قدرت تحمل تنفر

توی ایران شما باید بتونی کاری رو انجام بدی که اصلا بهش هیچ علاقه ای نداری و ازش متنفری.

مثلاً تو کنکور آزمایشی من عربی منفی میزدم اما همکلاسیم 100 میزد اون ازم پرسید که چرا منفی میزنی؟ گفتم چون از عربی متنفرم اون بهم گفت فکر می‌کنی من از عربی خوشم میاد؟ من گفتم آره دیگه! اون گفت نه و اونم به اندازه من از عربی متنفره!

من چی کم داشتم؟ قدرت تحمل انجام دادن کاری که ازش تنفر دارم.

خب شما خودتون میدونید کنکور نه اخلاقی عه (به دلیل اینکه آخرش همه سودش میرسه به مافیای کنکور) و نه انسانی (فقط هر سال عده‌ای شب قبل از کنکور خودکشی می‌کنند) و این رو هم این دوست من می دونست و ازش آگاه بود پس چه جوری می‌تونست؟

بهم گفت من اینجوری بهش نگاه میکنم و بعدش مثال کسی رو زد که می‌خواست وارد یه کشتی بشه و کاپیتان بهش گفت که هزینه ورود تو به این کشتی اینه که یکی از انگشت هات رو در جهت اثبات وفاداری قطع کنی. دقیقا براش کنکور هم همین شکلی بود و به تلف کردن وقتش و خوندن یک عالمه زباله آموزشی آگاهی داشت. حتی بهتر از من می‌دونست که به هیچ دردش نخواهند خورد و کاربردشون فقط در کنکوره. اما خب از نظر من این یه هزینه معلمولی نیست و به همون اندازه قطع کردن انگشت دردناکه و به همون اندازه غیر‌قابل‌جبران.

حالا این وسط هم ممکنه یکی بیاد بگه که خب هر کاری هزینه‌ای داره و شما نباید خر و خرما رو باهم بخوای. این تا حدی درسته اما برای هزینه‌های معمولی. منتها هزینه قبول شدن در کنکور اصلا معمولی نیست و متاسفانه هیچ تضمینی هم وجود نداره. شما فکر کن که تو همون داستان کاپیتان که بالاتر گفتم، بعد از اینکه متقاضی انگشتش رو قطع کرد کاپیتان بزنه زیر حرف‌اش و بگه نظرم عوض شد! خب در این صورت شما هزینه رو دادی ولی چیزی به دست هم نیاوردی که هیچ، یه چیزی که از دست دادی که به هیچ وجه نمی‌تونی دوباره به دست بیاری.

تو کنکور اگه شما وقت بذاری و کلی هم هزینه کنی باز هیچ تضمینی وجود نداره که شما دانشگاه خوبی قبول بشی و اگر قبول نشی نه پول‌ات بر می‌گرده و نه وقتی که گذاشتی. کلا کنکور بیشتر شبیه قمار هست و علاوه بر هزینه باید ریسک بالا رو هم قبول کنی اما فرقش با قمار اینه که اینجا همیشه مافیای کنکوره که برنده‌ست و کنکوری‌ها همیشه قراره بازنده باشند.

ببینید کلا وقتی که هزینه در حد خیلی زیادی باشه که بشه اون رو معادل جانبازی در نظر گرفت یعنی اون هزینه معمولی نیست جدا از اینم وقتی که این هزینه در هر حال قراره بره تو جیب یه عده آدم خاص؛ از اخلاقی بودن اون هم کم میکنه و چیز دیگه‌ای هم که دیگه تیر خلاص رو می‌زنه نداشتن اختیاره. شما اگه بخوای هر دانشگاه خوبی در کشور قبول بشی باید کنکور بدی و راه دیگه ای وجود نداره. شما تو همون مثال کاپیتان فرض کن که اصلا روی دریا گیر کردی و تا کیلومترها دورت خشکی نیست و شما حق انتخاب داری بین اینکه انگشت‌ات رو قطع کنی و یا اینکه از کشتی پیاده بشی و غرق بشی. خب "حق انتخاب" اینجا اصلا معنی نداره و شما مجبوری که انگشت‌ات رو قطع کنی.

یا علاقه داری یا متنفری حد وسط نداریم، به دلیل وجود اجبار، مثلاً یادگرفتن پیانو وقتی که ازش متنفری و اجبار در کاره. کلا اجبار مخصوصا تو یاد گرفتن یه چیز خیلی خطرناکه و حتی اگه علاقه هم داشته باشی ممکنه ازش متنفر بشی. بجای اجبار باید سعی کنید تا علاقه در در شخص ایجاد کنید اما اگه علاقه ایجاد نشد بیخیال یادگیری بشید خیلی بهتره.

نقش پول به عنوان مشوق چیه؟ چه چیزی باعث میشه علاقه بیشتر بشه؟ پاداش و گرفتن مزایا مثلاً تو کار شما علاوه بر علاقه، دستمزد و حقوق هم می‌گیری که این باعث میشه که اگر هم یه کار خیلی سخت بهت بدن انجام بدی چون اولا پول علاقه رو بیشتر میکنه و دوماً اون پولی که شما می‌گیری برات مسئولیت ایجاد میکنه در کل پول مشوق خوبیه اما حواستون باشه که اگه متنفر نباشید این صدق میکنه و اگه متنفر باشید باید پول خیلی بیشتری در بیارید تا جبران بشه اما خب متاسفانه یا خوشبختانه همه چی که پول نیست و حتی پول هم نمیتونه تنفر رو کامل از بین ببره.

نقش پول در بدتر شدن در بیشتر متنفر شدن چیه؟ موقعی که شما داری شهریه یه رشته ای رو میدی که از اون متنفری.

کیا میتونن کارهایی رو انجام بدن که ازشون متنفر هستند؟ پزشکی که از خون متنفره اما الان جراحه. الان شما شاید پیدا بشی و مثل من بگی که خب من از این متنفرم و نمی‌خوام هم انجامش بدم و تحمل ندارم. خب همه که هرکول نیستند که بخوان در مقابل اجبار بجنگند.

تنفر + سختی میشه ریاضت و بدترش میکنه

سختی + علاقه باعث میشه تا شما کمتر سختی رو احساس کنی

رابطه تنفر و سختی: تنفر باعث سختی میشه اما سختی خودش به تنهایی باعث تنفر نمیشه. البته به نظر من اگه سختی خیلی زیاد و طاقت فرسا باشه میتونه باعث تنفر بشه. اگر به اندازه کافی علاقه و انگیزه و جود داشته باشه هر کاری قابل انجام هست یا حداقل اگه شما به انجام دادن یه کار خیلی سخت علاقه ای داشته باشی اما به دلیل اون سختی انجامش ندی این کار سخت برای شما تبدیل میشه به یه آرزو و یه آرزو با تنفر فرسنگ‌ها فاصله داره.

مثلاً طرفی که میگه من خیلی ریاضت کشیدم تا تونستم اپلای کنم تو چه میفهمی آخه؟ من می‌پرسیدم خب مگه طرف علاقه نداشته؟ مگه نباید اون شب بیداری ها براش خاطره خوب باشند؟ پس چرا داره این جوری میگه؟ وقتی من به خودم نگاه میکنم و می‌فهمم که منم سختی‌هایی کشیدم ولی چرا اینجور حسی ندارم؟ من شب تا صبح بیدار بودم و از صبح تا شب هم کار کردم اونم کار زیاد اما چرا همه این کارها برام خاطره خوب هستند و اصلا حس نمی‌کنم ریاضت کشیدم؟ جواب اصلی وجود تنفره وقتی از یه چیزی که خیلی سخت هست و ازش متنفر هم هستی و داری ریاضت می‌کشی، حس یه جان باز بهت دست میده و هی اون چیزی که از دست دادی رو به رخ بقیه می‌کشی.

جمع بندی

خر و خرما رو باهم خواستن موقعی صدق میکنه که اولا این هزینه‌ای که شما باید بکنی هزینه‌ای معمولی باشه، دوماً حق انتخاب داشته باشی و از انحصار خبری نباشه و سوماً معامله انسانی و اخلاقی باشه.

من یه پادکست هم دارم که می‌تونید اینجا بهش گوش بدید.