یک روز از روزهای نامتناهی یک کنکوری+یک انیمیشن ناناس

از این عکسای ادایی. معلومه چقدر عکاس بدیم یا نه؟😭
از این عکسای ادایی. معلومه چقدر عکاس بدیم یا نه؟😭


صبح که از خواب پاشدم تنها چیزی که با تمام وجود میخواستم این بود که این جمعه های کفراتی هرچه زودتر تموم بشن. موقع اماده شدن از فکر اینکه یه روزی میتونم برای همیشه این کاظم گور به گور شده رو بلاک کنم و از دست مسیج های عشقولانه ش خلاص بشم، کمی خنده شیطانی سر دادم

"کفرات" اصطلاح مورد علاقه ی معلم شیمیم بود یکی از کسانی که به من ایمان داشت اما من ناامیدش کردم و الان دلم براش تنگ شده

و برای همکلاسی هام که به کاظم لقب گادفادر شب های کنکور رو داده بودن

در این بین سرم رو کج کردم تا هزار تا راهی که برای پیچوندن آزمون به ذهنم رسیده بود رو از طریق گوشم بریزم بیرون

اره یکی دیگه از همون روزهای سرد و تاریک که وقتی دریچه ی قلبت رو باز میکنی و واردش میشی با یه عمارت سوخته رو به رو میشی. دیوارای سیاه، بوی دود ترش کرده و اجساد امید که خاکستر شدن. یه چیزی شبیه قلعه ی هاول بدون کالسیفر، ویران.

تنها نکته ی مثبت تا اینجا اون تراول ماگ پر از نسکافه ای بود که آورده بودم سر جلسه. واقعا عاشقشم؛ نه بخاطر اینکه اونطور که قبل از داشتنش فکر میکردم باحال و کاربردیه، فقط بخاطر اینکه خواهرم واسه تولدم بهم هدیه داده وگرنه مگه میشه عاشق چیزی باشی که هر روز باعث میشه لب و دهن و زبون و دندونات بسوزه؟ پرسش انکاری بود، بله که میشه! اصلا اگه با این وجود نتونی عاشقش بمونی تو واقعا عاشق نیستی! حالا میخوای اسمش رو هرچی دوست داری بزار؛ عشق تاسیک و...

"تراول ماگ عزیزم با همه ی نقص هایت دوستت دارم. ولی همیشه یادت باشه گاهی ما واسه یه چیزی له له میزنیم تا داشته باشیمش اما وقتی به دستش آوردیم می فهمیم که همچین آش دهن سوزی هم نبوده(البته تو واقعا دهن رو خوب می سوزونی دلبندم) این زخمی بود که تو به من زدی💔"

جمعی از یاران بی وفا
جمعی از یاران بی وفا


قسمت 10ام و 11ام رو ایگنور کردم و رفتم سراغ دفترچه هوش. نه بخاطر اینکه بهشون نشون بدم رئیس کیه؛ اتفاقا چون یکی از دلایل قدرتمند آتش سوزی قلبم هستن.

داشتم از حل تست های هوش کلامی مفتخر میشدم که تست های هوش ریاضی اومدن و گفتن در حوالی ما شاخ بازی ممنوع!

از همون تست اول زیست بود که فهمیدم تراول ماگم از عشق بیش از حد من سواستفاده کرده و داره گرما و نسکافه میده بیرون(والا منم نفهمیدم قطرات نسکافه رو از کجاش میده بیرون😐👽) اینم یکی از دلایلیه که نباید به ذات خرابا بیشتر از لیاقت شون اهمیت داد چون تهش به جای رفاقت، خیانت میکنن!

به خواهرم گفتم:« نمیدونی چقدر حالم گرفته شد مثل شکست خورده های له و لورده دیگه امیدی به زندگی نداشتم»

خواهرم:« خاک بر سرت کاش واسه ازمونت یکم اینجوری غصه میخوردی!»

اما ساعت 3 عصر نقطه ی عطف امروز بود. زمانی که یه شعله ی کوچولو بی آزار توی شومینه ی عمارت ویران وجودم روشن شد. گرمم نکرد اما به اون سیاه چال بی انتها یکم نور بخشید

300تا افزایش تراز داشتم اونم بخاطر اینکه زیست رو هفتاد زده بودم و بقیه ی دروس پیشرفت درصد داشتن هرچند بازم درصدهای خوبی نبودن. 40 درصد تست هوش بهم تراز 6000 داده بود و زمین رو کاملا رندوم 50 درصد زدم. فرهمندنیا میگفت کف درصد برای زمین 60 و برای زیست هفتاده. همین فکر باعث شد امیدوار بشم: یعنی یکم دیگه مونده؟ (میدونم جوگیر بودم اون لحظه😶)

(راستی فرهمندنیا خیلی خوفهههه😭💝)

سعی کردم درصدهای زیبای بقیه درس ها و کارنامه تماما صفر 10ام و 11ام رو نادیده بگیرم تا گند نزنه به اون حال انگیزشی و مشنگانه ای که پیدا کرده بودم😬🚶‍♀️

موثر بود و الان یه ذره حس خوب دارم. حداقل میدونم اگه صدمو بزارم یه جای کارو میتونم بگیرم حتی اگه اون یه جا فقط یه درصد کوچیکی باشه. اون حس خوب باعث شد یه دفعه ای دلم بخواد کلی تست از دهم بزنم، تحلیل ازمون رو به موقع انجام بدم، زیست بخونم، این پست رو خارج از برنامه بنویسم و بعد از مدت ها یه فیلم ببینم:)

دوست داشتم درموردش حرف بزنم: ربات وحشی. کم مور مور شده بودم امروز، این انیمیشن مور مور ترم کرد. بالاخره بعد از قرن ها یه انیمیشن ساختن که ارزش دیدن داشته باشه. فکرکنم قبلا مقداری از کتابش رو که پرتقال منتشر کرده خونده باشم اما چون حوصله نداشتم ادامه اش ندادم ولی انیمیشنش خیلی اکلیلی بوددددددددد✨🥰

در مورد یه ربات خدمتکاره که میفته توی جنگل. ربات تشنه ی اینه که بهش فرمان بدن و اون انجام بده. اما طی اتفاقاتی بزرگ کردن یه جوجه مرغابی میشه وظیفه اش. وظیفه ای که براش برنامه نویسی نشده و هیچ درکی ازش نداره...

در مورد عشق مادری بود و مفاهیم قشنگی داخل خودش داشت. تحلیل رفتن مادر برای رشد فرزند یه نمونه ش بود که به نظرم خاص نشونش داده بودن. عاقا نقد و تحلیل که نیست وقتی میگم قشنگه حتما یه چیزی بوده که میگم پس اگه میخواین انیمیشن ببینین پیشنهاد میکنم به جای این انیمیشن های رنگین کمونی جدید دیزنی برید اینو ببینین!

ولی چرا شخصیت روباه توی داستان های خارجی انقدر جذاب و دوست داشتنیه؟😭
ولی چرا شخصیت روباه توی داستان های خارجی انقدر جذاب و دوست داشتنیه؟😭


حس میکنم کتاب خونم هم افتاده اما نه، بر نفس اماره غلبه میکنم. تازه برای همین یه دونه انیمیشن و پست هم باید برم استغفار کنم

ولی فکر کردن بهش بهم حس شیرینی میده. یه شیرینی حقیقی که دل ادم رو نمیزنه. اینکه یه دانشگاه مطلوب قبول بشم و بهترین زمان برای کتاب خوندن فرا برسه:) دوست دارم یه بار دیگه شروع کنم به خوندن ربات جنگلی. و قلعه ی متحرک هاول. چون از انیمیشنش اونقدر که بقیه تعریف میکردن خوشم نیومد حتما باید کتابش رو بخونم. و کلی کتاب دیگه با کلی موضوع مختلف:)

میخوام کنکورمو قورتش بدم💪(شایدم اون منو قورت بده🚶‍♀️)

پ.ن: ویرگول خاک بر سر چقدر کیفیت عکسا رو اورد پایین😑🔪