[تکرار غریبانهی روزهای آنه سرانجام اینگونه گذشت...]
خوان دوازدهم! (کنکورنوشت ۱)
با عرض تبریکات فراوان به خودم و خانوادم و تمامی دست اندرکاران و ابر و باد و مه و خورشید و فلک و معلمان دلرحم و مدیران بیرحم و دست تقدیر که ما را به این روز کشانده مفتخرم که اعلام کنم یازده سال تحصیلی را پشت سر گذاشته و به غول مرحلهی آخر رسیدهام.
خوان هفتم! یا شایدم بهتره بگم دوازدهم!
صبح ساعت ۵ بیدار شدم. اتاقمو مرتب کردم. کتابخونمو مرتب کردم.
برنامهی راهبردی تابستون ماز و قلمچی رو چک کردم که به نظرم اصلا با منطق من جور در نمیاومد.
پس خودم یه نقشهی راه برای تابستونم چیدم.
برای این ماه یعنی تا آخر تیرماه برنامه ریزی کردم.
به دفتر برنامه ریزیم یه سر و سامونی دادم.
یه برنامهی سنگین چیدم که چارهای جز عمل کردن بهش ندارم و قراره کاملا له شم.
همه چیزو آماده کردم که از فردا رسما کنکوری بودن خودم رو بپذیرم و شروع کنم.
امیدوارم سال خوبی پیش روم باشه. برام آرزوهای قشنگ قشنگ بکنین. منم براتون کلی آرزوهای قشنگ قشنگ میکنم. به امید موفقیت هممون توی هر عرصهای که هستیم.
پ.ن: لحظهای که شروع به نوشتن کردم ناخودآگاه به ساعت بالای گوشی نگاه کردم. «۲۱:۲۱»
خیلی به این جوری چیزا اعتقاد ندارم اما یه لحظه یه چیزی مغزمو قلقلک داد که برم و معنیشو چک کنم.
ساعت 21:21 پیام مهمی از فرشتگان را به همراه دارد! اگر روی یک پروژه مهم کار می کنید ، این ساعت جفت به شما می گوید که با موفقیت روبرو خواهد شد. شما صبر خود را ثابت کرده اید و بالاخره نتیجه آن را دریافت می کنید. شما می خواهید میوه کار خود را برداشت کنید و لیاقت آن را دارید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک ماه زندگی نامسالمت آمیز با مخلوطی از هفت خان رستم و اسفندیار
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطره نویسی:کلاس تاریخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
جان بر لب از دسیسه های شیمی و خمپاره های اشکال زیست.