هزار طوفان دیده‌ام

بیست و پنجم مردادماه

یک: امروز داشتم ویدیوی کلاس فارسیمونو می‌دیدم که معلمش که شیرازیه گفت: آدما دو دستن: یا شیراز زندگی می‌کنن؛ یا دلشون می‌خواسته شیراز زندگی کنن.

دو: شاخ و برگ‌های خشک شده‌ی اون گلدونه رو جدا کردم که مواد آلی و معدنی که از خاک می‌گیره فقط بره سمت اون برگ و ساقه‌هایی که هنوز زندن تا شاید اوضاعش بهتر بشه.

سه: صبح دل درد بدی داشتم که با خوردن عرق نعناع بهتر شدم؛ اما همون عرق نعناع خوردنه برای من عذاب خالص بود. قبلا با نبات به زور می‌خوردمش و حالا که تصمیم گرفتم به مدت یک ماه قند مصنوعی نخورم قاعدتا باید خالی خالی می‌خوردمش.

چهار: دبیر ادبیات ماز که همون آقای شیرازیه هست که گفتم روی جزوه‌های هر بخشش اسم شخصیت‌های مهم و خدایان یونانی رو گذاشته. آتنا و آفرودیت و آرتور و زئوس. خیلی کارش با نمک بود؛ چون برای هر کدومش یه دلیلی داشت.

پنج: یه پیشنهاد بدم بهتون. اگه قهوه می‌خورین؛ تفاله‌های قهوه یا حتی چایی رو بریزین پای گلدوناتون. خیلی زود اثرشو می‌بینین.

شش: تو این چند روز که برای خودم چالش حذف قند مصنوعی گذاشتم کلی پیشنهاد بستنی و کلوچه و کیک و بیسکوئیت بهم دادن. شما تو روزای عادی منو یادتون می‌رفت حالا چرا ولم نمی‌کنین.

هفت: از دبیر ادبیاته خیلی خوشم اومد و کلی خوشحالم که فردا باهاش کلاس داریم. اگه ولم کنن هر ده مورد امروز رو درمورد اون می‌نویسم.

هشت: خیلی بده یا شایدم خوبه که این روزا محتوایی جز محتوای درسی برای ارائه ندارم. من آدمیم که از روزمرگی و روزای تکراری بدم میاد و این روزا دچارش شدم.

نه: امروز برقمون رفته بود و همزمان باهاش آب هم قطع شده بود. بابا آخه آبو حداقل قطع نکنین بتونم دوش بگیرم. یعنی چه؟

ده: نوحی به هزار سال یک طوفان دید
من نوح نیم هزار طوفان دیده‌ام