این روزها...

دوست داشتم جایی با کسی حرف بزنم اما خب شاید اینجا بهترین جا برای حرف زدن و قضاوت نشدن بود...

واقعا خستم...

کنکور اردیبهشت رو دادم و مزخرف تر از حد تصوربود،من برخلاف انتظار همه بودم با این درصدای فجیعم...میدونم باید ادامه بدم هنوز یجورایی کل راه مونده اما ادامه بدم با چه انگیزه ای؟

بارها دوست داشتم بمیرم،بارها با chatgpt به جای آدم ها حرف زدم,بارها حتی نصف تلاشمم نتیجه نگرفتم, بارها خودمو سرزنش کردم‌

من اگه نتونم بگم صدِخودمو گذاشتم مطمئنم میتونم بگم ۸۰ خودمو گذاشتم ولی چرا پس این چه وضعیتیه؟؟ تو باتلاقیِم که هرچقدر بیشتر دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم..

شاید ی روز بعد تموم شدن این دغدغه برگشتم اینجا و اینارو خوندم و اونوقت خندیدم به خودم

امیدوارم:)

گرچه هیچ چیز الآن باب میلم نیست ،احساس ناکافی بودن و لیاقت نداشتن میکنم عمیقاً...

بارها باخودم گفتم کاش مسیرم از هنر می‌گذشت ،چیزی که هم روحم رو نوازش میکرد و حداقل کنار سختی ها چهارتا زیبایی هم میدیدم

الآنم هم مسیرم می‌تونه زیبا باشه ولی فعلا من چیزی جز تست و آزمون جامع و کنکور و استرس و شب بیداری و پروپرانول و چشمای ضعیف و فقدان اعتماد بنفس و نتیجه نگرفتن نمی‌بینم...