کس نخواهد فهمید بدان عمرِ درازش که این تن چه کشی...
وصفِ حالِ روزهای یک تازه دبیرستانی
دو هفته ی شروع سال تحصیلی مثل برق و باد رفت. ولی باورم نمیشه هنوز مهره. با این حجم از خستگی من الان باید توی دی یا بهمن میبودم. این حجمه ی خستگی، اونم توی ماه مهر، بعیده.
اما وقتی شرایط دوستام توی بقیهی مدارس رو می بینم به این پی میبرم که اونقدرا هم شرایط برای من سخت نیست.
یسری از بچه هامون، مدرسشون تمام طول هفته و تا پایان سال تا خودِ ساعتِ ۲ نگهشون میداره و کلاس فوق برنامه جزوی از خود برنامشون شده. یسری های دیگه هم میگفتن که از بین تمام دبیراشون حتی یدونه شون هم محض تنوع با اونا مدارا و خوش برخوردی نکردن و به محض زدنِ زنگِ سال تحصیلی بدون فوت وقت کتابشون رو گذاشتن سر میز و جمله ی پر تکرارِ ما عقبیم رو به کار بردن و بدون هیچ حرف اضافه ای رفتن سراغ درس.
با این شرایط واقعا باعثِ خوشبختیه که کلاس فوق برنامه ی جزو برنامه مون، یه هفته در میونه؛ و فقط یکشنبه تا سه شنبه برگزار میشه. و واقعا از صمیم قلب خوشحالم که دبیرامون مفهوم استراحت و شوخیِ سر کلاس رو میفهمن و از همون اول سریع درسو شروع نکردن و عین پُتَک جمله ی ما عقبیم رو توی سرمون نکوبوندن.
هنوز به جو کلاسمون و البته سر و صدای کمشون عادت نکردم. پارسال کلاس ما ۳۶ نفر بود و شلوغی و پرسروصداییِ کلاسِ ما همیشه در سطر اول گفتگو های معلمین و البته کادرِ مدرسه قرار داشت.
یادمه واسه یکی از دبیرامون به قدری این سروصدا غیر قابل تحمل بود که فِلفُر بعد از اتمام جلسه ی دومش با ما انگشت به گوش از کلاس بیرون رفت و بلافاصله نه تنها کلاسِ ما، بلکه تمام کلاس هایی که در مدرسمون دبیریشون رو به عهده گرفته بود رو زمین گذاشت و فلنگو از مدرسمون بست و برای همیشه رفت.
امسال کلاسِ ما ۲۲ نفره. میشه گفت بجز من و۳ تا از دوستایی _که از قبلِ این سال باهاشون آشنا بودم_ همه جزو آدمای ساکتِ کلاس به حساب میان. صدا از دیوار در میاد اما از اونا نه. شایدم بخاطر این باشه که هنوز با هم آشنا نشدیم؟!
بهترین روزای هفته ی من _بجز پنجشنبه و جمعه_ یکشنبه و سه شنبه ست. چون با دبیری کلاس داریم که لنگَش هیچ جا غیر از مدرسه ی ما گیر نمیاد. محالِ ممکنه سر کلاسش نخندی. بقیه ی معلمای شوخ طبع ممکنه اینشکلی باشن که وقتی درس میدن جدی ان ولی وقتی درسشونو دادن یه بغل محبت و خنده میزنن زیر بغلشون و با اون کل کلاسو دلشاد میکنن و روح دانش آموزاشونو جلا میدن. اما این دبیر ما موقع درس هم شوخ طبعه. در واقع درس رو به شیوه ی ادبیاتِ طنز خودش تدریس میکنه. همین نکته باعث میشه که تصمیم بگیرم سر کلاسش نخوابم و شیش دنگِ حواسمو بدم به توضیحاتش.
و اسکار بدترین روز تا به الان (شاید بعداً ازش خوشم اومد ولی الان نه) میرسه به شنبه که... نمی دونم چی بگم واقعا. بابت اینکه نسبت بهش احساس خوبی ندارم یُخده عذاب وجدان دارم چون اومده و نیومده منو به عنوان سوگلیِ کلاسش برگزید. البته نه بخاطر خودم، بلکه به علت رابطه ی کاریِ علت و معلولی ای که بین اون و مامانم برقراره. وگرنه که قطعا تا شیش جلسه بعد از اون هم اسم منو به خاطر نمیورد.(حالا شاید پنج جلسه). از اون رده معلماییه که موقع تدریس جدیه و وقت استراحت شوخ طبع میشه. ولی مشکل اینه که موقع درس یکم زیادی جدی میشه. باید مواظب باشی صدای نفسهات زیادی نره بالا تا مبادا آژیر خطر برات فعال شه و بعدش الفاتحه.
اما بدترین چیزی که منو آزار میده دلتنگی برای دوستا و همکلاسی هاییه که هنوز به نبودنشون عادت نکردم. با هر جمله و با دیدن هرچیز با ربط و بی ربطی به یادشون میوفتم. مثلاً میگم اگه فلانی اینجا بود الان اینو میگفت یا اگه بهمانی اینجا بود الان این حرکتو میزد. خلاصه که دلتنگی بدچیزیه. زهریه که جوری زندگی رو برات تلخ میکنه که صدمَن قند هم نمیتونه تلخیشو از زیر زبونت بکشه بیرون.
هنوز عادت نکردم پسوند دبیرستانی رو با خودم یدک بکشم. و با اینکه یه بار طعم امتحان های نهایی رو چشیدم هنوز برای این لِوِل از استرس آماده نشدم. اما چاره چیه؟ به ناچار پاره پورگی های بجا مونده از امتحان نهایی های سال قبل رو بخیه زدم و خودم رو هل دادم توی مسیری که دوباره قراره همون بلایی سرم بیاد که پارسال موقع امتحان های نهایی سرم اومد. هنوزم هر بار که یه دبیری از امتحانای نهایی و جناب کنکور صحبت میکنه احساس میکنم یکم ازون بخیه هایی که با هزار زحمت زدمشون شکافته میشه و از توش استرس میپاشه رو سر و صورتم.
اما با این وجود اونقدرام شرایط اسفناک نیست. فعلا از ارشد مدرسه بودن لذت میبرم تا بعد ببینم چی میشه.(درواقع شیفت دبیرستانِ ما با راهنمایی ها یکیه و توی یه مدرسه و یه زمان درس میخونیم. ازین لحاظ ارشدِ راهنمایی ها محسوب میشیم. یکی از دلایلش اینه که تعدادِ دبیرستانیا کلهم اجمعین زیر ۳۰ نفره. یه کلاسِ دهمِ ۲۲ نفره و یه کلاسِ دوازدهمِ ۵ نفره. برای همین هم صلاح دونستن که کلاسای دبیرستانیا و راهنمایی ها در یک مدرسه، بصورت همزمان برگزار شه. ازین لحاظ مدرسه ی ما تو کل شهرمون تَکه. )
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا شروع نمیکنم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
|غرغرنوشت²
مطلبی دیگر از این انتشارات
روز نوشت های یک پشت کنکور (قسمت آخر)