. ملالی نیست جز دوری شما. امیدوارم که روزهایتان سرشار از شادی و نشاط باشد.
اطرافم را نگاه میکنم. کتابهایی که هر کدام در صفحهای باز ماندهاند، لیوانهای خالی چایی و قهوه، برگههای کاهی چرک نویس و خودکارهای بیرنگ، دورم را گرفتهاند. گاهی سرما بدنم را به لرزه در میآورد و به بخاری نزدیکتر میشوم. سمت دیگر اتاق که میز تحریرم آنجاست، سرد است و من هم سرمایی. این است که به ناچار روی زمین درس میخوانم.
کم کم معلمها برگههای امتحانات را میآورند و نتیجهی تلاشهایم مشخص میشود. از نمراتم راضیام؛ اما والدین کمالگرا که از فرزندشان جز بیست انتظاری ندارند. من برای خودم زندگی میکنم، برای خودم تلاش میکنم و نتیجهام هم برای خودم است؛ پس با عرض پوزش، گور پدر توقعات بیجا!
تازه دارم راه میافتم. کم کم دارد دستم میآید که کجای کارم و چه باید بکنم. از این بابت خوشحالم. اما خوابم مثل همیشه به هم ریخته است و سردردهایی عجیب، میهمان این روزهایم شدهاند. مهم نیست! اگر انتهای این مسیر سخت، نتیجهای خوشایند در انتظارم باشد؛ قدم این میهمان ناخوانده هم به روی چشم. البته زیادی هم پررو نباشد که بیاید و کنگر بخورد و لنگر بیاندازد و نرود.
سرتان را درد نیاورم. خواهش میکنم با خودتان نگویید این بشر چقدر رو دارد که نمیآید و نمیآید و وقتی هم که میآید آنقدر حرف برای گفتن دارد.
باشد! دندان روی جگر میگذارم و بقیهی حرفهایم را میگذارم برای بعد. خلاصه که من برگشتم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر و مادر؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنکوریای 1402 | به یادِ رسم دیرینه
مطلبی دیگر از این انتشارات
نیمچه غر های یک نوجوان دردمند