نقطه ای در آسمان که سفید است . . .
پایین تر از الگو
ساعت های مطالعه ام را به اضافه کمی هم مبالغه، وارد سایت کردم و در انتها، نگاهی هم به جدول ارزیابی هفتگی انداختم. میانگین مطالعه را نوشته بود و مقایسه کرده بود و برایم نوشته بود: این هفته پایین تر از الگو.
با یک جمله که حتی فعل هم ندارد، هفت روز از زندگی من را توصیف کرده بود. کاری به الگو ندارم. این هفت تا بیست و چهار ساعتی که گذشت، ساعت به ساعتش را، همین که گذشتند و تمام شدند، باید ایستاده قدردانشان باشم! زندگی یک وقت ها خیلی سخت می شود...
الگویی هم که کاری به کارش نداشتم، الگوی استاندارد مطالعه برای یک کنکوری بود؛ من یک کنکوری ام. و این ماه ها، آخرین تپش های قبل از پرتاب شدن به دنیای آدم بزرگ هاست. نمی دانم که دنیای آدم بزرگ ها هم الگو دارد؟
یعنی مثلا ممکن است بشویم پایین تر از الگو؟ آن وقت چه باید کرد؟ خودمان را شبیه بکنیم به الگو؟
- شاید کمی خسته ام. این هفته زیادی گذشت. کنکور هست، ولی سخت تر از زندگی که میگذرد، نه...
هیجدهمش بود، آبان. و شب.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمره نویسی | وقتی یه فرصت یهو اومد و منم شکارش کردم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور از هایلایتر به بهترین شکل استفاده کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
از آخرین روزای مدرسه و شاید عمرم😶