زندگی مصادره شده

به دنیا اومدن یه جور وام بود و بازپرداختش موفقیت؛ هرچی بزرگتر شدیم و دست یافتن به این موفقیت پیچیده تر شد، زندگی مون رو بیشتر مصادره کردن

قبلا فکرمیکردم فقط توی شهر ما اینجوریه. اما بعد فهمیدم یه ایران همینجوریه و درنهایت موارد مشابه رو توی جهان دیدم؛

انگار زندگیت رو گرو نگه داشتن.

توی شهر کوچیک ما جایی که سوخت موفقیت مردم با حسادت به موفقیت دیگران تامین میشه و مخصوصا توی خانواده ی ما وبین متوسطا و معمولیا، مطمئن ترین بازپرداخت موفقیت توی کنکوره. اگه در بچگی اندکی هوش از خودتون نشون بدین که دیگه واویلا! سودهای انچنانی اضافه روهم باید پرداخت کنین. حالا مقداری افراد موفق درخانواده به علاوه مردمی که مدام سرشون توی باسن همدیگه ست وانتظاراتی ازت دارن که حتی والدینت ندارن رو به این وضعیت اضافه کنین.

اینجوری زندگی من تا بعد از کنکور مصادره شد. شاید معمول به نظر بیاد، چیزی که برای همه پیش اومده... اما من رقبا رو دیدم که ازانجام کارهایی لذت میبردن که من هرگزانجامشون ندادم چون به موفقیت در کنکور لطمه وارد میکرد!

من خیلی زودتر ازبقیه انجام کارهای دلخواهم رو به بعد کنکور موکول کردم،از کلاس هفتم زمانی که باید برای تیزهوشان تلاش میکردم

تا الان سراغ همه ی فیلما وکتابای دلخواهم رفتم اما بازم حس نمیکنم زندگی کرده باشم

اما مقصرهمه ی اینا کیه؟جامعه؟والدینم؟یا خودم؟چرا هنوز میترسم از انجام کارهایی که دوست دارم در ملاعام یا جلوی والدینم؟

شاید چون تلاش نکردم و به خودم اعتماد ندارم که موفق بشم. میترسم از اینکه شیرینی انجام اون کارها بعد ازشکست به یه زهر کشنده تبدیل بشه. اون وقته که سرزنش های بیجا افراد شروع میشه و هرکدوم علت شکست رو به یه چیز بی ربط ربط میدن.دیدی فلان کار رو انجام دادیو باعث شکستت شد؟ اگه فقط دلیلی برای اعتماد به خودم داشتم...

فقط سه ماه دیگه مونده و اشکال نداره اگه با این تفکر غلط ادامه بدم که زندگی تازه بعد از قبول شدن توی یه رشته خوب شروع میشه :)

دارم اینو مینویسم چون میگن بعد از کنکور حتی اونایی که تاپ شدن هم دچار یه جور پوچی میشن. اگه قبول شدم با دیدن این پست یادم میاد که چه وضع اسفناکی داشتم و به خودم افتخار میکنم. از انجام کارهای توی لیست براتون پست میزارم و میسنجم ببینم که چقدر شادم و ایا به حس زندگی کردن نزدیک تر شدم؟ البته اگه قبول بشم:)

کارهایی که بعد از موفقیت توی کنکور انجام خواهم داد:

  • موهام رو رنگ میکنم

چرا قبل از این انجامش ندادم:

مامانم: کسی که اهل درس باشه نمیره تو نخ این کارا که حواسش پرت بشه!🥴


  • بافتن با کاموا رو یاد میگیرم

همه چیز از اونجا شروع شد که وقتی میخواستم از تیزهوشان برم نازی برای یادگاری این دوتا گوگولی رو برام بافت...

  • کلی دوست پیدا میکنم

زجراورترین جنبه زندگی من اجتماعی نبودنه. بعد از کلاس سوم همه صرفا صمیمی ترین رقیب بودن.

چندتایی دوستم بودن اما الان میبینم که ارتباطم باهاشون تقریبا صفر شده.

اما ارتباطاتم رو گسترش میدم در چهارجهت جغرافیایی،از هرملیتی باهر ظاهر وگرایشی!دوستی های عمیق و سطحی!

فقط میخوام اجتماعی باشم!


  • خوراکی های پینترستی درست میکنم

من اصلا اشپزی بلد نیستم و حتی ازش بدم میاد. یه زمانی بود که خیلی حالم بد بود و نصفه شبا توی پینترست ول میچرخیدم تا اینکه یه ویدیو دیدم که یه خوراکی با ظاهر پیچیده و فانتزی رو چقدر ساده و درکمترین زمان درست کرد. دیدنش حس خوب و عجیبی بهم داد و به درست کردن میان وعده های من دراوردی علاقه مند شدم😋

  • گیمر میشم

از وقتی با ویچر اشنا شدم در حسرت بازی کردن گیمش دارم میسوزم


  • در کمال ارامش سریال میبینم و کتاب میخونم

و به خواهرم که سرسختانه نمیزاره بفهمم چه سریالی میبینه میگم که شش ساله کیدرامرم😌


  • میرم سراغ ساز زدن و نقاشی

من عاشق پیانوام اما ساززدن از همش دست نیافتنی تر به نظر میاد حتی اگه بهترین رشته روهم قبول بشم. شاید چون زیادی گرونه یا خانواده به دلایل سنتی اصلا نمیپذیره.

وهیچ وقت نقاشیم خوب نبوده

  • ورزش میکنم

مامانم از بچگی ما رو میفرستاد کلاسای ورزشی.تا ابتدایی همه چیز خوب بود اما از راهنمایی به بعد فقط من و یه عده کمی بودیم که واسه زنگ ورزش اشتیاق داشتیم. توی دبیرستان بقیه که از این زنگ برای درس خوندن استفاده میکردن فکر میکردن ما چه اسکلایی هستیم.از اون طرف مامانم فکرمیکرد جو بزرگسالانه ورزشگاه منحرف کنندست بخاطرهمین خودم کنار کشیدم.

والان دیگه حتی یادم نمیاد که اخرین باری که دستم به توپ خورده کی بوده...

میخوام والیبال و شنا رو ادامه بدم.هرچند دیره اما بوکس رو شروع کنم


  • از دست چربی های اضافی بدنم خلاص میشم و به جاش عضله میسازم

اصلا میرم توی باشگاه زندگی میکنم

  • نویسندگی رو شروع میکنم

نمیدونم توانایی این کار رو دارم یا نه چون تا حالا امتحانش نکردم اما یه ایده فانتزی دارم.شاید سم، معمولی یا فقط خوب باشه ولی میخوام خودم رو توی دنیایی غرق کنم که توش تمرکزم رو گذاشتم برای تحقیق برای این کتاب؛ بین اساطیر و افسانه ها🧚‍♀️


  • انگلیسیم رو گسترش میدم و زبان های دیگه یاد میگیرم

دلم میخواد توی زبانکده ایران معلم بشم

ترکی زبان مادری بابامه اما بخاطر فساد درباریان و توطئه بیگانگان هرگز به ما یاد نداد شاید دیرشده باشه اماهنوزم به عنوان زبان اولم باید یادش بگیرم


  • ازدواج نمیکنم

البته که سخت ترین کار ممکن توی لیست همینه. ولی اگه رشته ای قبول بشم که شغلش خوبه و ایندم رو تضمین کنه احتمال اینکه والدینم با این موضوع کنار بیان بیشتره غیر از این باشه گزینه شوهر کردن میاد در صدر جدول😔


  • میرم مسافرت

البته با خانواده، خودم که پول ندارم

  • در مورد همه چیز مطالعه میکنم تا اگاه تر بشم

ناراحت میشم وقتی بزرگترایی رو میبینم که بیخبرن از وجود دنیای اطرافشون که چقدر پیچیده و پرماجراست. بدون اینکه کنجکاو باشن، زندگیشون روبا تابوهایی میگذرونن که ممکنه اشتباه باشه یا روی چیزی تعصب دارن که شاید درست باشه اما اونا نمیدونن چرا!نمیخوام دراینده به همچین بزرگتری تبدیل بشم.


  • ادم بهتری میشم

من بداخلاقم میگن این اقتضای کنکوره پس یعنی وقتی اینم تموم بشه ادم بهتری میشم؟ فقط میدونم که اون موقع میتونم بدون اینکه خودم رو دیوونه کنم روی این مشکل تمرکز و برطرفش کنم چون اون موقع به اعصابم برای یه چیز مهم تر مثل درس خوندن نیاز ندارم


انگار این نوشته رو دارم واسه اینده مینویسم. ولی این اینده کی میرسه؟ 6 ماه دیگه؟ یا شاید پشت کنکوری شدم؟ یک سال دیگه؟ یا شایدم هیچ وقت؟ امیدوارم اینده ای نزدیک باشه چون واقعا دلم میخواد زندگی کردن رو امتحان کنم🙃🌱