نصف شب یهویی ...


چند روزه دارم تو دفتر برنامه ریزیم می‌نویسم تکمیل جزوه ریاضی..

روز بعد دوباره مرتب کردن جزوه ریاضی.

و روز بعد ...

اصلا هم تکمیل نکردم ... هیچ کدوم از خونه های کناری مربوط به درسام تیک نخورد...

از پنج شنبه که کلا بیکارم همش توی فضای مجازی می‌چرخیدم ... امروزم قرار بود از صبح بخونم اما شد ظهر گفتم نهار بخورم بعد ، بعد ناهار رفتم تو گوشی و دوباره شد شام گفتم بعد شام و بعد شام گفتم دیگه بلند شم اما بازم رفتم تو گوشی ...

واقعا دیگه مسخرشو درآوردم ، حالم گاهی از خودم بهم میخوره ...

دو روزه شروع کردم روزی ده دقیقه ورزش میکنم تمرینو گفتم حتما انجام بدم ساعت حدود ۱۱ و نیم شب تمرینمو انجام دادم و تیک زدم گفتم اوکی حالا هم حق نداری بخوابی و می‌شینی تکلیفتو انجام میدی اما به دنبال یه موضوعی رفتم یوتیوب و دوباره ....

تا الان که حدودا ساعت ۱ و چهل دقیقه بامداد ...

هی داشتم میچرخیدم می‌چرخیدم ... عشق ابدی و فلان مصاحبه و ووو هزار کوفت دیگه ... گفتم بسه برو بشین بخون

تا اینکه به ویدیو کوتاهی برخوردم که اشکمو درآورد 🥺

ویدیویی که لحظه ای رو نشون میداد که یه دختر با خانواده اش منتظر دیدن نتایج بودن و با دیدن نتیجه همه از خوشحالی پریدن به آسمون و جیغ و اشک شوق و ....

و این متن هم رو ویدیو بود


ممنم واقعا اشکم در اومد 😢 یاد خودم افتادم که این لحظه شیرین رو هم از خودم دریغ کردم هم از پدر مادرم 😭 همیشه موقع اعلام نتایج پر از استرس و غم و ناراحتی خونمون رو فرا می‌گرفت 😔ون زمان هم هیچ وقت نخوندم ... همیشه تو گوشی بودم و وقتایی هم که تو گوشی نبودم یه آدم افسرده بودم که همش گریه میکرد و غصه میخورد ... همش برنامه می‌ریخت و انجام نمی‌داد ... هم دلم به حال خودم می‌سوخت هم از خودم متنفر بودم ....چه روزایی بود ...💔

منم با دیدن این ویدئو یاد پدرم افتادم با خودم گفتم حداقل تو دوران دانشگاه بدرخش تا خوشحالش کنی ...

بخون

تلاش کن

تا بتونی اینجا سرافرازشون کنی ..

آرع باید بخونم حداقل کنکور ارشد بتونم رتبه خوب و دانشگاه خوب و مطرحی قبول بشم

من به خودم یه همچین شادی از ته دلی بدهکارم 🥲

آره باید خودمو جمع و جور کنم ...

ارادمو قوی کنم ...

کمتر تو فضای مجازی بچرخم ...بیشتر به کارام و اهدافم فکر کنم و ببینم واقعا چی می‌خوام ؟! ....

خدایا کمکم کن 🥲


پ ن : یهویی گریم گرفت از خودم بدم اومد و اولین جایی که یادم اومد ویرگول بود ، اومدم مثل همیشه بنویسم تا آروم شم ...

ساعت ۲ شب ۱۱ خرداد ماه با چشمای اشکی

بمونه اینجا تا یادم نره که دوباره تلاش نکنم :)


آره