انگیزه هایی که احتمالا نجاتم میدهند

انگیزه نداشتن بی اندازه سخت و مزخرفه. وقتی انگیزه نباشه اراده هم معنا نداره.
زندگی مثل یه کویر مرده است و انگیزه بارونیه که مایه ی حیاتش میشه. فرقی نمیکنه این انگیزه چی باشه؛ انگیزه واسه خوردن یه لواشک ملس یا انگیزه ی انجام یه قتل، هرچی باشه نفس های زندگی رو برمی گردونه.
اما چند سالیه که زندگی من یه برهوت بی نفسه. بی هیچ علاقه و انگیزه ی حقیقی که من رو وادار به تلاش کنه. شایدم خر ما از همون بچگی دم نداشت...

اول تابستون چند بار جلوی دانشگاه پزشکی شیراز توی اون مسیر قشنگی که درخت ها دست به دست هم دادن و سقفی از شاخه و برگ درست کردن قدم زدم. هوا ابری بود و یه باد ریزی میومد.(نه، به دلیل شئونات اسلامی موهام در دستان باد، ازاد و رها درحال رقص نبود😂) به دانشجوهایی زل زدم که گاها گروه گروه با چمدون هایی که پشت سرشون میکشیدن عبور میکردن.
وقتی دیدم فرجی در گشایش انگیزم اتفاق نمی افته وارد محوطه دانشگاه شدم و وانمود کردم یه دانشجوام...


یه از خدا بیخبری به والدینم پیشنهاد داده بود که من رو ببرن کار درمانی تا قدر عافیت رو بدونم. هر چقدر اصرار کردن سر کار کارگری نرفتم اما همراه داییم رفتم بیمارستان تا ببینم کار پرستاری و رشته های پیراپزشکی چقدر سخته!


مشاورم پیشنهاد داد خودم در مورد همه ی شغل ها تحقیق کنم شاید موضوعی توجهم رو جلب کرد یا به چیزی علاقه مند شدم. یه هفته رو صرف این کار کردم اما باز هم همون آش و همون کاسه.
بعد از همه ی اینها، انگیزم حتی یه میلی متر هم از زیر خط فقر بالاتر نیامده بود...

تا اینکه یه روز با وجود تمام گند زدن هام یه فرصت دوباره بهم داده شد. نه اینکه الان انگیزم فوران کرده باشه، نه! فقط میدونم که تا یه جا دنیا مراعاتت رو میکنه و اگه نمکدون شکستی، یه نمکدون جدید بهت میده. ولی از یه جایی به بعد خودت میمونی و اون نمک هایی که بهشون نیاز داری اما روی زمین ریختن و از خاک و خرده شیشه قابل تفکیک نیستن!
پس اگه انگیزه ای وجود نداره خودم باید خلقش کنم. به طور ترسناکی سخته حتی شاید جواب نده ولی باید امتحانش کنم.
لازم نیست این انگیزه ها آرمانی باشن، بعضا همون چیزای پیش و پا افتاده جوابن. همون چیزایی که حتی یه ذره هم که شده گیرنده های انگیزشیم رو فعال میکنن! اره، میخوام نقش اون انگیزه فروش های زرد رو واسه خودم بازی کنم!

پس برای شروع، انگیزه های بدیهی که میشه بهشون امیدوار بود رو لیست کردم:


۱ـ نجات خود از فلاکت
«فلاکت» مجموعه ای از شرایط وخیمه؛ خانواده و دعواهای بی پایان، بی پولی، بیکاری یا شغلی با طبقه اجتماعی خیلی خیلی پایین، حسرت و افسوس ابدی، ازدواج و بچه و...
درس خوندن و موفقیت توی کنکور آسون ترین راه فرار از فلاکت برای امثال ماست. افراد ضعیف یا حتی متوسط جامعه که نه اراده ی افسانه ای دارن نه پشتوانه ی قوی.
شرایط واقعا بدیه اما من ده برابر بدتر برای خودم جلوش میدم چون باید این اهمال کار درونم رو بترسونم تا به خودش بیاد. بترس! بترس از فلاکت ای احمق!

۲ـ استقلال و آزادی

۳ـ پدر و مادرم
میگن بچه ها نباید مسئول براورده کردن ارزوهای والدین باشن ولی من می‌خوام دقیقا همین کار رو انجام بدم!
البته والدینم همچین ارزوی خاصی هم ندارن فقط میخوان که در آینده دخترشون از لحاظ مالی و جایگاه اجتماعی ثبات و رضایت داشته باشه. من هم که هدف و علاقه قلبی ندارم که خواسته ی اونها مانعش بشه از طرفی فشاری هم نیست(کلا همه ازم ناامیدن😂) پس در جهت خواسته ی اونها که کاملا به نفعمه قدم بر میدارم!
درواقع خوشحالی والدینم و جبران زحمتاشون هدف نهاییه و افزایش عمر بابام! چون میگه اگه رشته ی خوبی قبول بشم ده سال به عمرش اضافه میشه

۴ـ شاید باورتون نشه ولی موبایلی برای خودم!

۵ـ مورتال کمبت
به خدا که انگیزه ی خوبیه.😭😁 در کنارش ویچر و کال او دیوتی. خیلی به گیم علاقه دارم اما هیچ وقت حتی اون طور که بچه های دیگه رندوم بازی میکردن، اجازه و وسیلش رو نداشتم بازی کنم

۶ـ کتاب، فیلم و سریال
دلم میخواد یه موقعی بیاد که به جای عذاب وجدان و دغدغه ی تلف شدن وقت طلاییم، ارامش خاطر داشته باشم و توی همه ی اینها غرق بشم...

۷ـ ورزش کردن به صورت حرفه ای
والیبال، شنا، فوتبال دستی، هنرهای رزمی، بوکس و...
یه والیبالیست خفن...

۸ـ باید ادم تاثیرگذاری بشم
نمیخوام در اینده هم یه عضو منفعل جامعه باقی بمونم. درسته تحصیلات داره اهمیت خودش رو از دست میده اما جامعه ناخوداگاه حرف یه ادم موفق یا تحصیل کرده رو بیشتر به رسمیت میشناسه. مشهور، محبوب یا منفور، فرقی نمیکنه فقط میخوام که در باطن یک انسان مفید باشم کسی که رفتار و گفتارش تاثیر مثبتی رو به رخ بکشه:)

فعلا همینا میتونن برای من انگیزه ی خوبی باشن. امیدوارم بتونم انگیزه هام رو پرورش بدم و بیشترشون کنم...