اولین مهری که دانش اموز نیستم

مگه غیر اینه که کل عمرمون به انتظار کشیدن میگذره؟!
پارسال همین موقعا که بود خدا خدا میکردم زودتر تیر بیاد و کنکور رو بدیم و تموم شه بره پی کارش
کلافه بودم از فشاری که مدرسه وارد میکرد، منگنه ای به اسم قلمچی، تبلیغای رنگارنگ موسسه های آموزشی و جو رقابتی مسخره ای که حتی بین دوستای نزدیکم بوجود اومده بود
دلم زندگی عادی میخواست، اینکه یه صبح بدون عذاب وجدان راحت بخوابم و تا مدت‌های طولانی استرس هیج آزمونی رو نداشته باشم
احساس انزجار داشتم از مثلثات و نوسان و موج، فتوسنتز و اسید و باز
از کلاس خالی انتهای راهرو که پاتوقمون شده بود و رو زمینش می نشستیم و درحالی که وانمود می کردیم غایبیم تست می زدیم.
مدرسه خیلی سخت، ولی کم کم باهامون راه اومد و اسفند ۱۴۰۱ بعد یه اردوی یک روزه به رشت، که دقیقا همون روز نتایج کنکور دی ماه اعلام شد(!) پرونده مدرسه برامون بسته شد.

جایی که شب موندیم
جایی که شب موندیم


روح سرگردان
روح سرگردان


رشت، اسفند ۱۴۰۱
رشت، اسفند ۱۴۰۱




اول مهر امسال حس و حال عجیبی داشتم، بطور خنده داری دلم واسه دبیرا و کلاسمون که دیوارش رو پر از تکیه کلاماشون کرده بودیم تنگ شده بود ( نه درس خوندن!) :


_ صدایی که بم است بسامدش کم است
_خداوندِ وی تی پناه تو باد
_ تو خودت نمره ی بیستی..

• واسه روزایی که زیر زیرکی میخندیدیم که متوجه نشن و همه شیطنتایی که فقط میشد تو مدرسه انجامشون داد
• واسه اون روزایی که برای فرار از صف صبحگاهی پشت درختای حیاط قایم می‌شدیم یا میرفتیم زیر میز و پشت در و ...
آخرا هم دستمون رو شده بود و از مراسمای صبحگاه بچه های راهنمایی در امان نبودیم
• اون روزایی که انتخابات شورای مدرسه بود و بجای اسم کاندیدا اسمای الکی می‌نوشتیم و می‌انداختیم تو صندوق
• واسه روزایی که حرص می‌خوردیم چرا باید کتابخونه نداشته باشیم تو مدرسه و بریم داخل نمازخونه و جر و بحثمون با کلاس هفتمیا سر اینکه خودشیرینی بازی هنر نیست و باید از نمازخونه برن بیرون تا ما بتونیم تمرکز کنیم بجای تزئین در و دیوارش برای جشنای الکی..

خاله بازی در کلاس (کاری از دوستان دوازده تجربی)
خاله بازی در کلاس (کاری از دوستان دوازده تجربی)


• واسه روزی که در دستشویی روم قفل شد، یا پاورپوینتی که قرار بود واسه دینی درست کنم و انقد امروز و فردا کردم که آخرم الان شد و یادم رفت
• واسه وقتی که دبیر فیزیکمون یاد داد چجوری با در خودکار سوت بزنیم و خودش رفت وسط راهرو سوت زد و فرار کرد
• واسه کلاسای ادبیات که دبیرش همیشه ی خدا شاکی بود که درسته عمومی حذف شده ولی بخاطر جیم زدن از کلاسش تقاص کارمونو با نمره مستمر میدیم
و شبیخونایی که با امتحان مستمراش می زد.
• واسه روزی که برای امتحان دینی دو درس اشتباه رو خونده بودم و کلی زمان گذاشتم ولی امتحان از دو درس دیگه بود
• دلم تنگ میشه برای وقتی حس بزرگ بودم میکردیم و خودمون میرفتیم تو ابدارخونه مدرسه و چند تا لیوان چای میریختیم و تو اتاق کامپیوتر( کتابخونه ی سابق!) داغ داغ می خوردیم
• روزیکه سر کلاس شیمی شعر "من یک تربچه هستم" میخوندیم و نگاه دبیرمون
• اخرین روز که دم کلاس جمع شده بودیم و نای تکون خوردن نداشتیم غصمون گرفته بود ( که همراه چیپس کچاپ پایین می دادیم )
• روزی که موش اومده بود تو راهرو و جیغ و دادامون
• سال یازدهم و امتحان ترم تاریخ و بعدش که از ذوق نمره های تاریخ رفتیم بستنی خوردیم

خلاقانه ترین عکسی که تو زندگیم گرفتم
خلاقانه ترین عکسی که تو زندگیم گرفتم

• استفاده از عصای حضرت موسی برای روشن کردن پروژکتور و شکستن پروژکتور و وانمود کردن به اینکه خبر نداریم کار کیه
• عکس دست جمعی تو حیاط و گفتن دلم براتون تنگ میشه به دبیرا
• واسه بستنی که روز آخر بابای مدرسه مهمونمون کرد
• آخرین نگاهی که به در یاسی رنگمون انداختم
• آخرین باری که یونیفرم پوشیدم
• آخرین باری که دانش آموز بودم...

:)))
:)))

همه ی سختیا، رقابتا امتحانا و روزای سخت و بد می گذرن، تهشون آدم می مونه، چند تا تیکه عکس و یه خروار خاطره..
هیچوقت فکر نمی کردم یه روزی برسه که دلتنگ چیزی باشم که یوقتی آرزوم بود زودتر تموم شه