یک روز معمولی.

خب؛ نمیدونم، راستش دلم میخواست از خودم یه ولاگ بگیرم و سیو کنم تا بعدها یه ردی از این روزا برام بمونه، اما متاسفانه توی اینجور چیزا اصلا خوب نیستم (به شش پیج اینستاگرامش که قرار بود تبدیل به صفحات میلیونی شوند اما تبدیل به محل تبلیغات فالوور فیک و درآمدسازی به دلار در کمتر از یک هفته شدند نگاه کرده و آهی می‌کشد*) پس تصمیم گرفتم که براتون بنویسمش. در واقع برای خودم. خب، این روزا اونقدا که باید خوب نمی‌گذره. چند وقتیه که دیگه واقعا حس می‌کنم برای ادامه دادن فرایند نفس کشیدن نیاز به دمنوش گل‌گاوزبون و مدیتیشن دارم. هرچند که معمولا اونها هم جواب نمیدن و دیگه بعدش واقعا نمی‌تونم. گاهی آرزو می‌کنم که ای کاش همه چیز کمی و فقط کمی ساده‌تر بود؛ اما با به یاد آوردن اینکه هشتاد درصد وضعیت امروزم حاصل تصمیم‌ها و انتخابات خودمه به قولی "دهنم رو میبندم و می‌شینم سر جام."

آغاز

وضعیت روحی:
وضعیت روحی:

سخت‌ترین قسمت روز برای من آغاز کردنشه، ساعتی که زنگ میخوره و افکاری که همراه باهاش بهم هجوم میارن "یک ساعت بیشتر بخواب" "امروز رو بی‌خیال روتینت بشو" "وسط روز کم میاریا!" "حالا مثلا پاشی که چی؟تو که هیچوقت به قدر تلاشت جواب نمی‌گیری" "می‌خوای یه روز سگی دیگه رو شروع کنی؟ موفق باشی!" "هی، یادته دیروز چیا شد؟ تو واقعا بدرد نخوری" و هزاران چیز دیگه. هر روز صبح واقعا دلم میخواد که خودم رو توی پتو قایم کنم و برای بیشتر از یک ساعت به چیزایی که نباید فکر کنم. به تمام بدختیا، بیچارگیا، ناامیدیا، چراها و شاید واقع بینی‌هایی که فقط الان بهشون نیاز ندارم. بعدم با دو ساعت تاخیر توی برنامم بالاخره دل بکنم و تا آخر روز خودم رو سرزنش کنم که "چرا؟ ببین امروز روهم از دست دادی!" می‌دونم؛ کمال‌گرایی سمی.

ولی خب، با تمام این اوصاف و احوال بازهم هر روز از جام بلند می‌شم، بدون اینکه بخوام به چیزی فکر کنم، بدون اینکه بذارم افکارم دورم رو بگیرن و روی زندگیم سایه بندازن. اولا برای اینکه می‌دونم عادت‌سازی سخت و حتی غیرممکنه، میدونم که قانون 21 روز چیزی رو بخشی از زندگیت نمی‌کنه، فقط انجامش رو راحت‌تر میکنه و این ارادست که همه چیز رو ممکن می‌کنه، پس کوتاهی جایز نیست و دوما به این امید که "یه روزی همه چیز قشنگ‌تر میشه"

بعدش هم مستقیم میرم سراغ درست کردن یه قهوه. قهوه‌ای که میدونم قراره به گفته دندون پزشکم دندونام رو خراب کنه و هم خواب ظهرم رو بهم میریزه. اما خب، بدونش بیدار نگه داشتن خودم یکم سخت میشه.

این تصویری که می‌بینید جای خالی آقای چیلینگه، دو سه روزیه که نمیبینمش و مامانم میگه که کشتتش؛ راستش من و آقای چیلینگ دوستای خوبی بودیم. نه من جرعت داشتم بهش دست بزنم و نه اون جرعت داشت سمت من بیاد. برای همین هر روز صبح فقط همدیگه رو می‌دیدیم، من بهش صبح بخیر میگفتم و اون شاخک‌هاش رو تکون می‌داد؛ من و آقای چیلینگ از دوسال پیش حدودا باهم دوست بودیم و چون آقای چیلینگ فقط صبحا و فکر کنم برای عبادت و نماز صبح از خونش بیرون میومد، کسی جز من اون رو نمی‌دید. آقای چیلینگ این روزا تنها دوست من بود، منم تنها دوست اون بودم و از دیدن جای خالیش واقعا قلبم میگیره.

کار بعدی که هر روز صبح میکنم روی ترازو رفتنه، چراکه با توجه به سبک زندگی بی تحرک این روزام و زیادی خوردنم؛ احتمال اضافه کردن وزن خیلی برام زیاده و اصلا دلم نمی‌خواد چنین اتفاقی بیافته؛ مخصوصا بعد از اینکه از 63 کیلو خودم رو به انقدر رسوندم. رفتن روی ترازو در مواقعی که باید بهم یه هشدار میده که هر چیزی رو و به هر مقداری نخورم و یکم بیشتر حواسم باشه.

فکر کردید حوصله عکس هنری گرفتن دارم؟ نه آقا.
فکر کردید حوصله عکس هنری گرفتن دارم؟ نه آقا.

بعدشم یک ساعت زبان میخونم، امروز فکر کنم روز پنجم این روتینم باشه. راضیم. اگه بتونم تو طول سال تحصیلی هم نگهش دارم، خب نتیجه خواهم گرفت. دوست ندارم راجع بهش به کسی بگم چون احتمال تسلیم شدنم زیاده؛ پس تا وقتی که حداقل به A2 برسم این راز کوچولو بین خودم و شما (با توجه به آمار بازدیدم، حدود پونصد نفر) می‌مونه. راستش خوندن یه زبان برای آغاز روز بهترین فعالیتیه که میتونید ذهنتون رو درگیرش کنید و جدا بهتون پیشنهادش می‌کنم.

الان دیدم بیشترین آمارم مال چیزاییه که بهشون میگم
الان دیدم بیشترین آمارم مال چیزاییه که بهشون میگم "دری وری" و خب، ناراحت شدم.


ادامه

ابوسفیان، رکب خوردیم!!! گویا هشدار مغزم اول صبح که میگفت یه جای اینکه بری لیوان لیوان قهوه بخوری توروخدا بگیر بتمرگ وگرنه ادامه روزت رو ریختی سطل آشغال رنگ و بویی از حقیقت داشته و الان که دارم برای شما این رو مینویسم تقریبا دارم از گیجی بیهوش میشم ولی به خاطر کافئین خوابم نمیبره. یه توصیه خواهرانه، اگه خوابتون میاد و اجباری به بیدار شدن نیست، بخوابید!

کمی بعد از ادامه

خب دوستان، من با هر زحمت و فشاری که بود تونستم حدود دو ساعت خواب برای خودم جور کنم و در نتیجشم تایم دوم زبانم رو از دست دادم؛ برای اینکه خیلی هم عقب نیافتاده باشم به مدت بیست دقیقه موقع ظرف شتن پادکست گوش دادم. واقعا واقعا بهتون پادکست گوش دادن در مواقع ظرف شستن، راه رفتن، خونه رو تمیز کردن و حتی حمام کردن رو پیشنهاد می‌کنم. هم کلی سود و فایده براتون داره و هم باعث میشه که به کارتون بهتر برسید، مثلا من آرزو می‌کنم که ظرفا تا قبل از تموم شدن پادکستم تموم نشن پس با دقت و ظرافت بیشتری می‌شورمشون. :)))

امروز کانال آقا اردکه رو پیدا کردم، محتوای خوب و قابل فهم و بدردبخوری داره. از اینجا شما هم میتونید استفاده کنید. این صفحه و این صفحه هم پادکست‌های کره‌ای خوبی دارن. این انیمیشن رو هم امروز پیدا کردم و فکر کنم از فردا باید بذارمش جزو برنامه مطالعاتیم. پیشرفتم توی این زبان به نسبتی زمانی که گذاشتم خیلی کند بوده و واقعا باید یه کاری انجام بدم. اگه دوست دارید بدونید من از کتاب‌های دانشگاه سئول، 2000 واژه و خواندن با فرهنگ (؟؟؟) استفاده می‌کنم و ازشون راضیم. منبع قبلیم هم تا قبل از پولی شدن تاک تو می بود.

راستش فرهنگ کره تا حدودی شبیه فرهنگ خودمونه، با این تفاوت که خیلی از نظر ظاهر و نمره و اینجور چیزها آدمها رو مورد قضاوت قرار میدن.

منم دلم میخواد مثل فلانی لاغر بشم: دوست دارم بدونم کجاش رو میخواد لاغر کنه دیگه!!
منم دلم میخواد مثل فلانی لاغر بشم: دوست دارم بدونم کجاش رو میخواد لاغر کنه دیگه!!

باقی روزم واسه کنکور میخوندیم دیگه. راستش خیلی کار سختی نیست، مخصوصا اینکه ذهنت از باقی چیزا دور میشه یکم، من فقط یکم از این بابت ناراحت میشم که اگه همین زمان رو برای هرررر کار دیگه‌ای گذاشته بودم الان برای خودم یه پا استاد می‌شدم. راستش درسایی که من توشون خوبم منطق، ریاضی و اقتصادن و متاسفانه میونه خوبی با عربی و مخصووووصا فنون ندارم، استعداد هم همینطور. مثلا اگه جمله "عشق مثل آتش سوزاننده است" رو هم به من بدید نمیتونم تشخیص بدم که تشبیه داره. یا مثلا پنج دقیقه طول میکشه تا مصراع "مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم خنده شدم" رو تقطیع کنم و بگم که وزنش مفتعلنه. ترازم هم توی آزمون قبلی افت داشته و از اونجایی که دانش‌آموز نیمه بورسم نمی‌تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم.

افت:
افت: "کلا چهل تا بیشتر نیست ولی خب."

اگه براتون سواله من اینجا آزمون میدم؛ فقطم چون ارزون‌تر بود. رقابتشم کمتره و اینا دیگه. خوبیش اینه که از هفت خان رستم که رد بشی تاااازه میتونی فقط تراز و اسم هشت نفر اول کشور رو ببینی، همین و بس.

ولی من واقعا از درس خوندن این مدلی بدم میاد، دوباره کاری و دوباره کاری و خوندن مطالب تکراری، گاها ایراد دار و بی محتوا و مایه فقط برای حفظ کردن تک تک کلمات. راستش همین تایمی که میذاریم برای تستای عربی رو میذاشتیم روی اصولی یاد گرفتنش الان هممون میتونستیم بریم برای اربعین مترجم عربی شیم.

دوتا نمونه از ایرادات شکار شده کتب درسی: (امروز)

؟؟؟
؟؟؟
که اول فرهنگ عمومی سکولار شد.
که اول فرهنگ عمومی سکولار شد.
ولی فرهنگ عمومی سکولار نشد و دینی موند!
ولی فرهنگ عمومی سکولار نشد و دینی موند!


توی این زمینه هم ضعیفم و مجبورم روش زمان بذارم. خدایا شکرت. راهنمایی که بودم همیشه فارسی و مطالعاتم رو + دینیم نفر آخر کلاس میشدم. من اینجا چیکار می‌کنم؟

شفاف سازی ها:

بعضی از دوستان گمان می‌کنند که اینجانب در خانه‌مان کتب کنکور فلسفه منطق و عربی را احتکار می‌کنم! در اینجا مناسب دانستم که بگویم برادران و خواهران من، اصلا هم اینطور نیست و درست نیست که شما به بندگان خدا چنین تهمت‌هایی را بچسبانید!

تازه عربی های سیرتاپیاز پایه به پایم هم توی عکس نیست.
تازه عربی های سیرتاپیاز پایه به پایم هم توی عکس نیست.


دومیش هم این بود که من، علاقه ای به تحصیل ندارم و نسبت به کتب درسی خود ایفای خشونت می‌کنم؛ خواستم بگویم که این هم دروغی بیش نیست و من کتاب‌جان‌ها روابط گرم و صمیمانه‌ای با یکدیگر داریم که هییییچ جای دیگر شاهد مثلش هم نخواهید بود!

مگه نه جامعه شناسی جون؟!
مگه نه جامعه شناسی جون؟!

این هم از قسمت فان و زیبای روز

ای کاش یه موهبت دار دون پایه تو پورت مافیا بودم.
ای کاش یه موهبت دار دون پایه تو پورت مافیا بودم.

من به معنای واقعی کلمه عاشق این مجموعه هستم. از 13 سالگی شروع به دیدنش کردم و تا به امروز هر روز که قسمت جدید ریلیز میشه هر یک ربع یک بار سایتها رو رفرش می‌کنم تا حتی یک ثانیه هم از دیر بهش نرسم. (البته اگر بدانید سر همین شبی بیست دقیقه چه ها که نمی‌شنوم!) البته الان هم دارم از اول به قولی ریواچش می‌کنم. الان میفهمم که واقعا مناسب اون سنم نبود... دوست دارید ببینید این لینک هست، ولی خب؛ سیزده خان اد رو باید رد کنید.

مانگاش هم بدجا تموم شده و من دارم به کلامی می‌میرم.

اشک های سیل‌وار*  I'm in a lot of pain   :_)
اشک های سیل‌وار* I'm in a lot of pain :_)

خلاصه که؛ این روزا رو اینطوری می‌گذرونم. با حجمی خستگی، ناراحتی، ناامیدی و دلتنگی. ولی خب، زنده‌ایم دیگه؛ چه میشه کرد جز زندگی؟