الان دارم فکر میکنم من توی زندگیم چیزی به بعدیها دادم ؟ کاش داده باشم بعد برم...
هنر، قربانی آرزو
به گذشته که نگاه میکنم، همش با خودم میگم چیشد که انقدر سریع همه چیز تغییر کرد؟ و البته که جواب قانع کننده ای هم براش پیدا نمیکنم. ازوقتی که یادم میاد، هم عاشق درسام بودم و هم هنرام...ولی از یه جایی به بعد، درس، جایی برای هنر باقی نذاشت. همون داستان معروف که میگن: برو تجربی و کنارش هنرتم ادامه بده🪿
رفتم تجربی، درسمم همچنان دارم ادامه میدم، اما سختی مسیر، پستی بلندی ها،افسردگی و فشارهای مسیر، نمیذاره که برم سمت هنر...اینجاست که باید صبوری کرد. هنرم هنوز تو دستمه، میون انگشتام در جریانه اما اونقدر شادی درونی ندارم که آثار خلاقانه ای خلق کنم...و خیلی سخته که برای هدفت، از رنگ و لعاب زندگیت بگذری...
یه بار که داشتم طرحامو به دوستم نشون میدادم، گفت: چرا دوتا طرح چشم کشیدی به فاصله یک ماه که انقدر تفاوت بینشونه؟
گفتم: تفاوت؟ منظورت چیه؟
گفت این طرح چشم تو نگاش برق خاصی هست
گفتم اونجا امید بود که تو رشته دلخواهم قبول میشم
گفت پس این چرا غمگینه؟گفتم خب، اونجا فهمیدم که قبول نشدم و امیدی نبود
گفت پس دفعه بعد که قبول شدی باید یه قولی بدی، یه طرح چشم بکشی که برقش از ده کیلومتریم مشخص باشه و برام پست کنی:)
خب هنوز موقع کشیدن این چشم نرسیده، چون وقتی میرسه که چشمای خودم همونقدر بدرخشه
میدونی؟ بعضی از هنردوستا، احساساتشون رو در طراحیشون و آثارشون دخیل میکنن؛ منم از اونام
پس صبر میکنم تا بشه اون چیزی که باید...
چندروز پیش داشتم برای بچه ها سرمشق خوشنویسی میذاشتم که از روش بنویسن، گفتن: خانوم کی خطمون عین شما خوب میشه؟
گفتم: صبور باش، بیشتر تمرین کن و مطمئن باش که درست میشه. داشتم با خودم فکر میکردم که آیا من هم همونقدری که باید، برای تغییر اوضاع و پیشرفت، صبور هستم ؟
و دیدم بله من خیلی صبورم، هنر شاید ازم دور باشه، اما خیلی خوب بهم صبوری کردنو یاد داده
به قول علی مصفا تو فیلم در دنیای تو ساعت چنداست: صبر میکنم دیگه، صبر نکنم چیکار کنم؟🌱
مطلبی دیگر از این انتشارات
از عجایب اول مهر(پراکنده نویسی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک ماه زندگی نامسالمت آمیز با مخلوطی از هفت خان رستم و اسفندیار
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینکه طلبه جمع طالب است اصلا در کتم نمیرود